لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥آه از آرزو به دلی🥺😂
💥۲۵ شهرویور همون پونصد نفری که امضا برات جمع کردند هم نیومدند همراهیت کنند😂😂
@hedye110
🌹🇮🇷🌹
#کانالدلنوشتهوحدیث
کانالیست متنوع که شامل #متن #عکسنوشته ، #فایل#های #صوتی #تصویری #انگیزشی #دلنوشته و حدیثهایناب #مسابقه و #رمانهایزیبا
eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9
از مسابقات جان نمونید🏃♀🏃♀🎁🎁
به دعوت امام رضا علیه السلام تشریف بیاورید کانال امام مهربانی ها 😊
اینجا بوی آقام امام رضا علیه السلام رو استشمام میکنی❤️❤️
از #معجزات گرفته تا #شعر #دلنوشته #خاطرات #حديث #روایت
کلا برای خودش #حرمیه
#امامرضائی باشی و نیای تو این کانال☺️
از محالاته😊
eitaa.com/joinchat/3378184385Cded59ab28c
امام رضائی ها کجائید📣📣📣📣📣
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
بنام دوست
گشاییم دفتر صبح را
بسم الله النور✨
روزمان را با نام زیبایت آغاز میکنیم
در این روز به ما رحمت و برکت ببخش
و کمکمان کن تا زیباترین روز را
داشته باشیم
الهی به امید تو 💚
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
@hedye110
#سلام_امام_زمانم
✨حضرت علی علیهالسلام فرمودند:
زمانی که قائم ما ظهور کند
کینهها از سینه بندگان بیرون میرود.✨
📗بحارالانوار،ج ۵۲، ص ۳۱۶
#نیستی_و_جهان_مرتب_نیست
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#عاشقانِ امامرضا
@emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
#گندم_زارهای_طلایی 🌾🌾
#قسمت_چهلهفتم
حسین و خانجان از راه رسیدن ...و ما رو با خودشون بردن خونه ..
من فورا رفتم تو اتاق و درو بستم ..و اونا هم رفتن ..
تا صبح گریه کردم و خانجانم کنارم نشست و پا به پای من اشک ریخت ..
اصرار می کرد حرف بزنم ..
ولی چیزایی که می دیدم و می شنیدم برام تازگی داشت ..و اینو فهمیدم که دنیا خیلی بی رحمه ....
فردا بعد از ظهر علی اومد ..ماشینشو پر کرده بود از هدایایی که برای من خریده بود ..و مجبور شد چند نوبت بره تا میدون و بر گرده ..خانجان ذوق می کرد و به دامادش افتخار,,, ولی من هیچ احساسی نداشتم ..
حتی وقتی دیدم برام لباس عروس نو خریده ...
وسفارش کرد که از این کادو ها به عزیز خانم حرفی نزنیم و خانجان فورا گفت : خاطرت جمع باشه مادر لام تا کام ..
من خودم این لباس رو خریدم ...
داشتم دو رویی و دروغ رو با تمام وجودم حس می کردم ..
همه به هم دروغ میگن نقش بازی می کنن و اونی که خودشون هستن رو نشون نمیدن ...
سه روز بعد در میون خشم خاله و شکستن دل هرمز سر سفره ی عقد نشستم ..و زن علی شدم ...
عزیز خانم داریه زن خبر کرده بود ..که یکی هم دف دستش بود ...
یک فکر ی به ذهنم رسید ..زن ها داشتن می رقصیدن و شلوغ بود ...
علی هنوز تو زنونه بود و بیشتر زن ها چادر سرشون بود ...
موقع این بود که یک طوری دلمو خالی کنم ..
از جام بلند شدم و رفتم سراغ اون کسی که دف زن بود ...
بدون اینکه حرفی بزنم ازش گرفتم ..
خوب چون عروس بودم هاج و واج مونده بود و زود بهم داد ....
شروع کردم به زدن دف و خوندن وسط مجلس ...
این کار من بدترین بلایی بود که می شد اونشب به سر عزیز خانم و خانجانم بیارم ...
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
.
#گندم_زارهای_طلایی 🌾🌾
#قسمت_چهلهشتم
همین طور که مثل مطرب ها می زدم و می خوندم می دونستم عقوبت بدی برای من در راهه ..
و با خودم فکر می کردم ارزشش رو داره ..
تا می تونی لیلا آبروشون رو ببر ,کاری کن بعد از این نتونن سرشون رو بلند کنن ..
خیلی از زن ها با من همراهی می کردن ..و به شعف اومده بودن ولی همه ی اونا این فکر تو سرشون بود که عروس عزیز خانم جلف و سبک سره ...
و اینو عزیز خانم از همه بهتر می دونست ...
خانجان با خنده ای که از گریه بدتر بود اومد و دست منو گرفت و گفت : برو بشین ور پریده .. چیکار داری می کنی آبروی منو بردی ..
من با حرص یک چرخی زدم و ازش دور شدم و مخصوصا شر وع کردم به خوندن شعری که اون روزا خیلی معروف شده بود و تو سیاه بازی های عروسی ها خونده می شد و همه بلد بودن و جواب منو می دادن ...
در حالیکه بغض تو گلو داشتم چرخ می زدم و می خوندم ...
..در همین موقع برگشتم دیدم علی هم داره با من می رقصه و می خونه ...
خنده ام گرفت ,,از اینکه من برای این که حرص خانجان و عزیز خانم رو در بیارم.. داشتم این کارو می کردم اون چرا اومده ؟
الان عزیز خانم سکته می کنه ...که صدای داد و بیداد اومد و من ساکت شدم ولی خانجانم غش کرده بود ...
من دف رو گذاشتم زمین و رفتم سر جام نشستم و از جام تکون نخوردم خوب فکر کردم اون غش کرده تا من دیگه نخونم ..و احتمالا هم همین طور بود چون خیلی زود به حال اومد ...
ولی پچ و پچی تو مهمون ها راه افتاده بود نگفتنی ...
احساس می کردم کمی دلم خنک شده ولی آروم نشده بودم ..اما از اینکه علی هم با من همراه شده بود هم خیلی خوشم اومد و هم تعجب کردم ...
وقتی خانجان حالش خوب شد ..علی که نمی خواست از کنار من جم بخوره ..در گوش من گفت : خیلی عالی بود کیف کردم بازم بلدی ؟ صورتم رو بردم جلو و گفتم :
بله
یک مرتبه زد زیر خنده و طوری که از خنده روده بر شده بود و نمی تونست خودشو نگه داره گفت : ای وای ..ای وای و ای وای مُردم ..
با سرعت همین طورکه ریسه میرفت از زنونه زد بیرون ...
دیگه کارد می زدی خون عزیز خانم و خانجان در نمی اومد ...و با اقدس و عشرت با من قهر بودن ..
ولی شوکت دائم کنارم بود و قربون صدقه ی من میرفت و از کاری که کردم تعریف می کرد ...
با همه ی خامی که داشتم دلم شور می زد ..و همش به یاد هرمز میفتادم و فکر می کردم چقدر من بی عرضه و ترسو بودم که تن به این ازدواج دادم ...
و می دونستم با کاری که کرده بودم عقوبتی سخت در انتظارمه ...
عمه ی بزرگ علی اولین کسی بود که دست به کار شد ...
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به یاد شهدای عالیمقام
@hedye110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀آخرین پنج شنبه تابستان است
🕯و دلمان براى آنهایى که
🥀دیگر نداريمشان تنگ است
🕯پنج شنبه است
🥀جاى خالى عزیزان
🕯دوباره احساس میشود
🥀ارزش داشتن همه عزيزانمان
🕯را بدانيم فرصت بيش از آنچه
🥀فكرش را ميكنيم كوتاه است
🕯روح تمامى درگذشتگان شاد
🥀يادشون گرامى و قرین رحمت الهی
🥀یادشان کنیم با فاتحه و صلواتى
@hedye110
به قول ناظم حکمت:
صحبت کردن را دوست دارم
اما نه با هر کسی...
#سلامبرحسین
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌹🌻🌹
وفاداری خیلی چیز با ارزشیه
از آدم های بی ارزش انتظارش رو نداشته باش....
#سلامبرحسین
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌹🌻🌹
enc_16815723174231475174117.mp3
2.64M
دیگههیچیحالموخوبنمیکنه،الاحرم(((:♥