.
#گندم_زارهای_طلایی 🌾🌾
#قسمت_چهلهشتم
همین طور که مثل مطرب ها می زدم و می خوندم می دونستم عقوبت بدی برای من در راهه ..
و با خودم فکر می کردم ارزشش رو داره ..
تا می تونی لیلا آبروشون رو ببر ,کاری کن بعد از این نتونن سرشون رو بلند کنن ..
خیلی از زن ها با من همراهی می کردن ..و به شعف اومده بودن ولی همه ی اونا این فکر تو سرشون بود که عروس عزیز خانم جلف و سبک سره ...
و اینو عزیز خانم از همه بهتر می دونست ...
خانجان با خنده ای که از گریه بدتر بود اومد و دست منو گرفت و گفت : برو بشین ور پریده .. چیکار داری می کنی آبروی منو بردی ..
من با حرص یک چرخی زدم و ازش دور شدم و مخصوصا شر وع کردم به خوندن شعری که اون روزا خیلی معروف شده بود و تو سیاه بازی های عروسی ها خونده می شد و همه بلد بودن و جواب منو می دادن ...
در حالیکه بغض تو گلو داشتم چرخ می زدم و می خوندم ...
..در همین موقع برگشتم دیدم علی هم داره با من می رقصه و می خونه ...
خنده ام گرفت ,,از اینکه من برای این که حرص خانجان و عزیز خانم رو در بیارم.. داشتم این کارو می کردم اون چرا اومده ؟
الان عزیز خانم سکته می کنه ...که صدای داد و بیداد اومد و من ساکت شدم ولی خانجانم غش کرده بود ...
من دف رو گذاشتم زمین و رفتم سر جام نشستم و از جام تکون نخوردم خوب فکر کردم اون غش کرده تا من دیگه نخونم ..و احتمالا هم همین طور بود چون خیلی زود به حال اومد ...
ولی پچ و پچی تو مهمون ها راه افتاده بود نگفتنی ...
احساس می کردم کمی دلم خنک شده ولی آروم نشده بودم ..اما از اینکه علی هم با من همراه شده بود هم خیلی خوشم اومد و هم تعجب کردم ...
وقتی خانجان حالش خوب شد ..علی که نمی خواست از کنار من جم بخوره ..در گوش من گفت : خیلی عالی بود کیف کردم بازم بلدی ؟ صورتم رو بردم جلو و گفتم :
بله
یک مرتبه زد زیر خنده و طوری که از خنده روده بر شده بود و نمی تونست خودشو نگه داره گفت : ای وای ..ای وای و ای وای مُردم ..
با سرعت همین طورکه ریسه میرفت از زنونه زد بیرون ...
دیگه کارد می زدی خون عزیز خانم و خانجان در نمی اومد ...و با اقدس و عشرت با من قهر بودن ..
ولی شوکت دائم کنارم بود و قربون صدقه ی من میرفت و از کاری که کردم تعریف می کرد ...
با همه ی خامی که داشتم دلم شور می زد ..و همش به یاد هرمز میفتادم و فکر می کردم چقدر من بی عرضه و ترسو بودم که تن به این ازدواج دادم ...
و می دونستم با کاری که کرده بودم عقوبتی سخت در انتظارمه ...
عمه ی بزرگ علی اولین کسی بود که دست به کار شد ...
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻