#گندم_زارهای_طلایی 🌾🌾
#قسمت_صدهشتادششم
گفت : لیلا از کجا فهمیدی منم ؟
گفتم : همینطوری حدس زدم , چون این موقع شب کسی اینجا زنگ نمی زنه ... آقا هاشم , شما کیبر می گردی ؟ ...
خوشحالی که توی صداش بود رو می فهمیدم ...
گفت : تو خوبی لیلا ؟ اوضاع روبراهه ؟
دستم می لرزید ... می ترسیدم گوشی رو قطع کنه و من نتونم حرفم رو بهش بزنم ... تند تند گفتم : آب انبار رو خالی کردیم و آبِ تمیز انداختیم ...
آقای مرادی این کارا رو کرد ... بچه ها اسهال شدن , خیلی مریض بودن ... دکتر اومد ... من براشون کته درست کردم با ماست بهشون دادم ...
قراره آخر ماه ببرمشون برای امتحان ... می دونین امتحان زهرا با مال من یکی شده ... باید یکی دیگه باهاش بره ...
آخ , نمی دونین آقا هاشم چقدر سرم شلوغه ... هر چی بچه تو شهر یتیم می شه میارنش اینجا , الان صد و پنجاه و نه تا بچه داریم ...
چند تاشون خیلی بی تربیت و بددهن هستن , دارن بچه های پرورشگاه رو خراب می کنن ...
تمام وقت منو می گیرن ...
هاشم داد زد : لیلا ؟؟ لیلا خانم ... ساکت باش بذار حرفم رو بزنم ... چیکار داری می کنی ؟
چیزی شده ؟ چرا اینقدر عصبی هستی ؟
گفتم : نه , مگه چیکار کردم ؟ دارم بهتون گزارش می دم ...
گفت : لازم نیست , ولش کن اینا رو ... نمی دونی چقدر خوشحالم صداتو می شنوم ... دلتنگت شده بودم ... من زنگ زدم بهت بگم جایی که هستم فعلا تلفن نداره ...
من برات نامه نوشتم , دیروز پست کردم ... تو هم هر چی می خوای بگی , تو نامه برام بنویس ...
پرسیدم : آقا هاشم اینطور که معلومه حالا حالاها برنمی گردین !!
گفت : یکم طول می کشه ... ولی تموم می شه و سعی می کنم هرچی زودتر اینجا رو سر سامون بدم و بر گردم ... نگفتی خودت خوبی یا نه ؟
گفتم : من خوبم ... شما چی ؟ خوبین ؟
گفت : لیلا , یک سفارش داشتم ... دیگه از اون خانم , خواهر علی , کمک نخواه ... بعدا دست و پا گیرت می شن ...
اون روز نتونستم درست باهات حرف بزنم ... یادت نره هر کاری داشتی تو نامه برام بنویس , خودم برات انجام می دم ...
گفتم : باشه , چشم ... حواسم هست , می دونم چی می گین ... ولی اون زن خوبیه . هیچ وقت اذیتم نکرده ...
گفت : من باید برم ... نامه منو که گرفتی , جواب بده ... یادت نره ... مراقب خودت باش , زیاد سخت نگیر ...
جواب نامه ی منو زود بده , منتظرم ... کاری نداری ؟
گفتم : نه , خیلی ممنون ...
گوشی رو قطع کردم ولی سر جام خشکم زده بود ...
بی دلیل دلم می خواست زودتر بیاد ولی اینطور که معلوم بود مدت زیادی طول می کشید تا اون برگرده ...
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
هزاران
دوستت دارم
به گوش باد نجوا شد،
رِسَـد آیـا کـمی از آن ✨
بـه گـوش دلبـرم امـشب 🦋
#فاطمیه
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌹🌻🌹
دفتر نقاشی خدا همیشه زیباست
اما پاییز را برای دل خودت
آرام تر برگ بزن؛✨
و تمامی رنگ ها را به خاطر بسپار
که عشق و محبت و دوستی
لابلای همین رنگهای زیباست.🍁
#فاطمیه
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌹🌻🌹
هدایت شده از عاشقانِ امام رضا علیه السلام
🍁۶ تا رنگ جذاب و گرم پاییزی🍁
خوشحال میشم کانال روسری تیهو رو دنبال کنی.
اینجا پر از روسری های زیبا و جذابه، چون شما لایق بهترینها هستی😍 🌹🌷
https://eitaa.com/Tiho_scarf