eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.5هزار دنبال‌کننده
19.2هزار عکس
5.1هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
کاش فـال شـب یـلــدای همــه ایـن شده بـود یوسف گمگشته بازآید به کنعان غم مخور @emame_mehraban            🕊🕊🕊🕊
🌾🌾 ✨﷽✨ زبیده جان من نه می خوام شوهر کنم نه دنبال کسی راه میفتم ... چون فهمیدم کارای مهم تری از شوهر کردن و عشق و عاشقی تو دنیا هست که هر روزش ده سال آدمو بزرگ می کنه ... اما اینکه آقا هاشم چرا میاد دنبال من , از خودش بپرس ... تقصیر من نیست ... گفت : نه به دوازده امام , به جون خودت , اگر من می خواستم فکری در مورد تو بکنم ... فقط نگرانت بودم ولی حرف زدن بلد نیستم , نمی دونم چطوری باید بگم که به کسی بر نخوره ... گفتم : شام رو زودتر بده , من باید برم کار دارم ... لطفا می شه به روی سودابه نیاری تا فردا ؟ گفت : خودت که می دونی من چقدر رازدارم ..و لام تا کام ووو بعد همون دست کتلتیش را به علامت زیپ کشید رو لبش و طوری که می خواست از دل من در بیاره , گفت:  تو برو لیلا جون , سودابه و چند تا از بچه ها کمک می کنن ... برو خیالت راحت , به کارت برس ... گفتم : نه خیالم راحت نیست , تا شش و نیم وقت دارم ... سودابه اومده بود تو آشپزخونه و شروع کرد به کمک کردن ... این طرف و اونطرف می رفت ... از صورتش چیزی معلوم نمی شد , خوشحاله یا غمگین !!! خیالش راحته یا استرس داره !! ... انگار با درد کنار اومده بود ... این حرفش تو گوشم صدا می کرد : من مثل تو نیستم ... می خوام کسی داشته باشم ... اون شب بعد از اینکه کارامو کردم و آماده شدم , موقع رفتن به سودابه گفتم : مراقب همه چیز باش ... درا رو قفل کن و مواظب باش وقتی همه خوابشون برد , بخوابی و صبح اول وقت دفتر رو خوب تمیز کنین تا من بیام ... 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
🌾🌾 ✨﷽✨ از در که رفتم بیرون , دیدم هاشم دوباره جلوی در ایستاده ... قلبم باز شروع کرد به تپیدن ... آخه این چه عشقیه که فقط وقتی اونو می بینم به این حال میفتم و وقتی ازش دورم , یادم می ره ؟ ... پیاده شد و گفت : سلام ... از پارسال تا الان تو رو ندیدم , دلم باز تنگ شده ... گفتم : سلام , آخه چرا زحمت کشیدین ؟ گفتم که خودم می رم ... شما خبر داری که عفت خانم با من چیکار داره ؟ گفت : سوار شو بانوی من ... گفتم : آقا هاشم این کارو نکنین , خواهش کردم ... این بار آخره , دیگه دنبال من نیاین که سوار نمی شم ... وقتی راه افتاد گفت : نه , خبر ندارم ... به منم زنگ زد و گفت بیا اینجا کارت دارم , لیلا هم میاد ... خوب معلومه جایی که تو باشی با سر می رم ... پرس و جو کردم فهمیدم چه ساعتی قرار داری , سوار این ماشینه شدم که برم خونه ی دایی اما ... اما ... هر چی بهش گفتم ماشین نرو دنبال لیلا که تو ذوقت می زنه , به خرجش نرفت که نرفت ... سرشو کج می کنه میاد اینجا ... فکر کنم رقیب سرسخت من تو عشقِ تو , همین ماشینه ... تا روشنش می کنم یک مرتبه می ببینم اینجام ... باور کن لیلا صبح یک کاری داشتم از اداره اومدم بیرون , یک مرتبه دیدم اینجام تا شاید تو از دربیرون بیای و  یک بار ببینمت ... لیلا ؟ عشق چیز عجیبه ... عاشق جز معشوقش چیزی نمی ببینه ... گفتم : فکر کنم چون نمی خواد چیز دیگه ای ببینه ... اگر چیزی براش مهم تر باشه , فکرش می ره اونجا ... آقا هاشم اگر برای این موضوع می خواین منو ببرین خونه ی عفت خانم , این کارو نکنین ... من دست از پرورشگاه برنمی دارم ... الان داریم سر زبون ها میفتیم ,  من دلم نمی خواد کسی در موردم فکر بدی بکنه ... گفت : عزیزترین کسم تویی , به جون خودت قسم نمی دونم زن داییم چیکار داره ... ولی اینو بدون تو به زودی زن من میشی و دهن همه بسته می شه , اگر نخوای می دزدمت ... خنده م گرفت و گفتم : با اسب سفید یا با این ماشین که میگی رقیب توست ؟ ... گفت : نه , با این نمیام ... این ماشین تو رو از دستم در میاره , نمی دونی چقدر جَلد تو شده ... دیگه امروز داشت دعوامون می شد ... گفتم آخه من کار و زندگی دارم , دم پرورشگاه چیکار می کنی ؟ ... حالیش نبود که نبود ... گفتم لامذهب دیگه بسه وایستادی ، برو به کارت برس ... از جاش تکون نمی خورد , تو هم که بیرون نیومدی ببینمت ... گفتم : نبودم ... داشتم اسم بچه ها رو مدرسه می نوشتم ... با تعجب  پرسید : نوشتی ؟ گفتم : آره , چطور مگه ؟ گفت : مادر میگه نتونستن مدیر مدرسه رو راضی کنن ... تا حالا سابقه نداشته این بچه ها مدرسه برن ... گفتم : ولی من از مادرتون سوء استفاده کردم و به اسم ایشون تهدیدش کردم ... گفت : نه !!! چطوری ؟ جریان رو براش تعریف کردم و گفتم : حالا تو رو خدا به انیس خانم بگو هوای منو داشته باشه , هر آن ممکنه بفهمن و بچه ها رو بیرون کنن ... حالا یک مقداری هم وسیله می خوان که آبرومند برن سر کلاس و از بچه های دیگه کم نیارن ... خیلی هم وقت نداریم ... جلوی خونه ی عفت خانم نگه داشت و گفت : آی ماشین راه نیفتی دنبال لیلا بیای تو خونه , ما برمی گردیم .... خنده م گرفت و گفتم : یکی نیست به خودت بگه زنگ درو هاشم زد و عفت خانم درو باز کرد ... با هم وارد شدیم ... خیلی کنجکاو بودم زودتر بدونم با من چیکار داره ... دو تا مرد جوون هم اونجا نشسته بودن ... عفت خانم ما رو به هم معرفی کرد ... ایشون لیلا هستن ... آقا پرویز و آقای سروش ... ولی چیزی نگفت که چرا خواسته بود من برم اونجا ... دل تو دلم نبود و گیج شده بودم ... همه نشستن و قبل ازاینکه منم بشینم , عفت خانم گفت : لیلا جون , آمادگی داری ساز بزنی ؟ ... اگر ممکنه همون قطعه ای رو که تمرین کردی , بزن ... با تعجب گفتم : برای چی ؟!! ... گفت : اول تو بزن , بعد می گم ... این طوری بهتره ... نگاهی به هاشم کردم ... احساس کردم اونم مثل من جریان رو نمی دونه ... به صورتم نگاه کرد و یک بار چشمشو باز و بسته کرد و اینطوری به من قوت قلب داد ... 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در این دنیا دو چیز بهترینند: "زندگی کردن"ازسرشوق! و"خندیدن" از تہ دل! از صمیمـ قلب هردو را برایتان از خـــــداونــــــد مهربان خواســتارمـ 🌺                    @Aksneveshteheitaa                🌹🌻🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
درهیاهوی زندگی گاهی باید چشمانت رابست و به یک موسیقی دلنواز گوش داد حال دلتون خوش...🎸                    @Aksneveshteheitaa                🌹🌻🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تقدیم بہ💕🌸🍃 آنہــــــــــایی💕🌸🍃 ڪہ بی توقع💕🌸🍃 مہرباننـــــــد...!!💕                    @Aksneveshteheitaa                🌹🌻🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صدای بارون ... براتون یه حال خوب آرزو دارم...😍 اسم مکان رو نمیدونم ولی چون خیلی زیبا و آرامش بخش بود خواستم به شما خوبان هدیه کنم. 🍃🍃🍃 پراز خوشی🍁                    @Aksneveshteheitaa                🌹🌻🌹
AUD-20210305-WA0095.m4a
3.38M
صلوات ابوالحسن ضراب اصفهانی به سفارش اقاصاحب الزمان ارواحنا له الفداء🌸 هرعملی رودرعصر جمعه ترک کردی این صلوات رو ترک مکن. التماس دعای فرج.🌹 🦋🌹💖           @hedye110
┄┅─✵💖✵─┅┄ اِلهی یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد یا عالی بِحَقِّ علی یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان @@emame_mehraban            🕊🕊🕊🕊
میدانم که صبحی زیبا خورشید رویتان میدرخشد و من شادمانه تر از هر روز سلام خواهم کرد... السَّلاَمُ عَلَيْكَ حِينَ تُصْبِحُ وَ تُمْسِي سلام بر تو هنگامی که صبح می‌کنی و هنگامی که شب می‌نمایی! @emame_mehraban            🕊🕊🕊🕊