#تلنگرانه
وقتی گناه نکنی ...
سلول به سلول بدنت خدا و #امام_زمان
عج رو صدا میزنه ...
لازم نیست تو کاری کنی...
فقط گناه نکن...
بقیش با خدا....
#گناه_نکن
🌸🍃
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌹🌻🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلت گرفته(((:💔
🔸دنبال کانالی میگردی
که تورو به شهدا نزدیک کنه ✅
زودی بیا اینجا 👇👇
🥀 جمع شهیدانم ارزوست 🥀
👇اینجا گذری بر قدمگاه شهیدان است👇
https://eitaa.com/joinchat/1434779652C5643b82bb4
#امام_خامنه_ای:
در شبکه های اجتماعی فقط به فکر خوشگذرانی نباشید.☝️
شما افسران جنگ نرم هستید🍃
و عرصه جنگ نرم، #بصیرتی_عمار_گونه و #استقامتی_مالک_اشتر_وار می طلبد..✌️
#کانال_خاص با مطالب👇
#سیاسی
#بصیرتی
#شهدایی
http://eitaa.com/joinchat/1435369476Ccd1f20d599
┄┅─✵💝✵─┅┄
خرد هرکجا گنجی آرد پدید
ز نام خدا سازد آن را کلید
به نام خداوند لوح و قلم
حقیقت نگار وجود و عدم
خدایی که داننده رازهاست
نخستین سرآغاز آغازهاست
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
الهی به امید تو💚
@hedye110
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
#سلام_امام_زمانم
تو ای رازِ نهان کی خواهی آمد؟
عزیزِ شیعیان کی خواهی آمد...
شبِ بی حاصلِ ما را سحر کن
مرادِ عاشقان کی خواهی آمد؟
به حقِ ناله های دردمندان
تو ای صاحب زمان کی خواهی آمد؟
🔸شاعر:هستی محرابی
فرج مولا صلواتـــــــ
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
#ازبامتاآسمان 🪴
#قسمتنهم♻️
🌿﷽🌿
غلت می زنم و به پھلو می خوابم. چشمم می افتد به عکس سه نفری مان روی دیوار. من
بین شان ایستاده ام و سرم را به طرف بابا خم کرده ام. ھر سه لبخند می زنیم. لباس ھایم
را می کنم. به دستشویی می روم و وضو می گیرم. سجاده ام را باز می کنم و شروع می
کنم به خواندن نماز. به رکوع می روم.
-سبحان ربی الع. وقتی مامان و استاد راسخی با ھم گل می گفتند و گل می شنیدند به
من ھم فکر می کردند؟!. کسی آن وسط عذاب وجدان ھم داشت؟!.
دستھایم را بالا می گیرم.
-ربنا اتنا فی الدنی. مامان چرا باید به مرد دیگری فکر کند؟!. من بسش نبودم؟!. نیستم؟!.
بابایم را گرفتی صبوری کردم. ولی دیگر مامان نه. چرا خدایا؟!. واقعا چرا؟!.
دستم را می اندازم. نمازم را نیمه رھا می کنم. پنجره اتاقم را باز می کنم و نگاه می دوزم به
گنبد فیروزه ای مسجدی که چند خیابان آن طرف تر است. اصلا چرا باید نماز بخوانم وقتی
ھیچ چیز زندگی باب میلم نیست؟!. چرا؟! کِی جوابم را میدھی؟!.
دمق و بی حوصله به آشپزخانه می روم. بسته ای گوشت خورشی از فریز بیرون می
کشم و داخل آب داغ می اندازم. پیاز سرخ می کنم. بوی پیاز داغ که بلند می شود، حس
زندگی در خانه می پیچید. حس اینکه کدبانویی در خانه است. صدای کلید می آید. می دانم
مامان است. به روی خودم نمی آورم. گوشت ھا را با پیاز تفت می دھم. کمی دارچین می
ریزم. بوی عطرش بلند می شود. صدای مامان را از پشت می شنوم.
-سلام.
از روی شانه نیم نگاھی بھش می اندازم. آرام می گویم.
-سلام.
"خسته نباشید" ی در کار نیست. لپه ھا را قاطی مواد می کنم. مامان صندلی بیرون می
کشد و رویش می نشیند.
-چه خبر؟!.
پس به گوشش رسیده. شانه بالا می اندازم.
-امروز یه قرار بی مزه داشتم.
سکوتش را نمی شکند. از کتری جوش آمده آب داخل زودپز می ریزم و زیرش را زیاد می کنم.
بر می گردم.
-خوب؟!. ادامه اش؟!.
مامان می پرسد. به سینک ظرفشویی تکیه می دھم و دست به سینه می شوم مثل یک
بازجو.
-بچه ھای استاد راسخی رو دیدم.
ساکت است و نگاھم می کند. من ھم سکوت می کنم. به ھمدیگر زل زده ایم. چرا چیزی
نمی گوید؟!. چرا نمی گوید آنھا برای خودشان حرفی زده اند، تو چرا باور می کنی؟!.
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بوی صبحانه مےآید
عطرچایے صفای سفره صبح
چند لقمه زندگے کافیست
تا انرژی جاودانگے
در وجودمان شکوفا شود
صبحتون بخیر روزتون شـــــــاد
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌹🌻🌹