eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.4هزار دنبال‌کننده
18.8هزار عکس
5هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
┄┅─✵💝✵─┅┄ صبح را آغاز میکنیم با نام خدایی که همین نزدیکیهاست خدایی که در تارو پود ماست خدایی که عشق را به ما هديه داد، و عاشقی را درسفره دل ما جای داد الهی به امید تو💚 @hedye110 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
💚 گل نرگس نظری‌کن کہ جهان‌بیتاب است روز و شب چشم همہ منتظر ارباب است مهدی فاطمہ پس کی بہ جهان می تابی؟ نور زیبای‌تو یک جلوہ‌ای از محراب است @emame_mehraban            🕊🕊🕊🕊
🪴 ♻️ 🌿﷽🌿 درد دوباره می پیچد توی قلبم. اشکھایم سرازیر می شوند. بق می کنم. دلم فریاد می خواھد. بلند می شوم. دست ھایمرا کنار دھانم می گذارم و رو به دریا و خورشید و آسمان آبی فریاد می زنم: -من سرطان دارم. گریه می کنم و این بار رو به آنکه پشت دریاھاست و من باھاش قھرم می گویم: -من سرطان دارم. فریاد می کشم. جیغ می زنم. خم می شوم جلو. باد می وزد. آب تا مچ پاھایم می آید. اشک ھایم می ریزند و باز با صدای بلند می گویم: -من سرطان دارم. صدای خودم را می شنوم. و این صدا مرا به باور می رساند. صدای خودم. گلویم می سوزد. روی زمین شنی، درست لب آب زانو می زنم. آب دریا خودش را نرم و آھسته به زانوھایم می مالد. چرا خدا؟!. چرا؟!. من خیلی جوانم. چطور دلت آمد؟!. دریا دست بردار نیست. تا وسط رانم خیسم کرده. خیلی نرم روی تنم می خزد. با چشمھای خیس نگاه می کنم به آب. به نوازشش. نگاه می کنم به خورشید که حالا دست از شوھرش کشیده و به کارھای روزانه اش می رسد. صدای واق واق سگ ھا بلند شده. صدای قوقولی قوقو خروس ھا. سرم را می چرخانم. از وسط جنگلی نه خیلی دور، دودی سفید دارد خودش را می کشد طرف آسمان. و بوی چوب سوخته کمی حالم را بھتر می کند. ماشین ھا تعدادشان ببیشتر شده. گاوی می بینم که کنار جاده سرش را خم کرده و دارد علف ھای سبز را می خورد. خوب ببین لیلی! چه تو باشی چه نباشی زندگی جریان دارد. حق با بابی است. تا ھستم باید زندگی کنم. بیست روزم سوخت شده است. پا می شوم. صورتم را پاک می کنم. دلم یک لیوان شیر گرم می خواھد با پنیر و نان سنگک خشخاشی. دست به زانوھایم می گیرم و بلند می شوم. آرام آرام. پشت خمم را صاف می کنم. حرف ھای این چند وقت در سرم می پیچد. "شیش ماه الی یک سال" " مرگ یعنی رفتن تو آغوش خدا" "آخرین ھا ارزشمندترین ھاست" "محض رضای خدا برای یک بار ھم که شده شجاع باش" " مثل یک سلحشور" به دریا آبی و بی موج نگاه می کنم. باد ملایم اول صبح صورتم را نوازش می کند و من نفس می کشم. "لذت ببر از لحظه لحظه زندگیت لیلی" نگاه می کنم به زنی که چادری روی کمر لباس رنگی و بلندش پوشیده و ھمراه مردش به سمت وانت آبی رنگ می رود. خروس و چند مرغ به زمین نوک می زنند. اینجا زندگی جریان دارد و من لمسش می کنم. من ھم می خواھم زندگی کنم. درست است. حالا که این بیماری ھست، باید قبولش کنم. باید زندگی کنم. باید. صدای زنگ گوشی ام را از داخل ماشین می شنوم. حدس اینکه چه کسی است سخت نیست. روی صندلی می نشینم و جواب می دھم. -جانم مامان. -کجایی تو لیلی؟!. به ھارمونی رنگ سبز و آبی و طلایی نگاھی می اندازم. درد دارم. دردی تیز در قلبم ولی باید باھاش کنار بیایم. -یه جای خوب. اومدم براتون می گم. صدای مامان نگران می شود. -اتقاقی افتاده؟! 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
امام خمینی(ره): این اعجاز بزرگ قرن و این پیروزی بی نظیر و این جمهوری اسلامی محتاج به حفظ و نگهداری است ۲۲بهمن روز پیروزی انقلاب گرامی باد @hedye110
YEKNET.IR - 22-bahman.mp3
906.6K
✌️🇮🇷 ⏯ ✌️ 22 بهمن روز از خود گذشتن🇮🇷 ✌️ 🇮🇷 ✌️ 🇮🇷 🌺🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
┄┅─✵💝✵─┅┄ بنام‌ دوست گشاییم دفتر صبح را بسم الله النور✨ روزمان را با نام زیبایت آغاز میکنیم در این روز به ما رحمت و برکت ببخش و کمک‌مان کن تا زیباترین روز را داشته باشیم الهی به امید تو 💚 @hedye110 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
💖 ای سبز پوشِ کعبه دل‌ها ظهورکن ‌از شيب تندِ قله غيبت عبور کن شايدگناہ خوب نديدن از آن ماست فکری برای روشنیِ چشم کورکن @emame_mehraban            🕊🕊🕊🕊
🪴 ♻️ 🌿﷽🌿 -نه. حالم خوبه مامان. نگران نباشید. -باشه. مواظب باش. میخواھد قطع کند که خیلی سریع می گویم. -مامان؟!. -چیه؟!. نگاه می کنم به خورشید طلایی. به یک روز جدید. -دوستون دارم. سکوت میکند. حق دارد. این اولین بار است که اینقدر بی پرده می گویم دوستش دارم. ولی این یکی آخرین بار نخواھد بود. -شب می بینمت. و قطع می کند. سرم را می چرخانم که چشمم می افتد به سبدی که با خودم آورده ام. نگاھی به سبد نگاھی به دریا می اندازم. نمی دانم کارم درست است یا نه. باید تصمیمم را بگیرم. در عقب را باز می کنم و سبد سبز رنگ را بر میدارم و ھن ھن کنان تا لب آب می روم. نگاه می کنم به کتاب ھایم. به نوشته ھایم. می روم داخل آب. قدم به قدم جلوتر می روم. آب تا زانوھایم می رسند. تردید را کنار می گذارم. سبد را کج می کنم و کتاب ھا یکی یکی داخل آب می افتند. و من شاھد غرق شدنشان ھستم. نگاه می کنم تا وقتی آخرین برگه زیر آب می رود. پشت می کنم و با قدم ھای سبک برمی گردم طرف ماشین. موھایم را از روی صورتم کنار می زنم. پیامکی برایم می رسد. بازش می کنم. "سلام. ساعت دوازده بیا به این آدرس که نوشتم. نزدیکترین گل وگیاه فروشی به مجتمعه" چای داغی برای خودم می ریزم. لب آب می نشینم و گوش می دھم به صدای موج ھا. نگاه می کنم به آسمان آبی یک دست. و لذت می برم از این تنھایی و چای ھل برای اولین بار. **** چقدر حرف می زند. خسته ام و خوابم می آید. سرم را به دیوار تکیه داده ام و خیره ام به امیریل که با گوشی ھمراھش حرف می زند. نگاھی به من می اندازد و دستی برایم تکان می دھد که "آمدم. آمدم". نای سرپا ایستادن ندارم. وقتی از شمال برگشتم دوش گرفتم و به اینجا آمدم. صحبتش که تمام می شود به سمت من راه می افتد. وارد گل و گیاه فروشی می شویم که می گوید: -چرا قیافه ات اینجوریه؟!. شانه ای بالا می اندازم. فقط می خواھم بخوابم. چشمانم را به زور باز نگه می دارم. -چیزی نیست آقای راسخی. قدم بعدی را برنداشته ام که بازویم از پشت کشیده می شود. مرا می چرخاند و چھره به چھره می شویم. قیافه اش در ھم رفته است. -بذار چیزیو که برا خودم اصل کردم بھت بگم. بیچاره امیریل!. او ھم مانند من زندگی اش را پر از قاعده و اصول کرده است. شاید او ھم باید به آخر خط برسد تا بفھمد با اصل ھایش چه ظلمی در حق خودش می کند. نگاھش می کنم بی ھیچ حرفی. -یکی از رازھای مدیر موفق اینه که ھیچ وقت احساس رو وارد کارش نکنه. ھیچ وقت. گرمی دستش را روی بازویم حس می کنم. شانه ام را عقب می کشم که بازوی دیگرم را ھم می گیرد و کمی به طرف خودش می کشد. حالا خیلی به چشمانش نزدیکم. چشمانی دلخور و کمی ناراحت. -توی مجتمع تو خانم موحدی و من آقای راسخی. بی ھیچ رابطه ی احساسی و خانوادگی. ولی بیرون تو ھمون لیلی که از بچگی اسمشو شنیدم و حالا شده جزئی از خانواده ام. و خانواده تو زندگی، جزء اولویت ھای منه. پس تو لیلی من امیریل. اوکی؟. زل می زند در چشمانم تا تاثیر حرفش را ببیند. نمی دانم اگر بابی به او بگوید" بمیر" خواھد مرد؟!. حالا چون بابی گفته ما یک خانواده ایم دارد مھربانی می کند و اگر می گفت ما دشمنیم سایه مرا با تیر می زد. دیگر خامش نمی شوم. دلم می خواھد بگویم: "باشد. باشد. قبول. وظیفه ات را به نحو احسنت انجام دادی گل پسر". خودم را عقب می کشم که دستھایش جدا می شوند. -باشه. تو امیریل . من لیلی. پشتم را می کنم و به سمت مرد گل فروش می روم. با امیریل میان ردیف ھا قدم می زنیم. زمینی است خیلی بزرگ. از گل ھایی به اندازه کف دست بگیر تا درختچه ھای کوچک و بزرگ اینجا دیده می شود. بوی گل ھای مختلف خوابم را پرانده است. مرد فروشنده با قد کوتاه و ژاکتی به تن پا به پای ما می آید!. ھوای اینجا لطیف و سبک است. خنکی خاصی دارد. امیریل دست در جیب شلوارش شانه به شانه من می آید. کت و شلوار کرم پوشیده است با پیراھنی آبی. ربع ساعت است که نگاه می کنیم و به نتیجه نمی رسیم. به ساعتش نگاھی می اندازد. -یه چیزی انتخاب کن بریم قال قضیه کنده شه. چیزی نمی گویم. نگاھم را میان گل ھایی با برگ ھای سبز و قھوه ای می چرخانم. چند تایی گل داده اند. زرد. صورتی. بنفش. وقتی جوابی از من نمی گیرد رو به مرد کنار دستش می گوید: -جناب یه چیزی بدید که خیلی زود گل بده. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
آرِزویَت را برآورده میکند آن ″خُدایی″ که آسمان را برای خنداندنِ گُلی می گریاند...🌺                    @Aksneveshteheitaa                🌹🌻🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چشم جادو مال تو، دل آهو مال من سر سودا مال تو همه دردا مال من                    @Aksneveshteheitaa                🌹🌻🌹
صبور که باشی : 🌺 هم حکمتش را می فهمی 🌸 هم قسمتش را می چشی 🌼 و هم معجزه را می بینی ...                    @Aksneveshteheitaa                🌹🌻🌹
هر چه دورتر می‌شوی عاشق تر می‌شوم هر چه نزدیک‌تر می‌آیی بی تاب‌تر می‌شوم گویی عاشق که باشی دور یا نزدیک فرقی ندارد حتی اندک یاد تو کافیست برای بی تاب بودن ...♥️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌                    @Aksneveshteheitaa                🌹🌻🌹
دو نفر همیشه کمکت می کنند: اولیش خداست❣ دومیش خودت🍃 🦋🔷🦋   @mosbat_andishi          🔶🔺🔶
Mohamad Fathi – Safar Ba To (320).mp3
9.54M
🎙 🎶 سفر با تو 🍂                    @Aksneveshteheitaa                🌹🌻🌹
Mostafa Abedini - Cheshme Jadoo (320).mp3
1.83M
🎙 مصطفی عابدینی 🎶 چشم جادو ✨                    @Aksneveshteheitaa                🌹🌻🌹
سلام صبح بخیر 🌹 سالروز تاسیس کمیته‌های انقلاب اسلامی گرامی باد 🌷
┄┅─✵💝✵─┅┄ الهی ... هر بامدادت؛ رودخانه حیات جاری می شود ... زلال و پاک ... چون خورشید مهربان و گرم وخالصمان ساز ... سلاااام الهی به امیدتو صبحتون بخیر💖 سلام عیدتون مبارک 💚💚 @hedye110 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یک دانه از تسبیح نماز سحرت را یک بار به نام من محتاج بینداز سلام آقای مهربونم میلاد جدت حسین مبارک💚💚💚 @emame_mehraban            🕊🕊🕊🕊
🪴 ♻️ 🌿﷽🌿 می چرخم و به مرد می گویم: -ولی من یه گلی می خوام که دیر بار بده. اخم ھای امیریل در ھم می رود. سخنرانی اش را شروع می کند. -برنامه ریزی ھای کوتاه مدت زودتر به ھدف می رسن. قراره وقتی گل کردن تحویل بابی بدیم. پس ھر چی زودتر بھتر. نیم نگاھی بھش می اندازم. او که نمی داند. می خواھم گلی را انتخاب کنم که به اندازه من عمر کند. انگار ھر چه دیرتر گل بدھد من ھم به امید آن بیشتر دوام می آورم. روی حرفم اصرار می کنم. -من یه چیزی می خوام که دیر گل بده. امیریل نگاھی به آسمان می اندازد. با نوک کفش روی زمین می کوبد. نفسش را طو لانی بیرون می دھد. بعد می گوید: -مثل اینکه تو وقتت خیلی زیاده. ولی من یه خروار کار ریخته سرم که حوصله بچه بازی و گل بازی ندارم. حرفش می شود چاقوی تیزی در قلبم. تنھا چیزی که من ندارم وقت است. نفسم سنگین می شود و دلم می گیرد. مرد نگاھی بین ما رد و بدل می کند. پس کله اش را می خاراند و گوشه لبش را جمع می کند بالا که دماغ کوفته ای اش چین می افتد. -آخرش کدوم؟!. با ھم جواب می دھیم. -زود گل بده. -دیر گل بده. مرد به خنده می افتد. بیچاره میانه را می گیرد. -بذارید دوتا گل نشون بدم. یکی که زود گل میده یکی که دیر میده. من و امیریل به ھم نگاه می کنیم. مرد وقتی می بیند صدایی از ھیچ کداممان در نمی آید زود دست به کار می شود. خنده ام می گیرد. امیریل می گوید: -می ترسه پشیمون شیم. مرد پاھای کوتاه و خپلش را تند تند بر می دارد. دو گل از گلخانه گوشه حیاط بیرون می آورد و به سمتمان می آید. جلوی پای ما آنھا را می گذارد زمین. کنار گلدانھا چمباتمه می زنم. ھر دو را نظری می اندازم. امیریل بالای سرم ایستاده. مرد با انگشت کپلش به گلدان اولی اشاره می کند. -اسم این گل حناست. نگاه کنین. ساقه ھای گوشتی و شفافی داره با برگای سبز. اسم دیگه اش " منو لمس نکن"ه . ناز داره. تا بھش دست بزنی وا می ره و کپسولش باز میشه و گرده افشانی می کنه. لبخند روی لب ھایم آمد. حتما خانم است و لوندی می کند. ریز ریز می خندم. بی اختیار سرم را بالا می گیرم و به امیریل نگاه می کنم. فقط به حالت تعجب ابروھایش بالا رفته است. نگاھم را که حس می کند به چشم ھایم خیره می شود. ھمانطور دست در جیب. آرام و بی لبخند. خوب از یک نخبه بیشتر از این ھم انتظار نباید داشت!. مرد ادامه می دھد: -ولی تو اردیبھشت گل میده. یعنی تو ھمین ماه. چند وقته دیگه. اخم ھایم در ھم می رود. این گل را نمی خواھم. مرد آن یکی را نشان می دھد. -این گل اسمش ب ِگونیاست. این مدلش برگھای بنفش و سبزو با ھم داره. تو تابستون گل میده. برگ ھایش را بین انگشتانم می گیرم و نوازش می کنم. راه راه است. سرم را بالا می گیرم. - این از اون گلا نیست که زن و مردش از ھم جدا باشند؟!. مرد می خندد و شکم گنده اش بالا و پایین می شود. امیر یل سری به تاسف تکان می دھد. لابد با خودش می گوید: کوچولوی شش ساله". -نه خانم. نر و ماده رو یه بوته اند. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻