eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.5هزار دنبال‌کننده
18.9هزار عکس
5هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
Tahdir joze26.mp3
3.99M
جزء بیست و ششم 👤با صدای استاد معتز آقایی @emame_mehraban            🕊🕊🕊🕊
Meysam Motiee - Sooye Shahre Ma Shahidi Avardand (320).mp3
15.15M
اين گل را به رسمِ هديه؛ تقديمِ نگاهت كرديم…●♪♫ حاشا! اين كه از راهِ تو حتّى لحظه ای برگرديم…●♪♫ يا زينب●♪♫ از شامِ بلا شهيد آوردند؛ با شور وُ نوا، شهيد آوردند●♪♫ سوی شهرِ ما؛ شهيدی آوردند…●♪♫ یا زینب مدد●♪♫ در خون خفته كه نگذارد؛ نخلِ زينبی، خم گردد●♪♫ حاشا! از حريمِ زينب؛ يك آجر فقط كم گردد●♪♫ يا زينب●♪♫ ➥ @hedye110
| دعای روزهای ماه رمضان 🏷 (دعای روز بیست و هفتم) 🤲 خدایا پوزش هایم را بپذیر... ➥ @hedye110
┄┅─✵💝✵─┅┄ به نام خدایی که نزدیک است خدایی که وجودش عشق است و با ذکر نامش آرامش را در خانه دل جا می دهیم @hedye110 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
💚 ای بهترین دلِ بی قرارِ ما ای آبروی خلقِ دو عالم ما ای ماه پشت ابر بیا یابن فاطمه آقا همه ایل و تبار ما @emame_mehraban            🕊🕊🕊🕊
🪴 ♻️ 🌿﷽🌿 دو روز از بستری شدنم گذشته. حالم بھتر شده ولی حال دلم نه!. گوشی ھمراھم زنگ می خورد. مامان عینک را از روی بینی اش بر می دارد. گوشی را که نگاه می کنم قلبم فشرده می شود. مامان لپ تاپش را می بندد. عینک را می گذارد رویش. می آید و کنارم می نشیند. گوشی را از میان مشت من می کشد بیرون. نگاه می کند به نام فرھاد. برایش از فرھاد گفته ام. نمی خواھم بین من و مامان نگفته ای باشد. -باید بھش بگی. نگاه از اسم روی صفحه گوشی نمی گیرم. -چرا باید بگم وقتی قراره دیگه نبینمش؟!. تماس که قطع می شود، مامان گوشی را می گذارد کنارم. -می دونی این ھمه زنگ زدنش یعنی چی؟! جوابی برایش ندارم. مامان تو می دانی دلتنگ بودن یعنی چی؟!. -می دونی داری در حقش بد می کنی؟!. مامان تو می دانی دلم عاشق شدن می خواھد یعنی چی؟!. -می دونی که حق ندار... دراز می کشم و پتو را روی سرم می کشم و با ناله می گویم: -می دونم. می دونم. من حق زندگی کردن ندارم. حق عاشق شدن ندارم. حق اینو ندارم که کسی دوستم داشته باشه چون یه بیمار سرطانی ام. به گریه می افتم. -ولی مامان این حق نداشتن خیلی درد داره. خیلی. در آن تاریکی زیر پتو، دست می گذارم روی قلبم که مچاله شده است. زمزمه می کنم: فرھاد. و قلبم بیشتر مچاله می شود. نمی دانم این چجور دوست داشتن است که حتی آوردن اسمش قلبم را زیر و رو می کند!. آرام بگیر. آرام بگیر دل من. باید به پای من بسوزی! اینجا خبری از لیلی و مجنون نیست. اینجا فقط یک لیلی بیمار است که حق ندارد مجنونی داشته باشد. ھق می زنم. مامان از روی پتو نوازشم می کند. سرش را می گذارد روی شانه ام و می دانم او ھم دارد اشک می ریزد. * پشت لپ تاپم نشسته و به وبلاگم رسیدگی می کنم . به پیام ھا جواب می دھم. مامان دانشگاه است و ھر چند ساعت یکبار زنگ می زند. نگرانی که سعی در مخفی کردنش دارد را خیلی خوب حس می کنم. این روزھا کارھای عجیب غریب زیاد می کند. ھر روز از دانشگاه می رود امام زاده صالح. اشک می ریزد. به من زنگ می زند و می گوید "شفاتو از آقا خواستم لیلی." دیشب ھم موقع شام یکدفعه گفت:" نذر کردم شفا پیدا کنی، سال دیگه اربعین، پای پیاده ببرمت کربلا". بعد به گریه افتاد و غذا زھرمان شد. تسبیح از دستش نمی افتد. بیچاره مامان!. نمی داند من قبلا خودم را با زنده ماندن بابی معامله کرده ام. صدای زنگ گوشی ام بلند می شود. نگاھش می کنم. شماره ناشناس است. با تردید جواب می دھم. -بله. -تو کجایی بابا؟!. صدا آشناست ولی صاحبش را به یاد نمی آوردم. -شما؟!. -تازه میگه شما!. روژینم. قلبم فرو می ریزد. ھر چیزی که به فرھاد مرتبط می شود قلب مرا به درد می آورد. بی اختیار از پشت صندلی بلند می شوم و داخل اتاق قدم رو می روم. -سلام. خوبی؟!. -آره خوبم. آدرس خونه اتونو بده. کارت دارم. دو دل می گویم: -خونه؟!. کارتو ھمینجوری بگو خب؟!. -دوست نداری منو ببینی یا نمی خوای خونه اتونو ببینم؟!. می ایستم. دست روی صورتم می گذارم. دلشوره می گیرم. -اتفاقی افتاده؟!. چیزی شده روژین؟!. می خندد. -نه بابا!. می خوام ببینمت. حالا آدرسو میدی یا نه؟!. آدرس را می گویم و او قطع می کند. بی قرار می شوم. اگر آدرس را به فرھاد بدھد چی؟!. به آشپزخانه می روم. کتری را روی گاز می گذارم. نکند از فرھاد خبری دارد؟!. می روم داخل نشیمن. می نشینم روی کاناپه و مرتب صفحه سیاه گوشی را نگاه می کنم. نکند اتفاق بدی افتاده باشد و روژین به من نگفت؟!. بعد از نیم ساعت بالاخره زنگ می زند. سریع جواب می دھم: -بیا واحد ھجده. -تو بیا پایین. من بالا بیا نیستم. بیا بریم دوری بزنیم. -چایی گذاشتم. -خانم مھمون نواز بمونه واسه بعد. بیا پایین منتظرم. دیگر مطمئن می شوم اتفاقی افتاده وگرنه روژین اھل آمدن خانه ما نیست. با بی قراری لباس می پوشم و می روم پایین. قلبم توی سینه می کوبد. تا پایم را از آپارتمان بیرون می گذارم از دیدن صحنه روبرو خشکم می زند. ھمه داخل ماشین فرھاد نشسته اند. پس ھمه اش نقشه بود تا من را با فرھاد روبرو کنند!. روژین پیاده می شود. -بدو بیا دیگه. می خوایم بریم استودیو کارای ضبط. او حرف می زند و چشم من ثابت مانده روی مردی که پشت فرمان نشسته و نگاھش را دوخته به خیابان. نم اشک در چشمانم می نشیند. قلبم آتش می گیرد. حالا می فھمم چقدر دلتنگ این مرد بودم و ھستم و باید برای ھمیشه از او جدا شوم. دلم پر می شود از
حس ھای جورواجور: خوشحالی، دلتنگی، غم و حسرت. و آخری خیلی پررنگ تر است. -منو نگاه. سرم به کندی طرف روژین کج می شود. لبخند طعنه آمیزی روی لبانش می نشیند. -اگه سیر شدی سوار شو. از حرفش نمی سوزم. دیگر از ھیچ چیزی نمی سوزم. با گام ھای کوتاه می روم سمت ماشین. حسین جلو نشسته و کافکا و روژین و من عقب نشسته ایم. گونه ام را چسبانده ام به شیشه و گاھی زیرچشمی به نیمرخش نگاه می کنم که درھم است و چشم از خیابان ھای شلوغ نمی گیرد. انگار تنھا دلمشغولی زندگی اش ھمین ترافیک خیابان رسالت است که چشم ازش برنمی دارد. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎵چه حسرتی است بر دلم که از تمام بودنت نبودنت به من رسیده...! 🎶 ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄       
بودنت یک جور نبودنت یک جور.. با تُ تمام بلاتکلیفیها را تجربه کردم...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎶 هزاران غروب دلگیر دیده ام اما رفتن تو دلگیرترین لحظه عمرم بود..💔