eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.5هزار دنبال‌کننده
19.2هزار عکس
5.1هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
36.mp3
10.27M
[تلاوت صفحه سی و ششم قرآن کریم به همراه ترجمه] @emame_mehraban           🕊🕊🕊🕊
1_898400391.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍 ❤️ با صدای استاد : 👤فرهمند 🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤 @hedye110
🪴 🦋 🌿﷽🌿 من هم با عصبانیت گفتم :اولا که من فکر میکردم شما متاهیلد و فقط از بابا سوال پرسیدم که خانوم شما کجاست دوما اصلا من فکر نمیکردم همچین آدمایی وجود داشته باشن که اینقدر بی قید و بند باشین سوما اصلا به من ربطی نداره که شما دارید چه بلایی سر خودتون میارید و کجا میرید و چیکار میکنید خیالتون راحت پاکان با غیض گفت :بسیار خب پس مشکل حل شد -الحمد الله، حالا میتونید از خونه ی من برید بیرون با عصبانیت و دستهایی مشت شده از سوییتم خارج شد و رفت بالا سر سفره ی ناهار در خواستم رو با بابا مطرح کردم و بابا هم کاملا استقبال کرد و حتی خودش کارای دانشگاهم رو به عهده گرفت اما پاکان سریع گفت :خوب اگه بری دانشگاه پس کی به کارای شرکت برسه ؟ بابا سریع گفت :کارا اونقدر سنگین نیست که آیه نتونه از پسش بر نیاد پاکان :چطوری ممکنه هم درس بخونه و هم کار کنه با غیض گفتم :شما نگران نباشید من هم درسمو میخونم و هم کارای شرکت رو راه میندازم فوق فوقش کلاسهام رو جوری بر میدارم که مقایرت کمتری با تایم کاری داشته باشه پاکان شانه ای باالانداخت وگفت:اصلا به من چه ولی بازم میگم نمیتونی ازپسش بربیای لجوجانه گفتم:میتونم نمیتونی حرصی شدم:میگم میتونم-نمیتونی تاخواست بگه نمیتونی باباپریدوسط بحثمون رو تمومش کنید من چشمی گفتم وسکوت کردم اماپاکان همچنان اصرارداشت:آخه بابانمیتونه ،کم چیزی که نیست هم درس بخون هم منشی شرکت به اون بزرگی باشه نمیتونه پدرمن نمیتونه شمایه منشی دیگه برای خودتون پیداکنین تاخواستم لب بازکنم باباجواب دندان شکنی بهش داد:اولا که دخترمن باهوشه ودرس خون ثانیاکه آیه منشی یه شرکت نیست وفقط منشی منه ثالثا من منشیی به جزآیه نمیخوام. بالبخندپیروزمندانه ای به پاکان نگاه کردم وسرموتاآخرین حدممکن بالا گرفتم ...خیلی ذوق داشتم ازطرفداری بابا ازاینکه طوری جواب پاکانودادکه پاکان ساکت شدوفقط حرصی نگاهم کرد...برای اولین بارتوزندگیم ازحرص خوردن یه ادم لذت میبردم...قیافش دیدنی شده بودومن هم نمیتونستم عریض شدن لبخندموکنترل کنم وهمین باعث شده بودکه بیشترحرص بخوره...همون موقع هابود که صدای زنگ موبایلم دراومدببخشیدی گفتم وازسرمیزبلندشدم ورفتم سمت سینک ویه گوشه ایستادم وبه تماس فرنوش جواب دادم:جانم؟ صدای همیشه شادش توگوشم پیچید:به سلام زنداداش چه خبرا؟یادی ازمانمیکنی؟نکنه توشرکت باباجونت دوست جدیدپیداکردی وبه ماکم محلی میکنی ها؟ خندیدم:اولا که من زن داداش تونیستم دوماکه توام ازمن یادی نکردی تااالان سوماتوشرکت باباجونمم دوست زیادپیداکردم اماهیچ کدوم برام تونمیشن که فرنوش خندید:وای راست میگی؟؟؟ -اوهوم اخ جون پس حاالکه انقدردخترخوبی هستی عصری باماشین شوهرت میام بریم بگردیم- -اه فرنوش انقدرمنو فرهودونچسبون بهم -باشه باشه حاالا حرص نخورجوش میزنی حاالا بگوببینم عصربیام یانه؟بیامنم حوصلم سررفته میگم یه سوال میپرسم امانزنیا- -بپرس- -فرهودم بیارم؟ 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
🪴 🦋 🌿﷽🌿 تقریبادادزدم:فرنوش که هم پاکان هم باباباتعجب نگاهم کردن فرنوش :باشه باباعتیقه اصلا میرم برای خان داداشم یه زن خوشگل میگیرم تااون چشمای خوشگلت ازکاسه دربیاد -خدافظ- ایییش خدافظ عصرمیام- بروبگیر داداشت ارزونی خودت اییییش تماسو قطع کردم وریز خندیدم وبرگشتم سرمیز،نشستم که پاکان بافضولی پرسید:چی میگفت؟ طوری نگاهش کردم که بفهمه حرفای من ودوستم به اون ربطی نداره اما انگار نگرفت چون طلبکارانه پرسید:هاچیه؟ چرا اینطوری نگام میکنی؟ جوابمو بده یه باردیگه بابا جوابشوداد:به توچه؟ پاکان شوکه شدوبا اعتراض گفت:بابا -خب باباجان خودت باعث میشی ادم باهات بدصحبت کنه اخه توچیکارداری این بچه بادوستش چه حرفایی زدن شایدداشتن غیبت تورو میکردن بایدبیاد تو روت بگه؟ سریع گفتم:بابامن غیبت نمیکنم باباخندید:میدونم دخترم شوخی کردم اماپاکان انگارجدی گرفته بود:پس پشت سرمن غیبت میکنی؟ اره؟ من به بابانگاه کردم بابابه من...یدفعه باهم زدیم زیرخنده وپاکان متعجب گفت:چی شد؟به من میخندین؟ بابا قاشق اخر شو گذاشت داخل دهنش وبی توجه به پاکان که شاکی به مانگاه میکرد گفت:آیه بابادستت دردنکنه خیلی خوشمزه بود لبخندزدم:نوش جونتون من میرم اتاق کار عزیزم یکم کار دارم -برید اما زیادخودتو توروز تعطیلی خسته نکنید- -باشه دخترگلم بابا از اشپزخونه بیرون رفت ونگاهم به مسیررفتنش بودکه یدفعه صورت پاکانو با فاصله چندسانتی ازصورتم دیدم ترسیدم ویک مترپریدم هوا و هین بلندی "کشیدم ...ازاون سرمیزخودشوکشیده بودوزل زده بودبه من ...همینطورکه دستموروقلبم گذاشتم گفتم:ترسیدم اقاپاکان نگاهش روجزبه جزصورتم چرخیدودراخرروچشمام متوقف شد حس کردم توچشمای رنگ روشنش شیطنت موج میزنه :پس پشت سرم غیبت میکنی خرگوش کوچولو؟ نمیدونم چرا ازاینکه خرگوش کوچولوخطابم کرد بدم نیومد...حتی خوشمم اومدنمیتونستم پیش خودم منکربشم که دلم خواست همیشه خرگوش کوچولوصدام بزنه... 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
دوستان عزيز سلام طبق قرارمون شب جمعه تا جمعه غروب ختم صلوات داریم 🌹 به نیت سلامتی و ظهور امام زمان عجل الله و پیروزی رزمندگان غزه نجات همه ي مظلومان عالم و شفای مریض ها هدایت و عاقبت بخیری همه جوان ها و همه ی اعضای کانال و حاجت روائی همه ي اعضای کانال و ثواب صلوات ها هدیه به شهداي کربلا و ۱۴ معصوم، علیه‌السلام ...... 🌹🌹🌹🌹 تعداد صلوات هاتون رو به آیدی زیر ارسال کنید بسم الله ⤵️⤵️ @Yare_mahdii313
هرگز از چیزی که واقعا میخوای دست نکش ... صبر کردن سخته اما حسرت خوردن خیلی سخت تره                    @Aksneveshteheitaa                ●○●
یار خوب را روز بد باید شناخت ...                    @Aksneveshteheitaa                ●○●
بیخیال غم و غصه همین ...                    @Aksneveshteheitaa                ●○●
از خدا میخوام هیچوقت طعم تلخ احتیاج رو نچشی چه مالی ، چه احساسی                    @Aksneveshteheitaa                ●○●
با زیاد بودنتون خودتون رو برای دیگران عادی نکنید !                    @Aksneveshteheitaa                ●○●
┄┅─✵💝✵─┅┄ چه زیباست که هر روز همراه با تمامی آفرینش به خدا سلام کنیم💚 نام خدا را نجوا کنیم و آرام بگوییم الهی به امید تو💚 خدایا دوستت دارم💚 ➥ @hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ 🇮🇷🏴🏴🇮🇷