علم بهتر است یا ثروت؟
+ شرف
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
●○●
زندگی سخته ولی
تو رو که می بینم همه چی رو
فراموش میکنم
دوست دارم مامان❤
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
●○●
معمولا ازدواج به خاطر
قیافه و موقعیت شکل میگیرد
و طلاق به خاطر اخلاق !
یکم تو معیارهامون تجدید نظر کنیم
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
●○●
روانشناسا میگن:
وقتی بدون هیچ دلیلی
حال روحیت خوب نیست
دلتنگ کسی هستی
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
●○●
5.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تا حالا با امام حسین اینجوری درد و دل کردی؟!🥲💔
.
مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب
در دلم هستی و بین من و تو فاصلههاس 💔
❤️❤️❤️
" تورا دوست دارم
چنان که گویی، تو آخرین عزیزِ من بر روی زمینی
و تو رنجم میدهی..
چنان که گویی، من آخرین دشمن تو بر روی زمینم..!"💔
❤️❤️❤️
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
الهی ...
هر بامدادت؛
رودخانه حیات جاری می شود ...
زلال و پاک ...
چون خورشید
مهربان و گرم وخالصمان ساز ...
سلاااام
الهی به امیدتو
صبحتون بخیر💖
➥ @hedye110
●➼┅═❧═┅┅───┄
🇮🇷🇮🇷🏴🏴
#آقاے_من_مهدے_جان
فقیر گوشه نشین محبتت هستم
بساز، با دل آنکه فقط تو را دارد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#التماس_دعا_برای_ظهور
➥ @emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
1_898400391.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍
#دعای_عهد ❤️
با صدای استاد : 👤فرهمند
🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤
#التماسدعایفرج
➥ @hedye110
۵۷.mp3
10.8M
[تلاوت صفحه پنجاه و هفتم قرآن کریم به همراه ترجمه]
#قرآن_کریم
#التماس_دعا_برای_ظهور
➥ @emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
#درازایمرگپدرم🪴
#قسمتصدبیستدوم🦋
🌿﷽🌿
بابا حتی تو اون حالت هم دست بردار نبود و همراه با
سرفه های شدیدش با خنده گفت
:و...ول..ولش کن.... ا..از... بچگی... خل.. بود...
با اخم از جام بلند شدم حین ضربه زدن به پشت بابا با
طعنه گفتم: نظر لطفته پدر مهربون من
بابا بعد از چند ضربه به حالت عادی برگشت دستمو گرفت
و گفت :ناراحت شدی بابایی؟
با اخمایی در هم کشیده از سوال بی معنیش گفتم :نه
اصلا برای چی باید ناراحت بشم ؟
آیه سریعا قبل از اینکه بابا فرصت صحبت کردنی داشته
باشه زیر لب لوسی نثار روح پر فتوح من
کرد با تعجب و بهت از پرو گری های تازه نمایان شده ی
این دختر گفتم :تو چی گفتی ؟
تخس زل زد بهم و گفت :گفتم لوس
دیگه بابا طاقت نیاورد و قه قه اش بلند شد
با اخم و تهدید به آیه نگاه کردم که دست به کمر شد و
متقابلا با اخم به من نگاه کرد این دختر امروز بیش از اندازه با رفتار جدیدش منو شگفت زده کرد
حتی تصور این رو هم نمیکردم که آیه همچین دختری باشه فکر میکردم مثل لعیا یه آدمیه که
رفتار ملکه وارانه و خانومانه ای داره که تنها
چیزی که توی مغزش میگذره کلاس کاریش و پز
دادنهاش به زنهای فامیل و سعی در در آوردن
چشم این و اون اما این آیه دختری که در عین علایق
مشترکش با لعیا یک شخصیت کاملا متفاوت
داشت یک نجابت ذاتی یک پاکی ریشه شده تو وجود و
الان یک شخصیت که شیطنت و شوخ طبعی
درش حل شده آیه آهسته آهسته تمام معادالت ذهنی
منو به هم میریخت هر بار که حس میکردم
کاملا شناختمش یه تیکه ی دیگه از شخصیت بی نهایتش
رو،رو میکرد که همه ی باور هام رو درهم
می شکست و من شکست خورده اعتراف میکردم که ابدا
شناختی از این فرشته ی زمینی نداشتم! بالأخره فکر کردن در مورد شخصیت های نهان آیه رو ول
کردم و سر میز نشستم آیه بلافاصله
سوالی رو که ذهن منو هم درگیر کرده بود از بابا پرسید:
بابا چی شد اینقدر زود رسیدید مگه قرار
نبود شب بیاید؟؟؟
بابا با لبخند گفت: ناراحتی برم شب بیام؟
رو به بابا گفتم: یه سوال پرسیدیما دیگه قهر کردن نداره گفت حوصله نداشتم کاری هم نمونده بود که قرار بود جشنی بگیرن رو کنسل کردم و اومدم-
پیش بچه های خودم تا بیشتر بهم خوش بگذره
آیه با خودشیرینی گفت :خوش اومدید
بعد از صبحانه بابا دو تا چمدان رو که به عنوان سوغاتی با
خودش آورده بود رو به سالن آورد و همردوی ما رو دعوت به دریافت سوغاتی هامون کرد بابا
همون اول یکی از چمدان هایی رو که به رنگ زرشکی بود به سمت آیه هل داد و با مهربونی گفت
:خب آیه جان این مال توئه
آیه که از تعجب دستاش رو دهنش بود با صدایی که به
زور از لای انگشت هاش میومد فقط تونست
بگه: واااای ممنون
خوشحال و شاد از اینکه قطعا چمدان باقیمونده متعلق به
منه سریع اونو به سمت خودم کشیدم که
بابا سریع گوشه ای از چمدان رو گرفت و گفت: هی چیکار
میکنی ؟
گنگ نگاهش کردم و گفتم :سوغاتی هامو ور برمیدارم
بابا سریع از چمدون یه پیرهن یه کت و شلوار و یه ست
کیف پول و کمربند چرم در آورد و داد
بهم و گفت: اینم سوغاتیت به سلامت...
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻