#در‌ازای‌مرگ‌پدرم🪴 #قسمت‌صدنود‌🦋 🌿﷽🌿 بااون سکوت شیرین هزاران "دوست دارم"بهم گفتیم وبهم عشق ورزیدیم ...بدون بازکردن لبهامون وگفتن واژه ای بهم عشق می ورزیدیم ...انگاری یه دریای بزرگ آبی روبه رومون بودبه نام عشق...ومن وپاکان بانگاه های خیره مون ومهرموم لبهامون بعدازطوفانی که پشت سرگذاشته بودیم هرلحظه بیشتردراون دریای آبی غرق میشدیم... وچقدراین غرق شدن شیرین بود!غرق شدن دردریای عشق! نمیدونم چقدرتوهمون حالت باچشمهایی که پلک زدن روفراموش کرده بودن به هم زل زده بودیم ...نه ثانیه هاش روفهمیده بودم ونه دقیقه هاش رو!وشایدهم ساعتی گذشت ومن وپاکان متوجه نشدیم...مگه میشد،من وپاکان باشیم وپل رابطی ازچشمهای من به چشمای اون وگذرزمان دراین حالت حس بشه!؟؟ خمیازه ای که یک دفعه به سراغم اومدباعث شددهنموتاجایی که میشدبازکنم وچشمام روکمی گردکنم وهمین خمیازه ء مزاحم وقت نشناس ریسمانی روکه ازچشمهای تاریکم به عسلی زیبا وشیرین مقابلم وصل کرده بودم روپاره کرد.خمیازم که تموم شدپاکان بالبخندی شیرین نگاهم کردوگفت:خوابت میاد؟ بااینکه دل کندن ازپاکان برام سخت بوداماگفتم:یه ذره من دیگه میرم بخوابم باچهره ای مظلوم گفت:میشه اینجابخوابی؟ تعجب کردم:واسه چی؟ -میشه نپرسی وفقط اینجابخوابی؟ خیلی کنجکاوشده بودم وتاوقتی حس کنجکاویمو ارضانمیکردم نمیتونستم بخوابم ازطرفی دلم میخواست کمی اذیتش کنم وبه کل ازجوساعتی پیش درش بیارم وحتی برای یک دقیقه ام شده تمام اون اتفاقای تلخو...خردشدن پدرش رو...ومادری روکه باعث خردشدن پدرش شده روفراموش کنه...بخاطرهمین گفتم:اخه خب واسه چی؟دلیلشوحداقل بگو حتی یک کلمه هم نگفت..... 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋 #کانال‌عکس‌نوشته‌ایتا                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻