#درازایمرگپدرم🪴
#قسمتصدنودچهارم🦋
🌿﷽🌿
باباآهی کشید وگفت:میدونی بیشترازهمه چی عذابم
میده؟
فقط نگاهش کردم که ادامه داد:اینکه تموم این مدت
ازهمه جابی خبربودم وبعدازمرگ لعیاهم
بازعاشقش بودم ازاینکه اینقدراحمق بودم
-بابااین چه حرفیه آخه؟ دورازجون
-آیه بابامیشه تنهام بذاری
لطفافقط یه امروزوبه پاکانم بگونیاد-
ناچاراگفتم:چشم-
وازاتاق بیرون اومدم
واردآشپزخونه شدم وروبه روی پاکان سرمیزنشستم که
پاکان سریع پرسید:چی شد؟حالش خوبه؟
سری به نشونه منفی تکون دادم وگفتم:نه خوب نیست
حقم داره ،زمان لازم داره تاحالش خوب
بشه.
پاکان نگاهش روبه میزدوخت وسکوت کرد.روزهای سختی
بودهم باباهم پاکان تووضعیت سختی
بودن وتلخی تمام زندگیشون روفراگرفته بودومن نمی
دونستم چطوربه این دو مرد دلداری
بدم...هممون روزای سختی رومیگذروندیم ومیدونستیم که
التیام بخش همه دردهاوغصه هامون
"زمان "ئه...بدون شک حرکت عقربه های ساعت قدرت
این روداشت که ذره ذره وآروم آروم روی
هرچیزی پردهء عادت بکشه وهمه چیزرومعمولی جلوه
بده...باصدای آرومی گفتم:یه سوال بپرسم؟
-بپرس
-چراتا الان نرفتی پیش باباتاباهاش صحبت کنی؟
نگاه مغمومش روبهم دوخت وبابغضی که توصداش موج
میزدگفت:نمیتونم توچشماش نگاه کنم آیه
مرددپرسیدم:چرا؟
من ازبچگی شاهدهمه چیزبودم اماهیچی نگفتم،حتی یه
کلمه،اگه من لب بازمیکردم وچیزایی روکه-
باچشمام دیدم وباگوشهام شنیدموواسه بابا تو همون عالم
بچگی تعریف میکردم بابازودترازاین لعیای واقعی رومیشناخت وعشقش نسبت به اون روازبین
میبردامامن نگفتم آیه نگفتم وباعث شدم کاربه
اینجا بکشه وباباداغون بشه من باعث شدم.
قطرات اشک یکی یکی روگونه هاش سرخوردن وصورتش
رودرلحظه ای خیس کردن یه دفعه قلبم
شکست.من طاقت دیدن اشکهای پاکان رونداشتم ...من
طاقت نداشتم اون روتواین وضع ناراحت
کننده ببینم اینکه داشت گریه میکردیعنی غرورشوجلوی
من گذاشته بودکناروچقدرغرورپاکان
برای من ارزشمندبودومن نمیتونستم این حال و روزش
روتحمل کنم ...اشک هاپاکان نشون
میدادمردی که مقابلم نشسته کمرش شکسته ...مردی که
عاشقش بودم داشت عذاب
میکشید...عذاب وجدان! زیرآوارغم هاوغصه هاداشت له
میشدوتاجایی که ممکن بودسعی
میکردحال خرابش روپنهون کنه اماحالا توجنگ بااشک
هاش مغلوب شده بودواشک هاش جلوی من
جاری شده بودن
مردمن غصه داربودوغمگین ...مردمن کلافه
بودوعصبی...زخم هایی روی روح مردمن حک بودکه
دیشب یه مردبا نامردی تمام روشون نمک
پاشیدوچقدرسخت بودکه من نمیتونستم مرهم بشم برای
زخم روح مردم...پاکان مردمن بود...بااینکه ازدواج نکرده
بودیم امامن خودم وتمام وکمال متعلق به
پاکان وپاکانومتعلق به خودم میدونستم ...تمام پاکان مال
من بودومن نمیتونستم اونوباکسی شریک
بشم ...تمام این مردی که روبه روم داره اشک میریزه مال
من بود...تمامش!یه نامرد دیشب
دومرد رو داغون کرد...هم پاکان روشکست هم کمرباباروخم
کرد...یه نامرددیشب همه ءزندگیمون
روخراب کرد...مطمئنااگه باباهمه اون حرفارواززبون پاکان
میشنیدراحت ترمیتونست باهاش
کناربیاداماشنیدن اون حرف های تلخ اززبون یه غریبه
واسش خیلی گرون تموم شده بود.
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻