eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.4هزار دنبال‌کننده
18.8هزار عکس
5هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
🪴 ♻️ 🌿﷽🌿 با چشمان درشت شده و دھان باز خیره ام به صفحه، به اسمش. "امیریل". این نامه عاشقانه را باور ندارم. باورم نمی شود امیریل ھم بتواند این طور با احساس بنویسد. امیریل منطقی توی تله عشق افتاده!. خدای من!. لپ تاپ را می بندم. لبخند، نرم نرمک، مھمان لب ھایم می شود. با صدای بلند می خندم. می خندم به بازی روزگار. صدای غش غش خنده ام پشت سکوت را می لرزاند. دیوانه شده است!. از عشق من!. چی به سرمان آمده؟!. چرا ھمه چیز به ھم گره خورده؟!. دیگر عقلم از کار افتاده. دلش گیر تار تار موھای من است؟!. انگشتان لاغر و کشیده ام را روی دھانم می گذارم و آنقدر می خندم که اشک از گوشه چشمانم راه می گیرد. دلش گیر تار تار موھای من است!. یاد شبی می افتم که چند تار مو از روی شانه ھایم برداشت و لمسشان کرد. چرا نفھمیدم؟!. دست روی صورتم می گذارم و سرم را به عقب می برم و می خندم. با صندلی از پشت روی فرش کرک بلند قرمز می افتم. خنده ام بند می آید. به سقف خیره می شوم در حالیکه دست ھایم مثل صلیب کنارم افتاده اند. نگاھم می افتد به کارت ھای پونز شده روی دیوار. به عکس ھایمان. عکس ھای من و امیریل در کویر. عکس ھای من و فرھاد توی بازار. چشمم می افتد به کارتی آبی رنگ که رویش با خودکار صورتی و خطی درشت نوشته ام: "ھر آنچه دوست داشتم، برای من نماند و رفت. امید آخرین اگر تویی، برای من بمان" حسین این جملات عاشقانه را جلوی ما به روژین زد و ما برایشان سوت و کف زدیم. وقتی سرم را برگرداندم دیدم که فرھاد پشت ھاله ای از دود سیگارش، خیره است به من. کجایی فرھاد؟!. نمی دانم این بیماری برای کدام مان ترسناکتر است؟!. برای تو؟!. یا برای من؟!. نمی دانم وقتی امیریل بفھمد چیزی تا مرگ من نمانده باز ھم اینطور عاشقانه برایم خواھد نوشت؟!. فرار نخواھد کرد؟!. بغض توی گلویم می نشیند. نمی توانم بوی خاطراتمان را از روی ذھنم پاک کنم. عطر سبک و دلپذیرشان روی نبض زندگی ام ریخته شده و به ھر طرف که می چرخم، پراکنده می شود و مرا از خود بی خود می کند. می ترسم. خیلی زیاد. از تنھایی می ترسم. می ترسم این بیماری باعث شود عزیزانم را از دست بدھم. گریه ام می گیرد. با صدای بلند گریه می کنم. اشک از کنار چشمانم راه می گیرد و می ریزد روی صندلی. برای خاطرات شیرین گذشته ام اشک می ریزم. برای فرھاد بیچاره! برای امیریل دیوانه!. قرار بود من فرھاد را پاک کنم نه اینکه با آمدن امیریل معادله سخت و سخت تر شود؟!. چند دقیقه گریه می کنم. بینی ام که کیپ می شود و نفسم تنگ، دست از گریه کردن برمی دارم. آب بینی ام را با پشت دستم پاک می کنم و ساعدم را روی چشمانم می کشم. از روی صندلی بلند می شوم. به طرف دستشویی می روم. روبروی آینه گرد می ایستم. به خودم نگاه می کنم. چقدر لاغر شده ام. چقدر زرد و بی جان. دور چشم ھایم ھاله ای سیاه جا خوش کرده. ولی چشمانم. چشمانم برق دارند. برق عشق تویشان می درخشد. چرا حسین زنگ نمی زند؟!. چرا کسی از فرھاد به من خبر نمی ھد؟!. با امیریل چه کنم؟!. چطور ممکن است او با فرمول ھایش دل به من بسته باشد؟!. نکند باز بازی اش گرفته؟!. توی سرم بازار مسگرھاست!. دستی میان موھای کم پشتم می کشم. موھای بلندم. درب کابینت زیر روشویی را باز می کنم. میان خنزر پنزرھا را می گردم. ماشین ریش تراش بابا را بیرون می کشم. آخرین بار کی بود که بابا ازش استفاده کرد؟!. یادم نمی آید. به برق وصلش می کنم. دکمه اش را می زنم. صدای وور وورش بلند می شود. این آخرین بار است یا اولین؟!. یکی بگوید دارم آخرین ھا را تجربه می کنم یا اولین ھا؟!. آخر اولین بار است که عاشق شده ام!. اولین بار مردی مرا بوسید!. اولین بار است سرطان می گیرم!. اولین بار است که موھایم را می تراشم!. و اولین بار است که دارم می میرم!. اولین بار است یا آخرین بار؟!. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻