eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.5هزار دنبال‌کننده
19.2هزار عکس
5.1هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
🪴 ♻️ 🌿﷽🌿 شام که تمام می شد، امیریل می رود بیرون و نگاه مرا دنبال خودش می کشد. دست فرھاد را پشت صندلی ام حس می کنم. سرم را به طرفش می گردانم. سرش را می آورد جلو و دم گوشش می گوید: -ھر تصمیمی گرفت، بھش احترام بذار. پس او خبر دارد. ھمه کمک می کنند تا میز را جمع کنند. دل آشوبه می گیرم. الھه می آید و دم گوشم می گوید: -امیریل تو حیاط کارت داره. رو می کنم سمت فرھاد که با لبخند نگاھمان می کند. -امیریل کارم داره. -برو. بلند می شوم و می روم بیرون. پشت به من ایستاده و دارد سیگار می کشد. با بغض می گویم: سرش را می چرخاند طرفم. سیگارش را می اندازد پایین و زیر پایش خاموشش می کند. می اید روبرویم می ایستد. نگاھم می کند. عمیق و طولانی. لبخند می زنم. دست ھایش را داخل جیب شلوارش کرده. صدایش بی نھایت مھربان است. -یه چیزیو می دونی. سرم را به دو طرف تکان می دھم که "چیه؟!". -بھت حسودی می کنم. زیر لب می گویم. -دیونه!. لبخند کمرنگی می زند. نگاھش غمگین است. -به سر بی موت حسودی می کنم. به ابروی نداشته ات. به مزه ھای ریخته ات حسودی می کنم. بغض می کنم. کمی مکث می کند و ادامه می دھد. -به تن لاغرت، به زیر چشمھای گود افتاده ات، به نفسی که وقتی تند تند راه میری سخت بالا میاد حسودی می کنم. نم اشک را می توانم توی چشمانش ببینم. زیرلب می گویم: -امیریل!. کف دستش را می آورد جلو. ساکت می شوم. -بذار حرفمو بزنم. به اون مردی که سرشو تراشیده، کنارت وایساده حسودی می کنم. به برق چشمات به لبخند درخشنده ات به گرمی دلت حسودی می کنم لیلی. به این که می لرزی ولی وایسادی حسودی می کنم. به حال خوبت. پشتش را به من می کند. سرش را رو به بالا می گیرد. می بینم که دستش را زیر چشمانش می کشد. شعله ای از آتش توی سینه ام زبانه می کشد. چه کرده ام با تو مرد؟!. کمی بعد برمی گردد. -به شھامتت. به اینکه تونستی از نو شروع کنی. اینکه خوردی زمین ولی بازم بلند شدی. شدی یه سلحشور واقعی. به ھمه چیزایی که داری حسودی می کنم. حتی به اون ھیولایی که افاده به جونت حسودی می کنم. اشک ھایم می چکد. حرف ھایش طعم تلخ خداحافظی می دھد. چیزی توی گلویم گلوله می شود که فقط با اشک بیرون می ریزد. دستی به صورتش می کشد و دل من می ریزد. - دارم میرم. آرام می پرسم: -کجا؟!. سرش را پایین می اندازد. با نوک کفشش طرح ھایی روی زمین می کشد. -کجاش مھم نیست. فقط حس می کنم باید چند روزی برم. باید این سرباز بره. بره تو سنگرش و فکر کنه. بابی و فرح جان که با ھمند. از بابت تو ھم که خیالم تخته. الھه و ھستی ھم می تونن چند روزی نبودن منو تحمل کنن. از روی صندوق عقب ماشینش گلدان گلش را برمی دارد و می دھد به دستم. بگونیایش غرق شکوفه شده. با ذوق می گویم: -بگونیای تو ھم گل دادن. لبخند می زند. -فکر کردی فقط تو حواست به گلته؟!. دارم می دمش دستت امانت. فقط تو معنی این گلارو می دونی. برگردم می خوامش. سرم را به معنی باشه تکان می دھم. چمدانش را از کنار دیوار برمی دارد. می گذاردش صندق عقب. با نگاه کارھایش را دنبال می کنم. برمی گردد و تا دلش می خواھد نگاھم می کند. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻