#ازبامتاآسمان 🪴
#قسمتصدهفتادششم ♻️
🌿﷽🌿
محله ی غریبی است. نه من می شناسمش نه امیریل. کوچه ھا تنگ و تنگ تر می شوند.
یک نگاه به اسم کوچه ھا می اندازم و یک نگاه به کاغذ توی دستم. امیریل ھم رانندگی می
کند و ھم سرش را می چرخاند اینور و آن ور تا کوچه را پیدا کنیم. دیروز با مامان رفتیم
بیمارستان، تا در اتاق جلسه گروه را باز کردم، چشمم به عزت مرادی افتاد که با ھمان کلاه
بافتنی اش روی یکی از صندلی ھا نشسته بود. با دیدنم لبخندی کوتاه از سر آشنایی زد.
چند تایی به تعداد بیمارھا اضافه شده بود. دو تای دیگر کسانی بودند که من دعوتشان کرده
بودم به این گروه. جلسه با معرفی اعضا تازه وارد شروع شد.
بعد دکتر ھاشمی از عزت پرسید:
-عزت به ما بگو الآن چه حسی داری؟!.
عزت، قوز کرده توی صندلی اش درحالیکه نگاھش را زیر گرفته بود، گفت:
-من... من به درد ھیچ کاری نمی خورم. ھیچ کاری از دستم برای کسی برنمیاد. یه عاطل و
باطلم که فقط دارم پول خورد و خوراک زن و بچه امو می ریزم تو شیکم سرطانم که سیرایی
ھم نداره.
کسی چیزی نگفت. ھمه ساکت بودیم. دکتر رفت سراغ پسری جوان که نمی شناختمش.
لاغر و استخوانی بود. خودش را شایان معرفی کرد. دانشجوی کارشناسی ارشد IT از
دانشگاه امیرکبیر.سرطان ھوچکین دارد. موھای سرش ریخته و دماغش تیغه کشیده بود. پر
از انرژی بود. می گفت او ھم وبلاگی درست کرده و موقع شیمی درمانی پایینش خاطراتش
را می نویسد. ھمان کاری که من می کنم. مقاله ھای زیادی درباره سرطان جمع کرده و
ھمه را ترجمه کرده. حالا کتابش زیر چاپ است. می گفت سرطان باعث شده مترجم بشود و
از این بابت خیلی خوشحال است. فقط از یک چیز شاکی بود. می گفت:
- چیزی که منو خیلی اذیت می کنه یا بھتره بگم عصبانی می کنه اینه که مردم فکر می کنند
این بیماری من حاصل یک گناه کبیره است.
عزت با ھمان نگاه پایین جواب داد:
-بگن. بذار بگن. ماھایی که اینجا رسیدیم دیگه نباید با این حرف ھا ککمونم بگزه.
شایان از موضعش کوتاه نیامد.
-ولی آخه کدوم گناه؟!. مگه ھر کی مریضی لاعلاج میگیره قبلا کسی رو کشته یا کار
ناشایستی کرده. اگه اینجوره که ھمه مردم دنیا باید سرطان بگیرن.
عزت سرش را کمی بالا گرفت و از گوشه چشم نگاھی بھش انداخت.
- یه مھندسی. یه مترجم. یه کسی که اومدی اینجا و با حرفات مارو دلشاد می کنی. من
می گم یه ھمچین آدمی به خاطر گناه کبیره مریض نشده.
من ھم سرم را تکان دادم و در ادامه حرف عزت گفتم:
-منم با آقای مردای موافقم. تو یه عالمه افتخارات با خودت داری. وقتت رو ھدر نمی دیدی.
باید دنبال دلیل اصلی این بیماری گشت. باید دید دلیلی که پشتش خوابیده چیه. می تونه یه
دلیلش دلتنگی خدا باشه واسه ما آدم ھا. این گناه کبیره است؟!.
لبخندی روی لب ھای نازک شایان نقش می بندد. به من و عزت می گوید:
-ممنون بابت حرف ھای مفیدتون.
دکتر رو می کند به عزت با ابروھای بالا رفته.
-شنیدی عزت؟!. تو جلسه رو با این حرف شروع کردی که برای ھیچ کس مفید نیستی ولی
من شنیدم که شایان گفت برای اون مفید بودی؟!. تو ھم شنیدی؟!.
عزت سرش را راست تر گرفت و خیره شد به شایان. شایان دستش را جلو برد.
-ھی مرد تو معرکه ای.
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻