#ازبامتاآسمان 🪴
#قسمتهشتادششم♻️
🌿﷽🌿
-مردیه که می تونی روش حساب وا کنی. وقتی بگه "یاعلی" تا تھش باھات ھست. منو نیگا
لیلی؟!.
اشکم می چکد. نگاھش می کنم. یعنی اگر فرھاد بفھمد سرطان دارم باز مردانه کنارم می
ایستد؟!. می تواند درد و رنج با من بودن را تحمل کند؟!. حتی اگر او بتواند من نمی خواھم.
جانی دست به ریش بافته اش می کشد.
-اگه دلت باھاشه بگو یا علی و به مرد بودنش شک نکن.
بغض ولم نمی کند. چسبیده بیخ گلوم. دل به دریا می زنم. با سرآستین مانتو، اشک ھایم را
پاک می کنم.
-من دلم باھاش نیست.
چه دروغ دردآوری. جانی جا می خورد. چشم ھایش را تنگ می کند.
-جواب تماساشو ندادم چون فرھاد اون مردی نیست که بتونه دل منو ببره.
چشم می دوزم در چشمان پراخم جانی. قلبم می لرزد. صدایم می لرزد. دارم آتش می
گیرم.
-اینارو بھش بگو. بھش بگو آخه چی داره که من دلبسته اش شم؟!. بھش بگو دور منو خط
بکشه. بگو بی خیال من شه.
سکوت و نگاه جانی طولانی می شود.کمی بعد با تردید می پرسد:
-مطمئنی؟!.
زود جواب می دھم.
-مطمئنم.
به سرزانوھایم محکم چنگ می زنم. انگار قلبم را بین مشت ھایم مچاله می کنم. ھیچ کس
اندازه من نمی داند عشق چه معنایی دارد. نور، اندوه، دلتنگی و جدایی. جانی تکانی می
خورد و به طرف اتاق می چرخد.
-حالا که اینقدر مطمئنی خودت حرفتو بھش بزن.
سرم را آھسته آھسته می گردانم و چشم می دوزم به او که دارد می خواند. چشم ھایش
را بسته و دست ھایش را روی گوشی ھای ھدفون گذاشته. کاش من صدایت بودم فرھاد.
کاش ھمان ھدفون بودم روی گوش ھایت و تو دست می گذاشتی رویم و با سرانگشتانت
نوازشم می کردی. کاش میکروفونت بودم و تو اینقدر نزدیک به من می ایستادی و من ھرم
نفس ھایت را حس می کردم. موھایش را کوتاه کرده و دسته ای تابدار روی پیشانی اش
ریخته و با حرکت بدنش تکان می خورند. کاش می شد دست برد میانشان و میان موجشان
غرقش کرد. غمی سنگین روی دلم می نشیند. میان دلم مثل موھای او آشفتگی موج می
زند.
ناگھان چشم ھایش را باز می کند و نگاه مرا شکار می کند. قلبم می ریزد و دیوانه وار می
کوبد.از اینکه به من نگاه می کند خوشحالم و از این خوشحالی متنفرم. نگاھش را برنمی
دارد و من نمی توانم حتی یک بند انگشتم را تکان بدھم. گم می شوم در نگاھش. فقط اگر
سالم بودم فرھاد، خودم را می انداختم در دریای آرام نگاھت و غرق می شدم. به درک که
شنا کردن بلد نیستم.
چشم که می بندد. نفس عمیقی می کشم که جانی مشکوک نگاھم می کند. به سختی
از جایم بلند می شوم و می روم توی حیاط. روی تختی که زیر درخت گذاشته اند می
نشینم. زل می زنم به یک نقطه نامعلوم روبرو. یکدفعه شلوغی ذھنم می خوابد و ھمه جا
ساکت می شود. فقط یه چیز می بینم. یک جفت چشم قھوه ای که خیره است به من. نمی
دانم چقدر گذشته و بی ھیچ فکری آنجا نشسته ام. آفتاب یواش یواش دارد می رود پایین.
ھوای خرداد ماه گرم است و ھیچ برگی تکان نمی خورد.
-اینجایی؟!.
از این سوال از جا می پرم. حسین کنارم می نشیند. دستم را روی قلبم می گذارم. لبخند
می زند.
-ترسوندمت؟!
من ھم لبخند به لبم می نشانم.
-چیزی نیست. تمرین تموم شد؟!.
سرش را تکان می دھد که موھای فرش تکان می خورند.
-می تونی برام یه کاری کنی؟!.
به طرفش می چرخم. می گوید:
-با روژین حرف بزن. بھش بگو من می خوامش. بگو انقدر منو اذیت نکنه. به مولا دیگه خسته
شدم. سه ساله خاطرشو می خوام ولی این و اون رو به من ترجیح داده. حرف می زنی
لیلی؟!.
ابروھایم بالا می روند. با چشمانش خواھش می کند. پاھایم را که از تخت آویزانند تاب می
دھم.
-باید خودت بھش بگی که دوستش داری.
پوف می کشد.
-من این ھمه کار براش می کنم. ھمیشه کنارشم. ھر کاری بخواد براش می کنم. خریداشو
انجام می دم. ھر جا بخواد بره نه نمی گم. مردا ھمین کارارو می کنن دیگه. اینا بس
نیست؟!.
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
#درازایمرگپدرم🪴
#قسمتهشتادششم🦋
🌿﷽🌿
نکنه جواب منفیش موقتیه؟؟نکنه بخاطرفرهودواسه من نازمیکنه؟؟..
نه آیه نبایدفرهودودوست داشته باشه آیه مال
فرهودنمیشه...آیه بایدمال من بشه...ایه بایدعاشق
من بشه...چون من هنوزپی نقشمم چون هنوزم تردیدایی
به آیه دارم...آیه خرگوش کوچولوی منه
نمیذارم فرهودازم بگیرتش...
مدتی گذشته بودومن هنوزعصبی به اجسام اطرافم حمله
میکردم که موبایلم زنگ خورد به صفحش
نگاه انداختم سوگل بود...شایدسوگلیم بتونه کمی ارومم
کنه هرچند من خرگوش
کوچولومومیخواستم اماخرگوش من الان درکناریه
مرددیگه بود...خرگوش پاکم داشت
تصویرزیبایی روکه توذهنم ازش ساخته بودم خراب
میکردوکم کم داشتم به پاک بودنی که به
تازگی باورش کرده بودم شک میکردم ...جواب تماس
سوگلودادم:جونم سوگلم؟
-سلام عشقم خوبی؟
-خوبم توخوبی گلم؟
-توخوب باشی منم خوبم، پاکانی بادوستام میخوایم بریم
دربندمیای دیگه؟
بدفکریم نبود:البته که میام مگه میشه سوگلیموتنهابذارم
؟!!
ریزخندید:پس میام دنبالت
باشه عزیزم
-خدافظ-
خدافظی-
تماسوقطع کردم وسریع لباس پوشیدم وقبل رفتن به
باباخبردادم وواردحیاط شدم وروی تاب
نشستم...دوباره غرق فکرشده بودم فکرآیه...که صدای بوق
ماشین باعث شدافکارموکناربزنم
وبلندشم رفتم بیرون وسوارماشین شدم وسوگل که
روصندلی راننده نشسته بودبه سمتم مایل
شدوگونم روبوسید لبخندی زدم وگفتم:خوبی؟
-باتوکه باشم خوبم
چیزی نگفتم واونم حرکت کرد...تمام طول راه به این
فکرمیکردم که چرا زیباییا و لوندیای سوگل که
شایدچندین برابرآیه بودنمیتونست تصویرآیه روحتی برای
یه لحظه هم که شده ازذهنم کناربزنه
...بارسیدن به مقصد و توقف ماشین سوگل ،ماشین دیگه
ای که ۴ تاسرنشین داشت
دوتادخترودوتاپسرکنارمون متوقف شدوسوگل دستی
براشون تکون دادوگفت :چه همزمان باهم
رسیدیم.
روی تختی نشستیم وسفارش دادیم سوگل
خودشو تااخرین حدممکن چسبونده بود به من ومن هم
دستمو روکمرش گذاشته بودم یدفعه گفت:ازدخترای
چادری متنفرم حس میکنم میخوان
خودشونو نشون بدن
تعجب کردم چرایدفعه ای همچین حرفی زده بودوحرفش
تیری بودبه سمت آیه چادری من؟کی مال من شده بود این خرگوش کوچولوی ریزه
میزه؟ متعجب پرسیدم:یدفعه ای این چه حرفی
بودزدی؟
به تختی که بافاصله ای ازتخت ماقرارداشت اشاره
کردوگفت:اون دخترروببین همچین
خودشوپوشونده که انگارتوچله زمستونیم گرمش نمیشه؟
نگاهم روآیه ثابت موند اون
اینجاچیکارمیکرد...؟کنارفرنوش بودوبالبخندباکسی که
روبه روش
نشسته بودصحبت میکردوهمینطورشرمگین ...وکسی که
روبه روش بودیه
مردبودومطمئنافرهود...اخم کردم...انگارتازه یادم اومدکه
ایناباهم اومدن بیرون ...آیه
نگاهشوچرخوندکه نگاهمون باهم تلاقی کردلبخندحاصل
ازحرف زدن بافرهودکه رولبش بودبادیدن
من ماسید واین باعث.غلیظ شدن اخمم بود...چندلحظه
مات به من وسوگل که تقریباتوبغل هم
بودیم نگاه کردوحس کردم پوزخند زد...نگاهشوگرفت وبه
فرهوددوخت وبه حرف زدن بااون
مشغول شد ولی من نگاهم رو اون خشک شد...گرمم شده
بود سوگلو پس زدم...دکمه ای دیگه
ازلباسموبازکردم امابی فایده بود...حرصی بودم...عصبی
بودم...آیه بایدبه من نگاه میکرد...برای من
حرف میزد...لبخندای آیه برای منه...خجالت کشیدنش
وشرم وحیاش برای منه ...تمام آیه مال
منه!!تمامش ...دندونامو بهم فشارمیدادم وهربازدممو باحرص
بیرون میدادم ...
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻