#گندم_زارهای_طلایی 🌾🌾
#قسمت_دویستچهلسوم
✨﷽✨
خواستم برگردم ولی پشیمون شدم ... حالا یک حس دیگه ای نسبت به اون داشتم ...
از اینکه به فکرم بود , از اینکه اینقدر به من احترام می گذاشت و با تمام بی توجهی های من بازم دلسرد نمی شد , راضی بودم و دلم می خواست ببینمش ...
زنگ زدم ... در کمال تعجب هاشم درو باز کرد و گفت : سلام , خوش اومدین ...
با خوشرویی مثل اون اولا که باهاش آشنا شده بودم , گفتم : سلام ...
و وارد شدم ...
عفت خانم اومد جلو و با من روبوسی کرد و گفت : ببخش لیلا جون نیومدم به دیدنت , ولی همش جویای احوالت بودم ...
همه برات ناراحت شده بودیم , مخصوصاً برای اون بچه ها که خیلی اتفاق بدی بود ... می دونم این مدت تو خیلی عذاب کشیدی ...
هاشم روی صندلی نشست و گفت : شما نمی دونی زن دایی , خیلی زیاد ... مصیبت وحشتناکی بود ...
عفت خانم با یک لبخند شیطنت آمیز پرسید : ویولونت رو نیاوردی ؟
گفتم : خانجانم خونه بود , اگر دست بهش بزنم دیگه جواب سلامم رو نمی ده ...
ویولن خودشو داد دست من و گفت : بزن ببینم بعد از این مدت چیکار می کنی ...
هاشم گفت : یک روز صبح یواشکی ببرین پرورشگاه , همون جا هم تمرین کنین ...
گفتم : اونجا فرصت اینکه یک چایی بخوریم هم نداریم ... نمی دونم , شاید این کارو کردم ...
بعد با اشتیاق شروع کردم به زدن ...
و وقتی قطعه ای رو که دفعه ی قبل یاد گرفته بودم بدون نت زدم , عفت خانم با شوقی وصف نشدنی برای من دست زد و هاشم با نگاهی پر از محبت که حالا احساس می کردم بهش نیاز دارم , به تماشا ایستاده بود ...
وقتی کارم تموم شد و خواستم برم , جلوی عفت خانم گفت : میشه من برسونمتون ؟
نگاهی با شرم به عفت خانم انداختم و گفتم : آخه ... نمی شه ...
عفت خانم گفت : چرا نمی شه ؟ برو لیلا جون ... خوب تو رو می رسونه دیگه , چه اشکالی داره ؟ ...
فورا قبول کردم ... راستش دلم می خواست باهاش برم ...
دلیلش برام روشن نبود ... خودمم نمی دونستم می خوام چیکار کنم ...
با همون ادب خاص خودش در رو برای من باز کرد و به آرومی گفت : مرسی لیلا ...
سوار شدم ...
وقتی نشست پشت فرمون , با خجالت گفتم : من از شما ممنونم , تو این مدت خیلی به من محبت کردین ...
گفت : من به خودم محبت کردم ... دلم پیش شماست , نمی تونم فراموشتون کنم ...
با من ازدواج کن , بذار من بهت بال و پر بدم و تو منو به اونچه که آرزو دارم , برسونی ...
از هیجان و تشویش داشتم پس میفتادم ...
گلوم خشک شده بود و نمی تونستم جوابش رو چی بدم
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻