#گندم_زارهای_طلایی 🌾🌾
#قسمت_شصتسوم
امشب شب جمعه است همه میرن گردش ..
گفتم : خیلی دلم می خواد اما می ترسم ,,یا از عزیز خانم اجازه بگیر یا اصلا نریم ......
بی حوصله نشسته بود و به ساعتش نگاه می کرد ..
گفت: لیلا پس یکم دف بزن برام ..
گفتم : خوب این حرفه تو می زنی ؟عزیز خانم چی ؟ الان میگه تو شیطان رو آوردی تو خونه ی ما ,,نه نمیشه .....
سرم داد زد,, ای بابا هر چی میگم یک عزیز خانم پشتش میاری و انجام نمیدی ..بگو منو دوست نداری ...خودتو خلاص کن .دلت نمی خواد با من بیای بیرون ..بهت میگم عزیز با من ,....
گفتم : نه علی من دیگه به طناب پوسیده ی تو , تو چاه نمیرم ...
تو میری اداره و من میمونم عزیز خانم ...
گفت چیه یعنی منظورت اینه که عزیز من بد جنسه ؟ دیگه پر رو شدی ها ..
گفتم : پر رو هم شده باشم عزیزت با من خوب نیست نمی فهمی ؟
گفت : نباید تربیتت کنه ؟ اون میگه تو هنوز عقل رس نشدی .. داره زندگی کردن رو به تو یاد میده دلسوز توست ...
گفتم : آره دارم یاد می گیرم ..دروغ گویی دغل بازی ..بی رحمی و بی انصافی ..چیزایی که تو دامن خاله ام و خانجانم یاد نگرفتم حالا دارم یاد می گیرم ....
با بی حوصلگی جوراب هاشو از کنار اتاق بر داشت و همین طور که پاش می کرد گفت : بسه لیلا یک کاری نکن رومون بهم باز بشه حق نداری از عزیز من بد بگی .
اون بهترین مادر دنیاست ....
از جاش بلند شد و ادامه داد :چیزی نمی خوای ؟میرم خرید ...
گفتم : نه خیر ...از اتاق بیرون رفت ودیدم داره با عزیز حرف می زنه ...
با همه ی بچگیم فهمیدم که علی متوجه شده بود عزیز خانم پشت در گوش ایستاده ..
گفت : عزیز ..چیزی نمی خوای دارم میرم بیرون ..
عزیز خانم گفت : نه پسرم برو به امان خدا ...
گفت : یکم پول بده حسابی خرید کنم با ماشین بیارم شما اذیت نشی ..
گفت : صبر کن برم بیارم ..و رفت ..
بعد از چند تا پله اومد پایین و از همون بالا دستشو دراز کرد و پول رو داد به علی و گفت : الهی خیر ببینی مادر زیاد نخر ,,بمونه خراب میشه هوا هم که گرم شده ...
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻