eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.4هزار دنبال‌کننده
18.8هزار عکس
5هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
🌾🌾 رفتم سراغ بچه ها , دیدم تعدادشون از اونی که زبیده می گفت بیشتره و چون حالشون خیلی بد نبود , متوجه نشده بودیم ... برگشتم ... دقت کردم تا بفهمم ممکن بود از چی باشه ... همه ی مواد غذایی رو چک کردم ... ولی متوجه ی چیز ناجوری نشدم ... نسا چند تا تلمبه زد که آب برداره برای شستن سبزی هایی که از باغچه ی خودمون چیده بودیم ... من احساس کردم بوی ناخوشایندی میاد ... آب رو ریختم تو لیوان , دیدم کدر و بدرنگه ... بو کردم , دیدم این بوی بد از آبه ... فورا متوجه شدم که آب انبار , کثیف و غیرقابل استفاده شده و برای همین بچه ها مریض شدن ... به خاله زنگ زدم و ازش دستورهای لازم رو گرفتم  بعد به زبیده و نسا گفتم : هر کاری با آب دارین فقط با آب جوشیده انجامش بدین ... برای بچه های مریض , کته درست کنین ...  سودابه , برو به آقا یدی بگو بره ماست چرخ کرده بگیره که چربی نداشته باشه ... سر شب دکتر هم اومد و براشون دارو نوشت ... با اینکه دواهای اونا را داده بودم , صبح حالشون بدتر شده بود و تعداد بیشتری از دخترا مبتلا شده بودن  ... همه چیز تو پرورشگاه تحت تاثیر این بیماری که خودمم مبتلا شده بودم , قرار گرفته بود ... به اداره زنگ زدم و گفتم : لطفا بگین آقای مرادی صحبت کنن ... گفت : نیستن ... شما ؟  گفتم : لطفا بگین تو پرورشگاه بهشون نیاز هست , میشه یک سر بیان ؟ ... پرسید : از پرورشگاه زنگ می زنین ؟  گفتم : بله آقا .... گفت : شما لیلا خانمی ؟ گفتم : بله ... گفت : چشم بهشون می گم , امرتون اطاعت می شه ... از برخورد مودبانه ی اون مرد تعجب کردم و گوشی رو گذاشتم ... درست یک ساعت بعد آقای مرادی اومد ... مرد ریزنقشی بود با سیبل قیطونی ... خودشو معرفی کرد و از دیدن من جا خورد ... پرسید : لیلا خانم معروف شمایید ؟ واقعا ؟ سرمو گرفتم بالا و محکم گفتم : بله , منم ... چرا تعجب کردین ؟  گفت : خیلی ازتون تعریف شنیدم فکر می کردم اقلا همسن مادر من باشین ؟ شما چند سال دارین ؟  باورم نمی شه اینجا رو به شما سپرده باشن  گفتم : آقای مرادی , سن من به درد شما نمی خوره ... کارم به دردتون می خوره ... الانم من به شما احتیاج دارم , بچه ها اغلب مریض شدن آقا ... اینطور که فهمیدم آب انبار ما احتیاج به تمیز شدن داره ... آب توش بو گرفته و کدر شده ... پس احتمال اینکه از آب باشه , زیاده ... به هر حال آب انبار باید تمیز بشه , ظاهرا مدت هاست به همین حال مونده ... می ترسم بچه ها بیشتر از این مریض بشن ... قبلا سالک و چند تا بیماری پوستی گرفته بودن ... میشه یک کاری برامون بکنین ؟  یکم به من نگاه کرد و انگار باورش نمی شد این حرفا از دهن من در بیاد ... کنار گوشش رو خاروند گفت : عجب ؟ شما از کجا می دونین مال آبه ؟  گفتم : گیرم مال آب نباشه ... کثیف که هست , نباید تمیز بشه ؟ این بچه ها آب کثیف بخورن ؟  گفت : ببخشید ... الان چقدر آب داره ؟  گفتم تا نصف ... ولی چون پنج روز دیگه نوبت آب ماست , باید زودتر دست به کار بشیم ... گفت : باشه , برم ببینم چی میشه ... زبیده رو باهاش فرستادم ... بعد از مدتی اومد و گفت : نمی شه ... آب زیاده , حتی اگر بخوایم بکشیم هم کارگر می خواد ... شما یکم آهک بریزین توش , ضدعفونی میشه ... گفتم : آقای مرادی , بچه ها اسهال گرفتن ... به خوردشون آهک بدم ؟ 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻