eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.5هزار دنبال‌کننده
19.2هزار عکس
5.1هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
🌾🌾 باز دستشو زد به پیشونیش و گفت : چشم , بانو ... بریم خواربارها رو خالی کنیم ؟ ... روزها از پس هم می گذشتن و من با تمام قوا کار می کردم و اینکه این کار سخت منو خسته نمی کرد , باعث تعجم می شد ... بچه ها عشق من شده بودن ... از اینکه به من مامان می گفتن , احساس خوبی داشتم و فکر می کردم روز به روز بزرگ تر می شم ... حتی هیکلم هم بطور عجیبی رشد کرده بود ... لباس هام برام کوچیک شده بودن و احتیاج به لباس های جدید داشتم ... اوایل اردیبهشت بود که رفتم پیش آقای مدیر تا ببینم برای بچه ها چه کاری می تونم انجام بدم ... با دیدن من از جاش بلند شد , سلام و تعارف کردیم و نشستیم ... گفتم : مزاحم شدم برای اینکه یک زحمت براتون دارم ... اولا یک مقدار دیگه دفتر نیاز داریم , می خواستم بدونم می تونین کمکم کنین ؟ ... دوما آیا می تونم تعدادی از بچه ها رو برای امتحان بیارم ؟ می شه اسمشون رو بنویسم ؟ ... چند تایی آماده شدن ولی کوچیکترها هنوز درست خوندن و نوشتن رو یاد نگرفتن ... گفت : دیر شده ولی نگران نباشین , من ترتیبش رو می دم ... چند نفرن ؟  گفتم : اونایی که امید دارم آماده بشن تا امتحان , شش نفر ... ولی بقیه رو می تونم تا شهریور برسونم ... گفت : اینطوری نمی شه , باید اسم همه رو بنویسی اینجا ... برای نام نویسی باید هم مبلغی پرداخت بشه , دارین ؟ گفتم : تمام تلاشم می کنم تا تهیه کنم , اشکالی نداره ... گفت : بذارین همه امتحان بدن , اگر قبول نشن می تونن شهریور دوباره شرکت کنن ولی اگر الان امتحان ندن دیگه شهریور هم نمی تونن ... پس اسم همه رو بنویسین ... من کارت ورودشون رو آماده می کنم و خودم میارم پرورشگاه ... برای دفترچه هم به روی چشمم , یک کاری می کنم ... ولی برای ثبت نام باید خودتون اقدام کنین ... هزینه رو روی کاغذ نوشت و قرار شد من این مبلغ رو با سجل بچه ها آماده کنم تا فردا ... همچین پولی نداشتم ... بیست و یک تومن , خیلی زیاد بود ... هر چی می خواستم خودمو راضی کنم که فقط اسم همون شش نفر دخترای بزرگتر رو بدم , دلم راضی نمی شد ... چون بقیه باید تا سال آینده صبر می کردن ... از حقوقم هم چیزی باقی نمونده بود , همه رو همون جا خرج می کردم ... بعد از برخوردی که انیس خانم با من کرده بود دلم نمی خواست به هاشم هم رو بندازم ... خوب خیلی هم فرصت نداشتم ... به هر کسی که می تونستم برای گرفتن پول فکر کردم ... زنگ زدم به خاله و با خجالت گفتم : سلام ... گفت : سلام و زهر انار , زهر انجیر ... آخه کجایی تو دختر ؟ باز یک هفته است نیومدی ... منم گرفتار ملیزمان شدم , بدجوری ویار داره ... تو هم که یک سر نمی زنی دستی زیر بال من بکنی ... کارت شد شبانه روزی ؟ یک زنگ هم نمی زنی ... چه عجب راستی احوال خاله ات رو می پرسی ! گفتم : به خدا شب ها خسته می شم , تا بیام خونه و برگردم وقتم گرفته می شه ... می دونی خاله دارم بچه ها رو آماده می کنم برای امتحان ... شب ها بهشون دیکته میگم و سوره قرآن از حفظ می کنن ... گفت : مگه می تونن امسال امتحان بدن ؟ گفتم : شاید , ولی پول ندارم اسم همه رو بنویسم ... گفت : منم خدا شاهده الان خیلی گرفتارم ولی یک مقدار بهت می دم ... امسال پسر جواد خان سهم ما رو کم کرده ... نمی دونم چرا ؟ باید رسیدگی کنم ... حالا بیا , یکم بهت می دم ... 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻