#گندم_زارهای_طلایی 🌾🌾
#قسمت_صدهفتم
زبیده خانم اسپند دود کن ... درها رو هم محکم ببند بچه ها سرما نخورن ... من حواسم به خدیجه هست ...
با هم برگشتیم خونه .... تمام راه اوقاتش تلخ بود و فکر می کرد ... چند بار ازش سوال کردم جواب نداد ....
منو پیاده کرد و گاز داد و رفت ...
علی هر روز نزدیک ساعت سه بعد از ظهر میومد خونه .... فورا ناهار رو حاضر کردم ولی صورت اون بچه ها از خاطرم نمی رفت ...
دیگه چیزی رو به خودم روا نداشتم ...
وقتی داشتیم ناهار می خوردیم , علی گفت : لیلا امروز تو را که گذاشتم کلاس , خودم می رم پیش عزیز ... وقتی تعطیل شدی میام تو رو میارم و دوباره می رم ...
ممکنه شب دیر بیام چون امشب نوبت آب داریم ... آب انبار که پر شد , برمی گردم ...
اگر من نباشم عزیز نمی تونه نصف شب از خونه بره بیرون , باید یک مرد باشه ...
اینطوری دلشم به دست میارم و شاید ماشین رو گرفتم ...
گفتم :باشه برو ولی دیگه نمی خواد بیای دنبالم , خودم برمی گردم ...
گفت : نه بابا , اون موقع کار ندارم ... ساعت دوازده به بعد من آب می گیرم که تمیزتر باشه ...
الان می رم که عزیز بدونه و دلواپس شب نشه ...
علی منو گذاشت کلاس و رفت ...
وقتی تعطیل شدم , دیدم نیست ... مدتی منتظر شدم , نیومد ...
دیگه می خواستن در کلاس رو ببندن ... راه افتادم طرف خونه ولی چشمم دنبالش می گشت ...
رسیدم خونه , خاله هم نبود ...
منظر گفت : از صبح رفته , هنوز برنگشته ...
یک چیزی خوردم و زیر کرسی دراز کشیدم ...
راستش دلشوره داشتم که بدونم عزیز خانم به علی چی گفته که دنبالم نیومده ...
هنوز هوا ابری بود بدون اینکه چیزی بباره ...
درست مثل چشم من ... آماده بود برای باریدن ولی جرات نمی کردم و فکر می کردم اگر گریه کنم ممکنه از چیزی که می ترسم به سرم بیاد ...
می دونستم که علی شاید تا نزدیک صبح نیاد ...
وقتی خونه ی عزیز خانم بودم , شب هایی که آب گیری بود علی تا صبح نمی خوابید ... باید مراقب آب انبار می بود که وقتی پر شد , آب رو قطع کنه ...
اما هنوز ساعت نه نشده بود که صدای پای اونو تو حیاط شنیدم ...
از پنجره نگاه کردم ... خودش بود ولی درو که باز کردم وحشت زده فریاد زدم : علی چی شدی ؟ چرا خونی و زخمی شدی ؟
با عصبانیت گفت : تو جای من بودی خودتو نمی زدی ؟عزیز رفته واقعا برای من , زن شیرینی خورده ...
خودم خودمو زدم ... از دست اون زن که اسمشو گذاشته مادر ...
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻