eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.4هزار دنبال‌کننده
18.8هزار عکس
5هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
🌾🌾 از ملیزمان پرسیدم : خانجانم نیومده ؟ سینی استکان های خالی رو داد به من و گفت : نه , خاله هنوز نیومده ... اینا رو ببر بده به منظر , آب بکشه ... روضه که تموم شد باید به همه چایی بدیم ... و خودش برگشت تو اتاق ... دلم خیلی گرفته بود ... سینی رو دادم و برگشتم ... ما معمولاً توی اتاق نمی نشستیم و پذیرایی می کردیم ... اما اون روز یک آقایی که صدای سوزناکیداشت , چنان روضه می خوند که منو خیلی زیاد تحت تاثیر قرار داد و به یاد غصه های خودم رفتم کنار خاله نشستم و چادرم رو کشیدم رو صورتم و گریه کردم ... یک مرتبه ملیزمان اومد و جلوی من خم شد و گوشه ی چادرم رو گرفت و گفت : لیلا به جایی نگاه نکن , بلند شو با من بیا ... روتو بگیر کسی تو رو نبینه ... گفتم : چی شده ؟ خانجانم اومده ؟ گفت : نه , پاشو با من بیا ... بلند شدم و برخلاف خواسته ی ملیزمان ,  اطراف رو نگاه کردم ... متوجه ی چیزی نشدم ... ملیزمان چادرم رو کشید و با خودش برد ... در حالی که من کنجکاو بودم بدونم چی شده که اون از من خواسته به جایی نگاه نکنم , از اتاق رفتیم بیرون .. . ایران بانو هم جلوی در ایستاده بود و فورا دست منو گرفت و گفت : لیلا جون تو برو تو اتاقت , بیرون نیا تا ما بهت بگیم ... گفتم : تو رو خدا بگین چی شده ؟ برای علی اتفاقی افتاده ؟ خانجانم طوریش شده ؟   گفت : به این عزای حسین اتفاقی برای کسی نیفتاده ...عزیز خانم اومده , تو نباشی بهتره ... پرسیدم : کجاس ؟ با کی اومده ؟ بذارین برم ... بَده , مادرشوهرمه ... شاید آشتی کردیم .. اگر نرم جلو , کینه به دل می گیره ... بدتر می شه , سر لج میفته ... ملیزمان گفت : بدتر از این نمی شه , شمشیرشو از رو بسته اومده تو رو اذیت کنه ... نباشی بهتره ... گفتم : بهم بگین چی شده ؟ مگه چی گفت که شماها رو نگران کرده ؟ ایران بانو گفت : لیلا جون پیگیر نشو ... بذار به عهده ی مادر , خودش می دونه باهاش چیکار کنه ... پرسیدم : خاله می دونه عزیز خانم اومده ؟ ملیزمان گفت : فکر کنم تو مجلس  اونو دیده باشه ولی نمی دونه چه کسی رو با خودش آورده ... ایران بانو ناراحت شد و زد پشت دستش و با حرص گفت : دهنت رو ببند ... هراسون شدم و گفتم : تو رو خدا کی رو با خودش آورده ؟ بگین , جون به سر شدم ... ملیزمان گفت : بهش بگیم ایران , بالاخره که می فهمه ... ایران بانو با عصبانیت گفت : ای خدا تو چرا این قدر دهن لقی ؟ حرف تو دهنت نمی مونه ... بگو بببنم حالا خیالت راحت شد ؟  بهت گفتم یک جوری به لیلا بگو که بو نبره , ببین چیکار کردی ؟  ملیزمان گفت : بابا , بالاخره که می فهمه ... آخه چرا نگیم ؟ ... من که طاقت ندارم ... ببین لیلا , نمی دونی داشتم سکته می کردم ... از در که اومد تو سراغ تو رو گرفت و از من پرسید : لیلا خانم تشریف دارن ؟ ستاره ی سهیل شدن ... بعدم دو تا زن همراهش بودن و گفت : ایشون اختر , زن علی ... و این خانمم مادرشه ... آوردم با لیلا آشنا بشن ... از شنیدن این حرف , در یک لحظه بدنم سست شد ... انگار یک دیگ آب جوش ریختن سرم ... داغ شدم و خیس عرق ... زبونم بند اومده بود ... نمی دونستم چیکار کنم ؟ ... دویدم به طرف اتاقم تا علی رو در جریان قرار بدم ...  می لرزیدم و صورتم قرمز شده بود و التهاب داشتم ... درو باز کردم و با صدای بلند گفتم : علی , بلند شو بیچاره شدیم ... و زدم زیر گریه ... 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻