#گندم_زارهای_طلایی 🌾🌾
#قسمت_هفتادنهم
بعداز شام تو یک فرصت خجالت رو گذاشتم کنار و از ملیزمان , حال هرمز رو پرسیدم ...
گفت : خبر نداری ؟ مادر بهت نگفت ؟ هرمز همین یک هفته پیش رفت انگلیس درس بخونه ...
با اینکه حق نداشتم ,با اینکه خودم شوهر داشتم و تن به این ازداواج داده بودم , بازم دلم به شدت گرفت ...طوری که احساس می کردم یکی گلومو گرفته و داره منو خفه می کنه ...
ناخودآگاه بغض کردم و اگر تو عروسی نبودم جایی رو برای گریه پیدا می کردم ...
آخر شب , عروس و دامادها رو دست به دست دادن و حسن زنشو برداشت و رفت خونه ی خودش و حسین و شریفه رو هم همون جا دست به دست دادن ...
خانجان به من گفت : تو بمون مادر ... تا حالا که نبودی , برای فردا هم نمی خوای باشی ؟ ...
علی گفت : این بار قول می دم فردا از سر کار که اومدم با هم بیایم ...
خانجان گفت : علی آقا رو قولت حساب کردم ها , باز نری حاجی حاجی مکه ...
گفت : قول شرف , خانجان ...
خاله ساکت بود و چیزی نمی گفت ... منتظر بودم که یک عکس العملی از خودش نشون بده ولی حرفی نمی زد , حتی یک اشاره هم نمی کرد ...
موقع رفتن بود و فکر کردم دیگه به خیر گذشت ...
همه ی خانواده ی علی به جلوداری عزیز خانم , راه افتادن طرف میدون چیذر ...
حسین با راننده ی اتوبوس حرف زده بود و قرار بود مهمون های تهرانی رو که ماشین ندارن رو ببره ...
خاله دست منو گرفت و گفت : با من بیا ... از من جدا نشو ...
سربالایی رو رفتیم بالا ...
من و خاله زودتر از بقیه رسیدیم ...
خاله وسط میدون ایستاد و دامادهای عزیز خانم رو که می خواستن برن سوار اتوبوس بشن , صدا زد و گفت : تشریف بیارین ... همه بیاین اینجا باهاتون کار دارم ...
گفتم : یا امام حسین , خاله تو رو خدا ... نه ... آبروریزی در نیار ...
گفت : ساکت , تو حرف نزن ...
و رفت کنار عزیز خانم و بازوی اونو گرفت با صدای بلند و محکم گفت : علی بیا اینجا ...
گفت : بله خاله جون ؟ چشم ...
خاله همینطور که تو صورت عزیز خانم نگاه می کرد , پرسید : دست لیلا چطوری سوخت ؟ ...
علی گفت : خوب خاله با زغال ... برای چی ؟
با تندی به عزیز خانم نگاه می کرد ...
گفت : کی دستش رو سوزوند ؟
علی گفت : منظورتون چیه ؟ نمی فهمم ...
خاله برگشت تو صورت علی و گفت : برای اینکه نفهمی ... برای اینکه حواست به زنت نیست ...
مادرت دست لیلا رو زغال گذاشته تا دف نزنه ...
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻