#گندم_زارهای_طلایی 🌾🌾
#قسمت_چهلسوم
و سرشو به اطراف تکون می داد و گفت : یک طوری با من حرف می زنین که انگاری من زن باباشم ..
ای خدا خودت از دل من خبر داری ...آبجی لیلا دختر منه دلسوزش منم ..
حتما یک فکری کردم که دادمش به عزیز خانم ....
نمی خواستم زن هرمز بشه ..الان حرف بزنم تو بدت میاد ...
خاله گفت : نه ...بگو هر چی دلت می خواد بگو .. بدمم که اومد فدای سرت ,,..چیکار مونده دیگه نکرده باشی با من ؟
منی که چندین چند سال از بچه ات مثل چشمم مراقبت کردم ...
اونوقت تو به اندازه ارزن برام ارزش قائل نبودی ....
لیلا که مثل دختر خودم بزرگ کردم و مثل دسته گل تحویلت دادم رو بدون اجازه ی من شوهر دادی .....
خانجان گفت دهنم رو بازنکن بزار تو دلم بمونه ..
خاله گفت : نه دهنت رو بازکن ببینم چی می خوای بگی ؟ چی مونده که نگفته باشی ؟ خانجان گفت : تو رو خدا بدت نیاد ..ولی تو بچه ی منو بی حجاب کردی کلاه سرش گذاشتی و تو شهر گردوندی ..تیاتر(تاتر ) بردی ..
سینما بردی و هر چی نباید یاد می گرفت یاد گرفت ... داریه دستش دادی و مطربش کردی ..
حالا تو روی من وامیسته ..والله به خدا ما شوهر داشتیم رومون نمی شد به کسی بگیم خاطرشو می خوایم ..
اونوقت این ور پریده به من میگه خاطر هرمز رو می خواد ..به خدا از شنیدنش می خواستم ذره ,ذره آب بشم برم تو زمین فرو ..
اونوقت من از تو ممنون باشم ؟ ...تازه اگر لیلا رو می دادم به هرمز همه می گفتن ..حتما یک اتفاقی برای لیلا افتاده که مجبور شدن بدنش به اون ... نمی خواستم بد نام بشه ...
بعد رو کرد به منو همون طور با گریه گفت : ..به خدا مادر خوبی تو رو می خواستم والله تو جیگر گوشه ی منی ...
خاله چنان عصبی بود که کاردش می زدنی خونش در نمی اومد ...
گفت : واقعا که دستت درد نکنه ..من دختر تو رو گذاشتم درس خوند امروزی بارش آوردم چه عیبی داره بگه چه کسی رو دوست داره ؟ زمان ما دیگه گذشت ...
من به این کارا کار ندارم هرمز تو ماشین نشسته خودت برو جواب اون بچه رو بده ...بیچاره اصلا نمی خواست به این زودی عروسی کنه به خاطر اینکه تو لیلا رو شوهر ندی به من گفت ..
منه پدر سگ هم که از تو قول گرفتم ..بچه با خیال راحت داشت تدارک کارا شو می دید ..حالا برو جوابشو بده
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻