#گندم_زارهای_طلایی 🌾🌾
#قسمت_چهلیکم
خانجان با بی میلی بقچه رو باز کرد و گفت : وای عزیز خانم شوکت ده سال پیش عروسی کرده این لباس کهنه شده تمیزم که نیست ..
گفت : حرفا می زنین خانجان یک شب پوشیده کهنه شده ؟نباید اسراف کنیم بیا لیلا جون برو بپوش اگر تنگ گشاد بود برات درستش کنم ...
وای اونم من,,,, لباس کسی دیگه ای رو بپوشم؟ ولی تو رو در وایسی و حیا لباس رو بر داشتم و در حالیکه چندشم می شد تنم کردم ...
و اون لباس به تن من زار می زد ..گشاد و بد قوراه بود ..
ولی عزیز خانم تا منو دید گفت به ,به ,,, به به چه اندازه چقدر بهت میاد ..
خوب شد نرفتیم پارچه بخریم ...عقلی کردم به خدا ..
شوکت هم با اون صدای کلفتش گفت : عزیز به تن من بهتر نبود ؟
خانجان گفت : خوب معلومه عزیز خانم این لباس برای لیلا خیلی گشاده ...
حد اقل تنگش کنین ...
گفت :نه بابا خوبه ..تور میفته روشو معلوم نمیشه مهم اینه که لباس قشنگه ...من هاج و واج نگاه می کردم ...آخ ,,بگم نمی خوام ..بگم مرده شور خودتونو لباس خریدنتون رو ببرن ..
بگم گمشین از خونه ی ما بیرون ...
ولی دندون هامو بهم فشار می دادم بغض کردم و حرف نزدم ..
بعد عزیز خانم لباس رو کرد تو بقچه و گذاشت کنار اتاق ما و گفت : لیلا ,,,,جون تو و این لباس ,,مواظب باش کثیف نشه یا به جایی گیر نکنه ..
شوکت خیلی لباسشو دوست داره .....اوقات تلخی نکنه ...
تازه وقتی اونا رفتن خانجان با من دعوا کرد که چرا حرف نزدی ؟ زبونت فقط برای من درازه ؟ ...
می خوای اینو بپوشی شکل مترسک میشی ...
با نگاهی بی تفاوت به خانجان نگاه می کردم ..
حس اینکه جواب اونو بدم نداشتم ..
ولی برای من که چشم براه یک معجزه بودم هیچ فرقی نمی کرد چی بپوشم و کجا عروسی منو بگیرن ....
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻