eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.4هزار دنبال‌کننده
18.8هزار عکس
5هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
دستش را روی شانه ام گذاشت و با لبخند ادامه داد: راستی نگفته بودی ازدواج کردی؟ وقتی رد نگاهش را دنبال کردم متوجه دختر شدم..... اخمی کردم و بدون توجه به مهران رو به دختر گفتم: کی بهت گفت بیای اینجا؟ زود باش دو تا چایی بردار بیار....مهمون دارم..... دختر لبـ ـانش را با حرص جمع کرد..... چیزی زیر لب گفت که متوجه نشدم ...... و از اتاق بیرون رفت...... بعد از رفتنش مهران خنده ای کرد و گفت :گناه داره ..... انقدر به این زن بنده خدا فشار نیار....طفلی گناه داره اول زندگی..... یه وقت دیدی مثل اون اولی ولت کرد رفتا..... و با صدای بلند خندید..... شاکی نگاهش کردم و با خشم غریدم :من ازدواج نکردم ....اونم زن من نیست..... مهران دستانش را به حالت تسلیم بالا برد و با خنده گفت: چشم .....چشم.... چرا می زنی خب؟ آقا اصلا من تسلیم ....... لبخندی زدم و گفتم: لوس نشو .....حالا چرا وایسادی بشین..... مهران خنده ای کرد و گفت: نه به اون اخم چند دقیقه پیشت نه به خنده ی الان...... جلل الخالق ....من می گم خیلی عوض شدی می گی نه..... الحق که باید بهت گفت بهراد هاپ هاپو..... بیچاره این دختره چی از دستت می کشه؟ از لحنش موقع گفتن خنده م گرفته بود اما بازم جلوی خودم رو گرفتم..... جدی نگاهش کردم و گفتم: از دست تو مهران..... چند بار بگم این دختره با من هیچ نسبتی نداره...... من دمپایی توی خونمم حسابش نمی کنم.... چه برسه که برم بگیرمش..... مهران با خنده روی شانه ام زده و گفت: اما بنظر من زیادم بدک نیستا ...... زن خوبی برات می شه حداقل یکم از این خل بازیا نجاتت می ده...... به به چه حلال زاده است فکر کنم گوشش صدا کرد داریم غیبتشو می کنیم خودش اومد..... چپ چپ نگاهش کردم که زیپی روی دهانش کشید و مظلوم نگاهم کرد...... دختر سینی چایی و ظرف میوه را روی میز گذاشت..... یکی از استکان ها را برداشتم و به لـ ـبم نزدیک کردم..... مزه ی چایی که زیر دندانم رفت اخمی روی صورتم نشست..... دندان هایم عصبی روی هم چفت شده بود...... هنوز پاش رو از اتاق بیرون نگذاشته بود که صداش کردم..... با تعجب به سمت عقب برگشت و گفت : چیه؟ چی کار دارید سریع تر بگین باید برم کار دارم...... اخم هایم بیشتر در هم رفت....‌ چشمانم را بستم و با فریاد گفتم :گفتم بیا کارت دارم...... صدای قدم های ریزش را می شندم که به سمتم می آمد. وقتی به نزدیکیم رسید..... استکان را توی مشتم فشردم و جلوی صورتش گرفتم..... با اخم گفتم :این چیه؟ با چشمانی گرد شده از تعجب نگاهی به من و سپس استکان توی دستم انداخت و گفت: خب معلومه استکان.... اخم هایم بیشتر در هم رفت ..... عصبی شدم و گفتم :چرت و پرت نگو لطفا ...جواب منو بده این چیه؟ با دهانی باز نگاهم کرد و گفت :خب چاییه دیگه .....این که سوال نداره..... اتکان را توی سینی کوبیدم و با فریاد گفتم: خودم می دونم چاییه اما فرقی با آب سرد نداره...... رنگش رو ببین مثل مرده های قبرستون می مونه..... صدبار گفتم اینطوری چایی نیار...... حالا که توجه به حرف نداری تنبیه می شی..... سینی را عصبی با دست هل دادم که اون یکی استکان هم برگشت و چاییاش ریخت..... با خشم نگاهش کردم و گفتم :اینا رو بردار ببر ....بدردم نمی خورن..... برو انقدر بریز تا درست همون چیزی باشه که من گفتم وای به حالت اگر دوباره اونطوری که می خوام نباشه اونوقت خودت اذیت می شی.... فهمیدی چی گفتم؟ از صدای فریادم چشم هایش را بست..... عصبی شدم و ذوباره برسرش فریادی کشیدم که با حرص لب هایش را جمع کرد..... حـ ـلقه ی اشک را توی چشمانش حس می کردم اما باز هم خودش را نباخت.... استکان ها را جمع کرد..... سینی را محکم توی مشتش فشرد و با قدم های تند از اتاق خارج شد..... انگشتانم عصبی بین موهام فرورفت..... مهران با تاسف سری تکان داد و گفت: بهراد تو مطمئنی حالت خوبه؟ بخدا من که کم کم دارم به خوب بودنت شک می کنم...... اااا آخه این چه کاری بود کردی پسر..... این دختر چه گناهی داره که این برخورد رو باهاش کردی؟ بخدا خیلی خانمی کرد که جوابتو نداد اگه من بودم که تیکه بزرگت گوشت بود...... واقعا که بعضی وقتا به سالم بودنت شک می کنم بهراد.....تو..... عصبی میان حرفش دویدم و گفتم: آره حق با توئه اصلا من دیوونه ام..... دیوونه ی زنجیری..... با همه مشکل دارم..... از خودم ...از این دختر از همه بدم میاد..... اصلا با جنس زن مشکل دارم..... بس می کنی یا نه...... 🌸🌸🌸🌸🌹🌸🌸🌸🌸 http://eitaa.com/joinchat/2141257747Cf0d228eefd