eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.4هزار دنبال‌کننده
20.2هزار عکس
5.2هزار ویدیو
48 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
با دهانی باز نگاهش کردم...... این چی می گفت .....اون که زن من نیست..... پس چرا داره از من سوال می کنه...... اصلا به من چه ربطی داره که چه غلطی می خوان با پاش بکنن؟ آب دهانم را قورت دادم و با اخم گفتم: من نمی دونم هرکار که خودتون می دونید انجام بدید از من نپرسید لطفا..... من چیزی نمی دونم..... پرستار با تعجب نگاهم کرد اما باز هم چیزی نگفت..... زمانی که داشت ازم دور می شد صداش را شنیدم که گفت:‌ واه .....واه ......خدا نصیب نکنه همچین مردایی رو..... با یه من عسلم نمی شد خوردش ...... واقعا که این زن بدبختش چطور تحملش می کنه..... مردا هم مردای قدیم بخدا .....حداقل یکم اخلاق داشتن...... این یارو که کلا از مخ و همه چی تعطیله انگار ......... دندان هایم عصبی روی هم کلید شد...... با نفرت نگاهش می کردم...... اگه الان کنار دستم بود حتما جواب دندان شکنی بهش می دادم تا حرف زدن معمولیش هم یادش بره...... اما حیف که دور شد و نتونستم جوابش رو بدم...... برای یه لحظه از اینکه همراه دختر امده بودم پشیمان شدم...... از اینکه همه فکر می کردند نسبتی باهام داره عصبی می شدم...... میخواستم از همان راهی که اومدم برگردم اما باز هم وقتی یاد پای خونیش افتادم دلم طاقت نیاورد....... روی صندلی های انتظار نشستم و منتظر ماندم...... چندبار به اتاق دکتر سرکشی کردم اما هنوز کارش تمام نشده بود..... تا اینکه بالاخره کسی از توی اتاق دکترصدام زد..... وارد اتاق دکتر که شدم دیدم روی تخـ ـت بی حرکت نشسته ..... سرش پایین بود..... برای همین متوجه حضورم نمی شد..... قطرات اشک آرام از گوشه ی چشمانش پایین می چکید و کل صورتش را خیس کرده بود..... با قدم های شمرده بهش نزدیک شدم..... حتی سرش را هم بلند نکرد..... دستم را ارام جلو بردم و به بازوش چنگ زد.... با برخورد دستم مثل صاعقه زده ها سرش را بلند کرد..... گریه اش قطع شده بود و حالا داشت با چشمانی گرد شده از تعجب نگاهم می کرد..... نگاهم توی چشمای گستاخ و وحشیش قفل شده بود..... حتی نفس هم نمی تونستم بکشم...... موقعیت بدی بود ..... حس می کردم انگشتانم زیر پوست دستش به شدت داغ شده...... هردو با جسارت تمام بهم زول زده بودیم او با تعجب و من..... خودم هم نمی دونم چه مرگم شده بود..... هرچه می کردم نمی توانستم نگاه ازش بگیرم..... چشمانش مثل آهنربایی مرا به سمت خودش می کشید...... حتی پلک هم نمی توانستم بزنم..... شاید چند ثانیه ای همانطور خیره مانده بودم اما کم کم اخم هایم در هم رفت..... عصبی نگاه از چشمانش گرفتم و کمک کردم از تخـ ـت پایین بیاد...... بی حرف به دنبالم راه افتاد..... اما حس می کردم بیشتر از موقع امدن لنگ می زند..... بدون انکه به چیزی فکر کنم گفتم: تکیه ات رو بده به من...... چیزی نگفت و فقط مات نگاهم می کرد...... وقتی دیدم هیچ حرکتی نمی کنه دستم را دور شانه اش حـ ـلقه کردم و تکیه اش را به خودم دادم...... حس کردم بدنش می لرزه...... انگشتانم را بیشتر روی بازوش فشردم و به راه افتادم..... دختر اصلا نگاهم نمی کرد..... حس می کردم گونه هایش از شدت شرم سرخ شده..... چند بار سعی کرد ازم دور بشه اما طوری محکم گرفته بودمش که نمی تونست هیچ حرکتی کنه.......وقتی داشتیم از قسمت پذیرش رد می شدیم سنگینی نگاه حسرت بار برخی از زن ها که فکر می کردند شوهر دختر هستم را حس می کردم..... از گوشه ی چشم حواسم به حرکات دختر بود....... دختر نگاهش به نقطه ای خیره مانده بود...... گهگاهی نگاهش به نیم رخم می افتاد اما تا میفهمید که دارم نگاهش می کنم جهت نگاهش را عوض می کرد..... 🔶🔶🔶🔶🔺🔶🔶🔶🔶 http://eitaa.com/joinchat/2141257747Cf0d228eefd