eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.4هزار دنبال‌کننده
18.8هزار عکس
5هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
از پنجره ي کوچک که بالاي در بود نگاه کردم،اکبر یکی از هم سلولی ها به ....همراه مامور نگهبان به سمت انتهاي راهرو می رفتند .....هرچه دورتر می شدند دلم بیشتر می گرفت در دلم به حال اکبر خطر غبطه می خوردم....شش ماه بیشتر نشده بود که .... گرفتار اینجا شده بود اما هفته اي چند بار ملاقاتی داشت اما برعکسش من.... منی که چهار سال با همه ي خوبی ها و بدي هاش گوشه .... ي این خراب شده ي سرد و بی روح افتاده بودم حتی دریغ از یه ملاقاتی ...هیچ کس به فکر من نبود ....پوزخندي به این فکرم زدم مگه تو کسی رو هم داري که به فکرت باشه بهراد.....یادت رفته که تو یه مرد ....تنها هستی کی رو داري هان؟ پریماه.... آرمان؟ مادرت....؟ پدرت.....؟ .....تصویر نگاه مهربون مامان و جذبه ي بابا جلوي چشمانم نقش بست چقدر دلم براشون تنگ شده بود....بیشتر از چهارسال بود که ندیده بودمشون ....یعنی الان در چه حال بودند چه می کردند....چرا این مدت سراغی ازم نگرفته بودند....؟ ....اونا که می دونستند من مقصر نیستم و بی گناه گرفتار شدم یعنی باید باور می کردم که فراموشم کردند..... نه این امکان نداشت.... اونا به ....این سرعت من،تنها پسرشون رو فراموش نمی کنند .... پس چرا؟ نکنه از تصور فکري که در ذهنم افتاد،تمام تنم یخ بست.... خداي من نه.... حتی ....قبولش هم برام سخت بود .....نگاهم به عکس پریماه و آرمان روي دیوار کنار تختم افتاد ....پوزخندي زدم و با تنفر نگاهم را از عکس گرفتم ....درد عمیقی توي قفسه ي سینه ام پیچید ....عصبی به سینه ام چنگ زدم .....نفسم به سختی بالا می اومد ...دستم را به سمت قرص هاي زیر متکام دراز کردم .....قرص را از پوشش بیرون آوردم و بدون آب فرو دادم .....سرم را به دیوار چسباندم ... چشمانم را بستم و نفس عمیقی کشیدم ....قطره ي اشکی از گوشه ي چشمم پایین چکید خدا لعنتت کنه پریماه.... خدا لعنتت کنه که هر گوشه از خاطرات برام عذابه... .....حتی اینجام دست از سرم برنمی داري لعنتی ...... ....در ماشین را محکم به هم کوبیدم عصبی به لبه ي آستین مانتوش چنگ زدم و همانطور که به سمت در ورودي ....ساختمان حرکت می کردم تقریبا با خودم می کشیدمش صداي تلق تلق پاشنه هاي کفشش روي پارکت می پیچید و اعصابم را بیشتر ....خورد می کرد .....همانطور که با خودم می کشیدمش پله ها را دو تا یکی بالا رفتم ♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️ 🌹 ❇️ @aksneveshtehEitaa