#رمان
#سجده_بر_غرور_مردانه_ام
#پارت_چهل_هفتم
....در عقب را باز کردم و آرمان را روي صندلی عقب ماشین خوابانیدم
....کتم را از تنم بیرون آوردم و کشیدم روش
....دستگیره ي در را چرخاندم و روي صندلی راننده جاي گرفتم
....به محض سوار شدن پام را روي گاز فشردم و ماشین را به حرکت در آوردم
دستم هنوز می سوخت...خون ار لابلاي بانداژ بیرون زده و تمام فرمان ماشین
..لکه هاي خون نشسته بود
....به سمتم عقب برگشتم...آرمان غرق در خواب بود
....با دیدنش دلم گرفت و نگاه ازش گرفتم
خــــداي من چطور تمام زندگیم یک شبه به گند نشست....چی فکر می
...کردم و چی شد
لعنت بهت بیاد پریماه ...به تو هم می گن مادر؟ حیفه اسم مادر که روي تو
....بذارن
وجدان خفته ام به صدا در آمد و گفت: چرا از اون ایراد می گیري بهراد خود
...تو که بدتر از اونی
یادت رفت چطوري با دیدن ماهان و پرهامی همه چیز حتی زنت رو از یاد
بردي و حواست بهش نبود.... ازش غافل شدي و حالا توقع داري همه چیز
....خوب باشه
...نه بهراد....تو هیچ وقت آدم نمی شی...بیچاره آرمان که بابایی مثل تو داره
فریادي از خشم زدم و گفتم:خفه شو...خفه شو لعنتی...مگه ندیدي امشب تمام
...هستیم به باد رفت
من پدر بدي نیستم...دیدي که تا حالا هرچی خواستن براشون فراهم .
...کردند....دیگه چی کار باید می کردم که نکردم
هان ...بهم بگو لعنتی پس چرا خفه شدي؟
صداي جیغ و گریه ي آرمان که وحشت زده از خواب پریده بود اجازه ي ادامه
....ي فکر را ازم گرفت
....به سمت عقب برگشتم.... از ماشین پیاده شدم و در عقب را باز کردم
🌹🌹🌹🌹🍃🍃🍃
#رمان
#سجده_بر_غرور_مردانه_ام
#خانوادگی
#کانال_عکس_نوشته_ایتا
🌹 #عکس_نوشته_ایتا
❇️ @aksneveshtehEitaa