🌺سلام
🕊صبح سه شنبه
🌺بهاری تون به زیبایی گلها
🕊امیدوارم امروزتون
🌺پراز سرزندگی
🕊لبتون پراز تبسم
🌺قلب تون پراز نور
🕊روزگارتون شیرین و
🌺نعمت های
🕊الهی نصیبتون بخیر
@aksneveshteheitaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌸🎼 آوای خوش طبیعت و پرنده هایزیبا 😍.
سلام صبحتون بخیر
@aksneveshteheitaa
طلوع خورشید ملاک صبح بودن نیست
خورشید من از پشت پلک های تو طلوع میکند ...
@aksneveshteheitaa
خیرهام به قاصدک
این گیاه غریب
که پس از مرگ به راه میافتد...
@aksneveshteheitaa
درد دارد که خودت علت لبخند شوی
و دلت در همه حالات پر از غم باشد
@aksneveshteheitaa
هوا آرام شب خاموش
راه آسمان ها باز
خیالم چو کبوتر های وحشی
می کند پرواز
@aksneveshteheitaa
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
بگو منو کم داری بگو ، بگو کمی غم داری بگو...
🎧کامران هومن
@aksneveshteheitaa
#رمان
#سجده_بر_غرور_مردانه_ام
#پارت_نوزدهم
صداهای عجیب و غریبی که از اطراف می آمد باعث شد که چشمانم را آرام باز کنم ....
نگاهم به چند تن از هم سلولی ها که برسر جیره ی غذایشان با هم دعوا می کردند افتاد...
با تذکر زندان بان همه شان سکوت کردند و بیرون رفتند....
سکوت عجیبی همه جا زا فراگرفته بود.
نگاه ساعت کردم ...ساعت هشت شب را نشان می داد...
یادم نمی آید دقیقا کی خوابم برده و چند ساعت خـ ـوابیده بودم...
پلک های بی جانم را به زحمت از هم باز کردم و سرجایم نشستم...
فضای نمور داخل سلول داشت حالم را بد می کرد...چند تا سرفه ی عمیق زدم و نفس عمیقی کشیدم...
سیـ ـنه ام هنوز کمی می سوخت اما حالم از آنموقع بهتر شده بود....
پاهایم را در هم جمع کردم و بیشتر زیر پتو فرو رفتم...
نگاهم به قاب عکس سه نفره مان بر روی میز دوخته شده و دوباره رفتم به گذشته...
خودکار را عصبی روی کاغذ کوبیدم .
از صبح تا بحال این چندمین باری بود که داشتم لیست آمار و ارقام شرکت را می نوشتم اما هربار یه گندی بهش می زدم و یه اشتباهی می کردم که تمام حساب کتاب ها بهم می ریخت.
اعصابم به شدت بهم ریخته بود از صبح که ماهان به ان وضع از شرکت بیرون زده بودم تا الان دست تنهاذ مانده بودم و بارتمام مسئولیت شرکت به تنهایی برروی دوشم افتاده بود.
اعصابم به شدت بهم ریخته بود..
گوشی را از روی میز براشتم و شماره ی ماهان را دوباره گرفتم اما جوابم فقط چند تا بوق آزاد بود.
عصبی گوشی را قطع کردم و برروی میز کوبیدم...
گلدان کریستالی برزمین افتاد و چند تکه شد....
مشت گره کرده ام را باز کردم ... انگشتانم را از دو طرف روی شقیقه هایم گذاشتم و فشار دادم.
سرم داشت از درد می ترکید...
فشار کاری مغزم را فلج کرده بود،از صبح هرچه تلاش کرده بودم کارها را به تنهایی انجام دهم باز هم موفق نشده بودم و یه جای کار می لنگید.
ماهان توی بدشرایطی تنهام گذاشته و رفته بود.
تمام حجم کاری شرکت روی دوشم افتاده بود و خودم باید همه کارها را انجام می دادم .
اخراج پرهامی از یک طرف و رفتن ماهان از طرف دیگر اعصابم را بهم ریخته بود...
حالم دیگه داشت از خودم بهم می خورد...
آخه تو که هنوز عرضه ی انجام دادن یه کار رو نداری غلط می کنی فکر نکرده عمل می کنی ...این طرز برخورد با دوست چندین و چند ساله و حسابدار شرکتت بود..
دیدی چطوری با خودخواهی خودت بیرونش کردی...دیدی چه جور جواب اون همه سال رفاقتت رو دادی ... حالا می خوای دست تنها از عهده ی این همه مسئولیت بربیای؟آره؟
حالا وسط سال و توی این وضعیت بحرانی حسابدار خوب از کجا می تونی پیدا کنی؟ کی رو می تونی پیدا کنی مورداعتمادتر از ماهان....؟ لعنت به تو بهراد....
🌼🌼🌼🌼🌼🍀🍀🍀🍀🍀
#رمان
#سجده_بر_غرور_مردانه_ام
#کانال_عکس_نوشته_ایتا
🌹 #عکس_نوشته_ایتا
❇️ @aksneveshtehEitaa
خوشا روزی که میگفتی
که بی عشق تو میمیرم...
گذشت عمری و فهمیدم
کسی بی من نمیمیرد
@aksneveshteheitaa
ندارد جز خدا یاری...
که نابودت کند آهش
اگر قلبی به درد آری
@aksneveshteheitaa
❀࿐❁💖💖❁࿐❀
حرف را میشود از حنجره بلعید و نگفت
وای اگر چشم بخواند غم نا پیدا را ...
#مهدی_فرجی
❀࿐❁💖💖❁࿐❀
@aksneveshteheitaa
❀࿐❁💖💖❁࿐❀
پا به پا کردم و جان کندم و گفتم آخر
دوستت دارم و گفتی نظر لطف شماست
#سهراب_عرب_زاده
❀࿐❁💖💖❁࿐❀
@aksneveshteheitaa