#رمان
#سجده_بر_غرور_مردانه_ام
#پارتشصتنهم
مشتی قربون با این حرفم تکانی خورد و گفت:قرص؟ مگه شما دارو استفاده می کنید آقا؟ چند تا سرفه ی عمیق زدم..... سیـ ـنه ام خس خس می کرد..... چنگی به قفسه ی سیـ ـنه ام زدم و چشمامو از درد بستم..... حس می کردم نفس توی سیـ ـنه م سنگینی می کنه...... شنیدم که مشتی قربون با هول فریاد زد و دختر را صدا کرد: ترگل....ترگل بابا داروهای آقا رو هرجا که هست با به لیوان اب بردار بیار..... نگاه نگرانی بهم اندخت و گفت:زود باش بابا...آقا هلاک شد بنده خدا...... صدای باز شدن در امد..... چشمام رو باز کردم.... از شدت سرفه چشمام به سرخی می زد و اشک نشسته بود...... دختر نگاه متعجبی بهم انداخت و بسته ی توی دستش را روی میز گذاشت.... دستم را به سمت پلاستیک داروهام دراز کردم.....یه بسته قرص زیر زبونی برداشتم..... قرص را از پوشش بیرون اوردم و توی دهانم گذاشتم...... دختر هنوز لیوان به دست مات من مانده بود.... اخمی کردم و خواستم لیوان را از دستش بگیرم که انگشتانم به انگشتان ظریفش برخورد کرد...... اخمی روی صورتم نشست و مثل برق گرفته ها دستم را به سرعت پس کشیدم...... از صدای خرد شدن شیشه ها از ترس جیغ کوتاهی کشید..... لبـ ـاشو جمع کرد و با حرص گفت:چته؟...مگه جن دیدی....چرا همچین کردی پس؟ دندان هام از خشم روی هم کلید شد.... حالم دیگه داشت از این دختر گستاخ بهم می خورد.... باید درس ادبی بهش می دادم تا زنده بود فراموش نکنه.... اما الان وقتش نبود مشتی قربون که رفت حسابی حالش رو جا می یارم ...آره این درسته.... لبخند شیطنت آمیزی روی لب هام نشست..... سرم رو توی بالشت فرو بردم و گفتم :آخ خدا چقدر گشنمه..... پس چی شد این شام مشتی قربون؟ مشتی قربون هول شد و گفت :....الان آقا می گم ترگل براتون بیاره....شرمنده آقا.... با دستپاچگی رو به دختر گفت :بابا جان....شرمنده دخترم می شه غذای آقا رو بری بیاری...... دختر که معلوم بود از درون حسابی حرص می خورد نگاه خصمانه ای بهم انداخت و انگار که با خودش حرف می زند گفت: شیطونه می گه یه دونه بزنم پای چشمش بادمجون شه.... مثل خرس قطبی گرفته خوابیده هی دستور می ده..... چشمام رو بستم ....اخمی کردم و گفتم :زیاد حرف می زنی ....کاری که گفتم انجام بده.... صدای قدم های عصبیش را که به در نزدیک می شدند و در آخر در اتاق به ضرب بسته شد..... لبخند عمیقی روی لب هام نشست.....چقدر حس شیرینی داشت عصبی کردن و بیگاری کشیدن از یه زن...... نمی دونم چرا از اذیت کردن و کل انداختن با این دختر انقدر لذت می بردم و حس خوش انتقام بهم دست می داد..... شاید برای اینکه از همه ی زن ها متنفر بودم و به آن ها فقط به عنوان موجودات جیغ جیغو و بدذات نگاه می کردم..... با خودم عهد کرده بودم هرزنی از این به بعد جلوم سبز بشه تا سرحد ممکن خوردش کنم و غرورش رو بشکنم..... این دختر هم از این قائده مـ ـستثنا نبود.....
💐💐💐💐🌻💐💐💐💐
#رمان
#سجدهبرغرورمردانهام
#خانوادگی
#عکسنوشتهایتا
#منمحمدرادوستدارم
http://eitaa.com/joinchat/2141257747Cf0d228eefd
۵ آذر ۱۳۹۹
۵ آذر ۱۳۹۹
رقص کن در عشق جانم ای حریف مهربان
مطربا دف را بکوب و
نیست بختت غیر از این...
♥️😌
#مولانا
#مثبت_باش #کتاب #کرونا
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯
۵ آذر ۱۳۹۹
۵ آذر ۱۳۹۹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌸🎼📹 آوای بسیار شاد و زیبای محلی با گویش مازندرانی ؛ تقدیم به همه مازنی های عزیز و دوستدارانِ آواهای محلی .
🍃🌸باز خوانیِ یه آوای بسیار قدیمی که ریشه در قصه های عامیانه داره و مازنی ها خیلیی دوسش دارن ؛ بخصوص در غربِ مازندرون ؛ آمل و قائمشهر و نوشهر و چالوس و رامسر .
🍃💖زندگیتون سرشارِ از شادی و امید
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯
۵ آذر ۱۳۹۹
۵ آذر ۱۳۹۹
اومدن هیچکس تو زندگی
بی حکمت نیست
یا میشه فرد زندگیت
یا میشه درس زندگیت ...
#مثبت_باش #کتاب #کرونا
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯
۵ آذر ۱۳۹۹
۵ آذر ۱۳۹۹
128.mp3
17.97M
🎵حتما گوش کنید و لذت ببرید👆
قطره ای از عظمت فاطمه معصومه (سلام الله علیها)
➕چرا حضرت معصومه به قم آمد؟
🎙اسـتاد دارسـتانی
#ڪريمه_اهلبيٺ
#وفات_حضرت_معصومه
#حضرت_معصومه
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯
۶ آذر ۱۳۹۹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯
۶ آذر ۱۳۹۹
پرواز قشنگ است ولی بی غم ومنت
منت نکش از غیر وپر وبال خودت باش
🔻اقبال_لاهوری
🌸🦋🌸
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯
۶ آذر ۱۳۹۹
مائیم گدای حضرت معصومه
محتاج عطای حضرت معصومه
همراه رضا ز دیده خون می ریزیم
در روز عزای حضرت معصومه
#وفات_حضرت_فاطمه_معصومه(س)
#حضرت_معصومه
#ڪريمه_اهلبيٺ
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯
۶ آذر ۱۳۹۹
۶ آذر ۱۳۹۹
🥀عکس نوشته ایتا🥀
من همیشه #امیدوارم #درخانهمیمانیم 🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹 @mosbat_andishi 🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
به این کانال هم سری بزنید
۶ آذر ۱۳۹۹
۶ آذر ۱۳۹۹
#رمان
#سجده_بر_غرور_مردانه_ام
#پارتهفتاد
صدای باز شدن در فرصت فکر کردن رو ازم گرفت...... شنیدم که مشتی قربون گفت :دستت درد نکنه بابا....چه آشی....چه بوی خوبی هم داره... فکر کنم آقا خوابش برده.... .یه لطفی کن دخترم چند دقیقه دیگه بیدارش کن و کمکش کن یکم از این آش بخوره براش خوبه...... من باید برم بابا والا خودم بهشون می دادم ....اختر تنهاست .... صدایی از دختر در نیامد که مشتی قربون گفت:من رفتم بابا ...شب دوباره برمی گردم ....اگه چیزی لازم داشتی زنگ بزنم می خرم..... صدای آروم دختر را شنیدم که گفت :چشم خیالت راحت باشه مشتی .... چشمام رو بستم و سرم رو بیشتر توی بالشت فرو بردم..... صدای کشیده شدن صندلی روی سرامیک های کف اتاق اعصابم را بهم می ریخت..... اخم هایم بی اختیار در هم رفت..... حس کردم سینی رو روی شکمم گذاشت.... چشمام رو عصبی باز کردم..... سرش پایین بود و بی خیال داشت قاشق رو توی ظرف آش می زد...... قاشق را به سمت دهانش برد و آروم فوتش کرد..... سرش رو بالا آورد...... نگاهم توی چشماش قفل شد.....
حس کردم خشکش زده و همانطور قاشق به دست مات به من مانده بود..... نگاهم را با اخم از چشماش جدا کردم و به قاشق توی دستش نگاه کردم..... همان لحظه بود که به خودش اومد و با گفتن ببخشیدی قاشق را به سمت دهانم آورد.... نگاه قاشق کردم..... بوی آش بدجوری اشتهام رو تحریک کرده بود...... چشمام رو بستم و بوی خوش آش را با لذت به درون ریه هام فرستادم..... قاشق را به لـ ـبم زد..... با این که خیلی دلم می خواست کمی از ان آش مزه کنم اما چشمام رو باز کردم..... عصبی دستش را پس زدم و گفتم: نمی خورم ....انتظار داری که این غذای پر از میکروب رو با این قلب مریضم بخورم.....؟ یک تای ابروم رو بالا بردم و گفتم: نکنه اینجوری می خوای من و به کشتن بدی و خودت صاحب این خونه بشی؟ یا شایدم نقشه ی دیگه ای توی اون مغز خرابت می گذره؟ توی این غذا هزار تا سم و کوفت و زهرمار ریختی آره؟که منو بکشی؟ ولی کور خوندی خانم.....زیاد دلت رو به موندن توی این خونه و زندگی خوش نکن .... چون همین روزا باید جال و پلاستو جمع کنی و از اینجا بری..... اخمی کردم و با تحکم گفتم:شیرفهم شد؟ حالا هم زود این غذای آلوده رو از جلوی چشمم ببر اونور ..... با حرص نگاهم کرد ..... دسته های سینی رو توی مشتش فشرد و گفت:کسی هم مجبورتون نکرده بخورید..... سینی غذا را محکم روی میز کوبید ...... از شدت ضربه ی سینی یکمی از آش روی پاتخـ ـتی ریخت..... قدم هاش رو به سمت در تند کرد.....اما قبل از اینکه دستش به دستگیره ی در برسه گفتم: کجا؟ بیا این سینی و تشکیلاتت ببر من احتیاجی به این ندارم.. در ضمن داری می ری یه دستمال مرطوبم با خودت بیار این گندی که زدی رو جمع کن...... متوجه خشم توی نگاهش شدم اما برام اهمیتی نداشت..... برعکس حس می کردم که از اذیت کردن و حرص خوردنش بیش از حد لذت می برم..... با صدای قدم های عصبیش که هرلحظه بهم نزدیک تر می شدند به خودم اومدم..... سینی را عصبی از کنارم برداشت و همانطور که به سمت در اتاق می رفت زیر لب با خودش غرغر می کرد...... میکروب داره ....میکروب داره....به درک
که نمی خوری..... والا فکر کرده منم جمال آقا رو خوش دیدم و بیکارم که هردقیقه ساعت براش آشپزی کنم.... ای خدا نسل این جور مردا از روی زمین بردار که حداقل من یکی راحت شم.....الهی آمین.....
💖💖💖💖🌻💖💖💖💖
#رمان
#سجدهبرغرورمردانهام
#خانوادگی
#عکسنوشتهایتا
#منمحمدرادوستدارم
http://eitaa.com/joinchat/2141257747Cf0d228eefd
۶ آذر ۱۳۹۹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وصیتشهیدمحسنحججی🌷
وشهیدمشلبدرموردحجاب...🧕
#عکس_نوشته_ایتا
http://eitaa.com/joinchat/2141257747Cf0d228eefd
۶ آذر ۱۳۹۹
هدایت شده از گسترده عصرانه +۱ کا ملــکـــ👑ـــــه
💐💐💐💐💐
یه کانالی بی نظیر
ناب ناب ناب👌👌👌
#از_زندگی_ائمه_بگیر
تا هرچی که دلت بخواد مهم نیست چند سالته ،برای هر سن و سلیقه ای مطلب داریم
#کمالبندگی #داستانهایبینظیر
#پستهایدلنشین #جملاتنابنابناب
#عکسنوشتههایعالی #سخنرانیهایتاثیرگذار #مداحیهایزیبا
من تعریف نمیکنم🧕 خودت بیا🚶♂🚶♀ ببین خدائی تعریفی هست یا نه اینم لینکش👇👇
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
۶ آذر ۱۳۹۹
هدایت شده از گسترده عصرانه +۱ کا ملــکـــ👑ـــــه
اینم آخرین باری که لینک این کانال رو میذارم
کانالی متفاوت پاتوق بچه مذهبی ها❤️ یه سر به کانالمون بزن مطمئنم بدت نمیاد❤️ از اینکه دعوت خادم های اهل بیت رو پذیرفتید ممنونم🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
این👆گلا هدیه ای به شماست بزن روش وارد شو
۶ آذر ۱۳۹۹
۶ آذر ۱۳۹۹
🍂
يا حبيبي
بارد من دونك البيت كثيرا
محبوبِ من!
خانه بدونِ تو بسیار سرد است...
#سعاد_الصباح
#مثبت_باش #کتاب #کرونا
╭━━━⊰ 💠 ⊱━━━╮
@Aksneveshteheitaa
╰━━━⊰ 💠 ⊱━━━╯
۶ آذر ۱۳۹۹