eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.4هزار دنبال‌کننده
18.8هزار عکس
5هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
                   @Aksneveshteheitaa                🌹🌻🌹
                   @Aksneveshteheitaa                🌹🌻🌹
                   @Aksneveshteheitaa                🌹🌻🌹
سلام دوستان عزیز ممنونم ازتون هم از صلوات هائی که فرستادید که بالای ۳۰ هزارتا شد و هم بخاطر دعای خیرتون که در حق ما کردید🌺🌹🌸
┄┅─✵💖✵─┅┄ اِلهی یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد یا عالی بِحَقِّ علی یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان @hedye110 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
خیمه ات را در بیابان ها زدی، آقا چرا؟ خانه ای مَحرم ندیدی، تا شوی مهمان او؟ وای بر ما پسر فاطمه را گم کردیم😭 @emame_mehraban            🕊🕊🕊🕊
🌾🌾 تو رفتی تو یتیم خونه کار می کنی ؟ برای چی مادر ؟ برای یه لقمه نون , گند و کثافت های بچه های مردم رو می شوری ؟ من اجازه نمی دم , با خودم می برمت ... یک لقمه نون همون جا هست که بخوری و سیر بشی ... عزیز خانم گفت : نه خیر , لازم نکرده ... من خودم می برمش تا جمع و جورش کنم , این طوری زیر نظر خودمه و می دونم چیکار کنم ... خاله دستشو به حالت تنفر تکون داد و گفت : سر جد پدرتون ولمون کنین ... لیلا عقلش از همه ی شما بیشتره , احتیاجی به بزرگتر نداره ... پاشین برین خونه هاتون , لیلا هیچ کجا نمیاد ... خودتون هم می دونین ... حالا برای چی این حرفا رو می زنین , من نمی فهمم ؟ ... می خواهین اعصاب منو خرد کنین ؟  لیلا برو تو اتاقت ... بهت گفتم برو دیگه ... من راه افتادم ولی می شنیدم که خاله می گفت : شماهام زحمت رو کم کنین , حالا فهمیدین لیلا چیکار می کنه ... من خودم هواشو دارم ... عزیز خانم گفت : از کجا معلوم راست گفته باشین و گندش فردا در نیاد ؟ ... خاله گفت : پاشو عزیز خانم ... پاشو برو خونه ات , کافر همه را به کیش خود پندارد ... ما دروغگو نیستیم , مثلا می خواد چیکار کنه ؟ تو که گفتی شوهرش دادم ... حالا که می بینی ندادم , برو پی کارت دیگه ... بیشتر از اینم منو عصبانی نکن که دیگه اختیارم از دستم خارج میشه و بد می بینی ... تو هم حسین برای این بی احترامی که به من کردی دیگه حق نداری پاتو تو خونه ی من بذاری ...  این بود جواب محبت های من ؟ به من اعتماد نداشتین که از لیلا خوب مراقبت کنم ؟ذحرف این زن رو باور کردین و برای من قشون کشی کردین ؟  ولی به همتون بگم که لیلا خیلی از تو مردتره , احتیاجی به مراقبت کسی نداره ... خودش یک شیرزنه ... الان داره یک پرورشگاه رو اداره می کنه , در حالی که همه از قدرت فکر اون تعجب کردن ... دو ماه نگذشته , شده سرپرست اونجا ... شماها برین برای خودتون نگران باشین ... من بهش افتخار می کنم ... کاش لیلا رو من زاییده بودم , اون وقت بهتون می گفتم اون به کجا ها می رسه ... تو هم آبجی دیگه دست از سر لیلا بردار ... اگر اون موقع که گذاشته بودمش دبیرستان از اینجا نمی بردیش , الان یکی مثل عزیز خانم پشت سر بچه ات لیچار نمی گفت و بهش تهمت نمی زد ... در اتاقم رو بستم و پشت به در ایستادم ... نفس عمیقی کشیدم و دیگه نمی خواستم صدای اونا رو بشنوم و بدونم بین اونا چی می گذره ... اما صدای خاله و عزیز خانم میومد که جر و بحث می کردن ... تا همه چیز آروم شد ... فکر کردم همه رفتن که یکی دستگیره ی درو فشار داد و اونو باز کرد ... 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
🌾🌾 حسین جلو و خانجانم پشت سرش بود ... حسین خواست بغلم کنه ولی من خودمو کشیدم کنار ... گفت : آبجی جون من که بد تو رو نمی خوام ... من داداشتم , چیکار می کردم ؟  عزیز خانم که با شوکت اومده بودن و شیون می کردن که تو از جاهای بدی سر در آوردی , تو جای من بودی چیکار می کردی ؟ گفتم : حسین تو برادر منی , خیلی هم دوستت دارم ولی خدا رو شکر که جای تو نیستم و طینت تو رو ندارم ... بازم اون حسن چند بار به من تعارف کرد که برم خونه ی اون , ولی تو چی ؟ نمی خوام گله کنم چون چیزی تو دلم نیست ... ولی تو رو خدا اینو نگو که به فکر منی ... شماها الانم که اومدین به فکر آبروتون بودین ... گفت : به جون آبجی دلم برات تنگ شده بود ولی خوب گرفتارم ... الانم که بچه تو راه دارم ... راستی تو می خواهی عمه بشی , کسی بهت نگفته ؟ باز آهی از ته دلم کشیدم و سرمو پایین انداختم چون جر و بحث کردن با اونا رو بی فایده می دونستم ... خانجان بازم گریه می کرد و می گفت : چیکار کنم مادر ؟ نتونستم بهت سر بزنم ... زن حسین توان درست و حسابی نداره , من باید گاوها رو رسیدگی کنم ... نباشم نمی شه , تو هم که نمیای پیش من ... گفتم : می دونم خانجان حق با شماست , راست می گین ... منم می رم سر کار و وقتم گرفته شده ... گفت : نمی خواد بری اونجا , یتیم خونه کار کردن برای تو سخته ... گفتم : خانجان ماهی چند بهم می دین تا اموراتم رو بگذرونم ؟ منم دیوونه نیستم که , من فقط نمی خوام سر بار خاله باشم ... قبول دارین ؟  خانجان با کلی گریه و زبون ریختن برای من که نمی تونه پیشم بمونه با حسین رفت ... در حالی که من خیلی احساس بدی داشتم ... رفتار و کردار اونا برای من قابل هضم نبود ... نمی فهمیدم چطور با این سن و سال هنوز خوب و بد رو تشخیص نمی دن  فردا اول وقت خودمو رسوندن پرورشگاه تا قبل از اینکه خواربار برسه , اونجا باشم ... ولی آقا هاشم درست موقعی که به بچه ها ناهار می دادیم , از راه رسید و رفت تو دفتر ... مجبور بودم کارمو ول کنم و برم سراغش ... تا چشمش به من افتاد , گفت : باز که اخم های شما تو همه ...فکر می کردم امروز خوشحال می بینمت ... با بی حوصلگی گفتم : چیزی نیست ... من می رم تو انبار , شما جنس ها رو بفرستین اونجا , من تحویل می گیرم ... در حالی که قیافه ی عبوسی به خودش گرفته بود , گفت :قند و شکر , چای , حبوبات و روغن آوردم ... دو سه روز بعد هم برنج و بقیه چیزا که خواستین ... من باید برم , شما تحویل بگیر ... امضا کن , بده راننده بیاره برای من ... لحنش تند شده بود ... پرسیدم : آقا هاشم شما چرا اوقاتت تلخ شد ؟ گفت : نه , چیزی نیست ... احساس کردم از من دلخورین ... گفتم : چه حرفیه ؟ چرا باید از شما دلخور باشم ؟ جز محبت کاری نکردین ؟  خودم یکم به هم ریختم ... به خاطر دیشب ... گفت : دیشب چی شده ؟ اتفاقی افتاده؟  گفتم : راستش برای اینکه به دل نگیرین , میگم ... فکر کنین مادر و برادر من به تحریک مادرشوهرم اومده بودن منو باز خواست می کردن و فکر کرده بودن من کار بدی می کنم خدای نکرده ... از اینکه اونا منو اینطوری شناختن خیلی دلم گرفته ... گفت : خدا رو شکر ... گفتم : بله ؟؟ برای چی ؟  گفت : نه , نه ... منظورم این بود که خدا رو شکر از دست من ناراحت نیستین ... من نمی تونم تحمل کنم شما غمگین باشین ... گفتم : می دونم , شما خیلی به من لطف دارین ... ولی اینو بدونین من بی چشم و رو نیستم , تو رو خدا شما دیگه در مورد من اشتباه قضاوت نکنین ... 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
                   @Aksneveshteheitaa                🌹🌻🌹
                   @Aksneveshteheitaa                🌹🌻🌹
                   @Aksneveshteheitaa                🌹🌻🌹
                   @Aksneveshteheitaa                🌹🌻🌹
                   @Aksneveshteheitaa                🌹🌻🌹
                   @Aksneveshteheitaa                🌹🌻🌹
                   @Aksneveshteheitaa                🌹🌻🌹
به حکیمی گفتند: از زور گرسنگی مجبورشدیم کوزه سفالین یادگار سیصد ساله اجدادمان رابفروشیم حکیم گفت: خدا روزیتان را سیصد سال پیش کنار گذاشته و اینگونه ناسپاسی میکنید ! 🌷🌸                    @Aksneveshteheitaa                🌹🌻🌹
                   @Aksneveshteheitaa                🌹🌻🌹
ارسالی یکی از اعضای محترم کانال 🌺🌸                    @Aksneveshteheitaa                🌹🌻🌹
ارسالی یکی از اعضای محترم کانال 🌺🌸                    @Aksneveshteheitaa                🌹🌻🌹
ارسالی یکی از اعضای محترم کانال 🌺🌸                    @Aksneveshteheitaa                🌹🌻🌹
┄┅─✵💝✵─┅┄ الهی... تو را سپاس میگويم از اينکه دوباره خورشيد مهرت از پشت پرده ی تاريکی و ظلمت طلوع کرد و جلوه ی صبح را بر دنيای کائنات گستراند " سلام صبح عالیتان متعالی " @hedye110 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷