eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.5هزار دنبال‌کننده
19.2هزار عکس
5.1هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
Poyanfar - Hame Madar Daran Man Nadaram.mp3
3.51M
همه مادر دارند من ندارم....🖤🏴 @delneveshte_hadis110
نماهنگ چرا هوا زمستونیه.mp3
4.77M
ببار‌،اِی‌بارون‌ببار..💔🔥 @hedye110
▪️این دعای مدامِ حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها را زیاد تکرار کنیم👆                    @Aksneveshteheitaa                🌹🌻🌹
┄┅─✵💔✵─┅┄ اِلهی یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد یا عالی بِحَقِّ علی یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان @hedye110 🏴🏴🏴🏴🏴
... فرزند آن بشکسته پهلو خواهد آمد با رمز یا الله و یا هو خواهد آمد والفجر یعنی شیعیان وقتی نمانده با ذو الجناح و ذوالفقار، او خواهد آمد @emame_mehraban            🕊🕊🕊🕊
🌾🌾 امکان نداره ... اگر سه تا کارگر بیارین ما خودمون هم کمک می کنیم تا آب تخلیه بشه ... گفت : ای خانم , چی می گین ؟ شما پایین شهر هستین , تا آب قنات برسه به اینجا هزار جور آلوده میشه ... اونو می خواین چیکار کنین گفتم : آقای محترم , بازم از الان بهتره ... شما نگاه کردین , وقتی تلمبه می زنیم آب زلال نیست و بو می ده ... اینجا هفتاد تا بچه زندگی می کنه , بیشترشون کوچیک هستن ... اینو بدونین اگر شما نکنین من تنهایی این کارو می کنم , پس لطفا کمکم کنین ... من دست بردار نیستم ... گفت : بله , وصف شما رو شنیدم ... نمی دونم , باشه ببینم چیکار می کنم ... تا فردا بهتون خبر می دم ... گفتم : اگر وصف منو شنیدن حتما می دونین که من تا فردا صبر نمی کنم ... آقای مرادی الان دست به کار بشین , خواهش می کنم ... گفت : خانم , شما آدم رو تو منگنه می ذارین ... باشه , اجازه می دین که برم انجامش بدم دیگه ؟ باید از اداره اجازه کار بگیرم ... گفتم : لطفا امروز ... ممنون می شم ... وقتی اون رفت , به زبیده و نسا گفتم : اون امروز نمیاد ... هر چی می تونین آب بردارین و بجوشونین و ذخیره کنین چون چند روز بی آب می شیم ... با وجود پافشاری من , اون روز از مرادی خبری نشد ... ولی فردا صبح اول وقت اومد و با خودش کارگر آورد  و سه روزه آب رو خالی کردن ... توی آب انبار رو شستن و تمیز کردن و تحویل ما دادن ... وقتی آب قنات میومد , من از علی یاد گرفته بودم که زود اقدام به آبگیری نکنم تا مردم بخوابن و نیمه شب این کارو انجام بدم ... پس با آقا یدی و زبیده تا صبح بیدار بودیم ... خوب اینطوری آب تمیزتر وارد آب انبار شد ... اما این کار من انعکاسی زیادی تو شهرداری داشت ولی زیاد به نفع من نبود و یک مشکل اساسی برای من به وجود آورد ... اینکه پرورشگاه سر زبون ها افتاده بود و با وجود اینکه چند پرورشگاه دیگه در تهران بود , هر روز به تعداد بچه ها اضافه می شد و ورود هر کدوم از اونا , وقت منو به شدت می گرفت ... مخصوصا اونایی رو که از شیرخوارگاه میاوردن , اغلب مریض و ضعیف بودن ... در یک چشم بر هم زدن , تعداد بچه ها به صد و پنجاه نفر رسید ... که بیشترشون زیر شش سال بودن و نگهداری از اونا کار مشکلی بود ... بعضی ها ناسازگار و عاصی وارد پرورشگاه می شدن که نه دکتر روانشناسی بود , نه آدم با تجربه ای که به اونا کمک کنه ... و من مجبور بودم برای سلامت روح اونا هم فکری بکنم ... جز محبت کردن و انرژی گذاشتن برای اون دخترای ستم دیده و بی کس , چاره ای نداشتم ... در حالی که از خستگی نای نفس کشیدن نداشتم , براشون دف می زدم و می خوندم ... وقتی بچه ها می خوابیدن , من تازه درس می خوندم تا ساعت ده ... تنها دلخوشی من تو اون روزای سخت , گوش دادن به برنامه ی گلها بود که ساعت ده شب از رادیو بخش می شد ... صدای ویولن ابوالحسن صبا , منو تا اوج آسمون می برد ... از اونجا خودمو تو گندم زار تصور می کردم ... این صدا , نوایی بود که من سال ها پیش توی گندم زار به گوشم رسیده بود ... برام آشنا بود ... من سال ها با این نوا زندگی کرده بودم ... قلبم رو می لرزوند ... همین طور که به رادیو گوش می کردم , از خستگی خوابم می برد ... در واقع توی رویای زدن ویولن , بی هوش می شدم ... یک شب وقتی داشتم به برنامه ی گلها گوش می دادم , تلفن زنگ خورد ... دیروقت بود و هیچ وقت کسی اون موقع شب به ما زنگ نمی زد ... در یک لحظه بلند گفتم : هاشم ... این باید آقا هاشم باشه ... با عجله گوشی رو برداشتم و قبل از اینکه صدای کسی رو بشنوم , گفتم : آقا هاشم شمایید ؟ . 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
🌾🌾 گفت : لیلا از کجا فهمیدی منم ؟  گفتم : همینطوری حدس زدم , چون این موقع شب کسی اینجا زنگ نمی زنه ... آقا هاشم , شما کیبر می گردی ؟ ... خوشحالی که توی صداش بود رو می فهمیدم ... گفت : تو خوبی لیلا ؟ اوضاع روبراهه ؟ دستم می لرزید ... می ترسیدم گوشی رو قطع کنه و من نتونم حرفم رو بهش بزنم ... تند تند گفتم : آب انبار رو خالی کردیم و آبِ تمیز انداختیم ... آقای مرادی این کارا رو کرد ... بچه ها اسهال شدن , خیلی مریض بودن ... دکتر اومد ... من براشون کته درست کردم با ماست بهشون دادم ... قراره آخر ماه ببرمشون برای امتحان ... می دونین امتحان زهرا با مال من یکی شده ... باید یکی دیگه باهاش بره ... آخ , نمی دونین آقا هاشم چقدر سرم شلوغه ... هر چی بچه تو شهر یتیم می شه میارنش اینجا , الان صد و پنجاه و نه تا بچه داریم ... چند تاشون خیلی بی تربیت و بددهن هستن , دارن بچه های پرورشگاه رو خراب می کنن ... تمام وقت منو می گیرن ... هاشم داد زد : لیلا ؟؟ لیلا خانم ... ساکت باش بذار حرفم رو بزنم ... چیکار داری می کنی ؟  چیزی شده ؟ چرا اینقدر عصبی هستی ؟  گفتم : نه , مگه چیکار کردم ؟ دارم بهتون گزارش می دم ... گفت : لازم نیست , ولش کن اینا رو ... نمی دونی چقدر خوشحالم صداتو می شنوم ... دلتنگت شده بودم ... من زنگ زدم بهت بگم جایی که هستم فعلا تلفن نداره ... من برات نامه نوشتم , دیروز پست کردم ... تو هم هر چی می خوای بگی , تو نامه برام بنویس ... پرسیدم : آقا هاشم اینطور که معلومه حالا حالاها برنمی گردین !!  گفت : یکم طول می کشه ... ولی تموم می شه و سعی می کنم هرچی زودتر اینجا رو سر سامون بدم و بر گردم ... نگفتی خودت خوبی یا نه ؟ گفتم : من خوبم ... شما چی ؟ خوبین ؟  گفت : لیلا , یک سفارش داشتم ... دیگه از اون خانم , خواهر علی , کمک نخواه ... بعدا دست و پا گیرت می شن ... اون روز نتونستم درست باهات حرف بزنم ... یادت نره هر کاری داشتی تو نامه برام بنویس , خودم برات انجام می دم ... گفتم : باشه , چشم ... حواسم هست , می دونم چی می گین ... ولی اون زن خوبیه . هیچ وقت اذیتم نکرده ... گفت : من باید برم ... نامه منو که گرفتی , جواب بده ... یادت نره ... مراقب خودت باش , زیاد سخت نگیر ... جواب نامه ی منو زود بده , منتظرم ... کاری نداری ؟  گفتم : نه , خیلی ممنون ... گوشی رو قطع کردم ولی سر جام خشکم زده بود ... بی دلیل دلم می خواست زودتر بیاد ولی اینطور که معلوم بود مدت زیادی طول می کشید تا اون برگرده ... 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
                   @Aksneveshteheitaa                🌹🌻🌹
                   @Aksneveshteheitaa                🌹🌻🌹
8.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨خدا، فقط خدای من نیست...!☕️                    @Aksneveshteheitaa                🌹🌻🌹
7.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍁 پاییز، پادشاهِ فصل هاست 🍁                    @Aksneveshteheitaa                🌹🌻🌹