┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
خدایا
به توکل به اسم اعظمت
می گشایيم
دفتر امـــروزمان را ...
باشد ڪه در پایان روز
مُهر تایید بندگی
زینت بخش دفترم باشد ...
الهی به امید تو💚
➥ @hedye110
🇮🇷🇮🇷🏴🏴🇮🇷🇮🇷
#سلام_امام_زمانم
#یا_صاحب_الزمان
من سالهاستـ
میوه ی خوبےندادهام
وقتش نیامده
که شکوفاکنےمرا
آقابرای تو نه!
برای خودم بداست
هرهفته درگناه
تماشا کنے مرا😞😔
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#التماس_دعا_برای_ظهور
➥ @emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
1_898400391.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍
#دعای_عهد ❤️
با صدای استاد : 👤فرهمند
🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤
#التماسدعایفرج
➥ @hedye110
35.mp3
9.41M
[تلاوت صفحه سی و پنجم قرآن کریم به همراه ترجمه]
#قرآن_کریم
#التماس_دعا_برای_ظهور
➥ @emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
#درازایمرگپدرم🪴
#قسمتهفتادنهم🦋
🌿﷽🌿
*آیه*
خوابم نمیبرد چون نمیتونستم هجوم افکار بی سرو تهی
رو که به مغزم حمله ور می شدن رو کنار
بزنم هرکدوم مثل تیری به سمتم پرتاب میشدن وبرام
عجیب این بودکه هدف تمام تیرها،قلبم
بود...مدام رو تخت غلت میخوردم وپهلوعوض میکردم
امابی فایده بودخواب یک لحظه هم مهمون
چشمای خستم نمیشد...حسابی کفری شده بودم ومسبب
بیخوابیموپاکان میدونستم تو این مدت
هیچ چیز بدی ازش ندیده بودم و تقریبا تمام حرفهای دور
و اطرافم رو راجب ناخلف بودن پاکان به
فراموشی سپرده بودم حتی یادم رفته بود اولین بار
چطوری با پاکان آشنا شدم تمام زخم زبون ها و
نیش و کنایه هاش رو فراموش کرده بودم اما با شنیدن
مکالمه ی تلفنی اش و فهمیدن اینکه پاکان
امشب شبش رو کجاقراره صبح کنه ،شده بود خوره ای که
داشت ذره ذره منو نابود میکرد ... تمام
احساسات ضد و نقیص دنیا دقیقا همین امشب اومدن
سراغم تا بی خوابم کنن تا بهم یاد آوری کنن
که من اینجا عین یه مهمونم و باید هرچی سریع تر به
فکر جمع کردن پولهام بشم ،اینکه باید مواظب رابطه ی خودم و پاکان باشم نباید فراموش کنم
کنم که پاکان کی بود و کی هست ....فردی
که توی مرداب گناه فرو بره هیچ راهی برای کمک کردن
بهش وجود نداره فقط هر لحظه بیشتر
غرق میشه ...من نباید نزدیک پاکان بشم چون اون ممکنه
منو هم همراه خودش داخل مرداب بکشه
.....با شنیدن اذان سریع از جام بلند شدم و وضو گرفتم
بعد از خوندن نماز آرامش خاصی وجودم رو
گرفت یه آرامش ناب که میتونستی دنباله ی گردشش رو
همراه با گردش خونت تو بدنت احساس
کنی احساس خوب همنشینی با خدا اینکه خدا همیشه
هست ،همیشه با منه اینکه هر جا که برم زمین
و آسمونش تجلی نور و توکل رو یادم میاره اینکه ذکر روی
لبهای بابا این بود که خدا فقط بهش
اجازه بده که تو خط خدا کار کنه ....من میخوام ادامه
دهنده ی کار بابا باشم شاید به یه نحو دیگه
شاید نتونم عین بابا یه قهرمان باشم شاید نتونم جون
خیلی ها رو نجات بدم زندگی های مردم رو
حفظ کنم اما میتونم قهرمان وجدانم باشم که وقتی
۱۰سال دیگه تو آینه خودم رو دیدم خجالت
نکشم و خودم رو سرزنش نکنم به خاطر تصمیمات
اشتباهم من میتونم نجابت خودم رو نجات بدم
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
#درازایمرگپدرم🪴
#قسمتهشتاد🦋
🌿﷽🌿
پاکی خودم رو حفظ کنم این تنها کاری بود که میتونستم
بکنم اما همینش هم اگه در راه خدام باشه
برام کافیه ...تصمیم رو گرفتم آرامشی هم که داشتم من
رو توی پافشاری روی تصمیمم قاطع تر میکرد فردا صبح جمعه بود و خیالم بابت اینکه قراره
شرکت برم راحت بود با آرامشی که داشتم به
محض رسیدن سرم به بالش شروع کردم خواب هفت
پادشاه رو دیدن صبح با صدای در زدن از خواب پریدم سریع لباس هام رو مرتب کردم و شالی روی
موهام کشیدم و به سمت در رفتم با دیدن
بابا نادر پشت در سریع سلام کردم و پرسیدم :اتفاقی
افتاده ؟
با دلواپسی گفت :اوووم راستش امروز یه ذره دیر کردی
نگرانت شدم
با تعجب گفتم :دیر کردم مگه قرار بود جایی بریم ؟
با خجالت گفت :آخه بد عادتم کردی دختر عادت کردم
هر روز برام صبحونه درست کنی
با خجالت نگاهی به ساعت انداختم و با دیدن ساعت ۱۲ با
خجالت گفتم :ببخشید دیشب خیلی دیر
خوابیدم الان میام درست میکنم
سریع گفت :نه نه نه استراحت کن من فقط نگران شدم
با لبخند گفتم :الان میام بابا جون شما برو منم یه آبی به
دست و صورتم بزنم صبحونه ی شما هم
آماده میشه
بابا سری تکون داد و با لبخند رفت بالا در حال صبحانه
خوردن بودیم و من داشتم از خاطرات بچگی
هام برای بابا تعریف میکردم و بابا هم با صدای بلند
میخندید که صدای چرخیدن کلید اومد و مطابق
با اون باز شدن در و ورود پاکان وقتی وارد اشپرخونه شد
پر انرژی و شاد سلام داد و به من نگاه
انداخت با احترام سلام سر سریی کردم و از جا بلند شدم
و سریع براش چایی ریختم و با اجازه ای از آشپزخونه بیرون زدم حدود یه ساعتی می شد که
خودمو توی خونه ام سر گرم کرده بودم و
داشتم نقشه میکشیدم میخواستم پولهامو جمع کنم دنبال
خریدن یه خونه ی جمع و جور باشم از
کلاهبرداری که اموال بابا رو بالا کشید شکایت کنم و
دانشگاهم رو ادامه بدم خدا فرنوش رو خیر
بده که عقلش رسید و رفت از دانشگاه مرخصی گرفت تا
بالاخره دیر یا زود برگردم اما با این
شرایط فکر نکنم بتونم درسم رو ادامه بدم باید با بابا حرف
میزدم شاید میتونست برام کاری بکنه با
شنیدن صدای در شالم رو سرم کردم و گفتم :بفرمایید در
بازه
اما با ورود شخصی که اصلا انتظارش رو نداشتم با ترس
سر جام ایستادم و گفتم :شما اینجا چیکار
میکنید ؟
بهم نزدیک تر شد و گفت :فقط میخوام باهات حرف بزنم
با ترس و صدایی نیمه بلند گفتم :منو شما حرفی باهم
نداریم اقا پاکان لطفا برید بیرون
با پوزخندی گفت :ببین دختر خوبی باش الکی جیغ جیغ
نکن خوب ؟بابا خونه نیست و این جیغ
جیغای تو به جز خورد کردن اعصاب هر دوتامون فایده ی
دیگه ای نداره
با ترس زمزمه کردم :با من چیکار دارید ؟
روی کاناپه ی کهنه ای که بابا بهم داده بود نشست و
گفت :فقط میخوام حرف بزنیم
-ما حرفی باهم نداریم
تو حرفی نداری اما من دارم
-میشنوم-
با لحن تهدید آمیزی گفت :ببین دختر جون نمیخوام مثل
دفعه ی قبل با خودشیرین بازیهات زندگی امو بهم زهر کنی
با بهت پرسیدم :من کی زندگی شما رو بهتون زهر کردم
من اصلا به شما چیکار دارم ؟
با عصبانیت گفت :منظورم اینه که نمیخوام بابا بفهمه من
دیشب کجا بودم مثل اوندفعه نشه که صاف
رفتی به بابا گفتی که منو با یه دختر دیدی
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
12.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خانه سبز شیراز
سی سال نگهداری از گیاهان، این خونه رو به سبزترین خونه شیراز تبدیل کرده 👏
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
●○●
در ساحل قلب ها
این جای پای مهربانان است
که میماند وگرنه موجِ روزگار
هر رد پایی را پاک میکند
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
●○●
مغزمون اگه پا داشت
از اینهمه حرفی که باهاش می زدیم
فرار می کرد ...
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
●○●
کار از فرهنگ سازی گذشته
باید منقرض بشیم
گونه جدید بیاد ...
#تیکهدار
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
●○●
در مسجد و کعبه
دنبال چه هستی؟
اول ببین تو قلب کسی را نشکستی
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
●○●