فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃💙🇮🇷ایرانِزیبا🇮🇷💙🍃
🍃🌸🎼📹 آوای خوشِ استاد علیرضا افتخاری و سلام و مهر و امید؛ در طبیعتی زیبا و دلبرا.
@aksneveshtehEitaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃💙🇮🇷ایرانِزیبا🇮🇷💙🍃
🍃🌸فصل بهار و زمانِ چیدن چای بهاره در مزارع چای شمال کشور ؛لاهیجان و املش و فومن و... .
🍃🌸🎼📹 آوای بسیار زیبا و شادِ محلی گیلکی و دیدار مزرعه چای وطبیعت روح نواز .
@aksneveshteheitaa
4_270538606995571405.mp3
1.22M
#دعای_عهد
آغاز روز با دعای عهد👆
التماس دعا
🙏🙏🙏🙏🙏
https://eitaa.com/hebye110
سلام
باز کن پنجره را
صبح آمده🌤
آغاز زیستن است
و تکرار بودنها❣
چشمانت را بازکن آفتاب آمده
تا تو را
با طنازی لبخندش
به "صبح بخیری" عاشقانه پیوند دهد...💞
@aksneveshteheitaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌸🎼📹 آوایی بیکلام و بسیار دلنشین و زیبا ؛ برای شروع روزی با نشاط و سرشار از امید و مهربانی😍.
#کانال_عکس_نوشته_ایتا
@aksneveshteheitaa
🔴محمدباقر قالیباف منتخب مردم تهران، با 230رای، رئیس مجلس یازدهم شد
@aksneveshteheitaa
#رمان
#سجده_بر_غرور_مردانه_ام
#پارت_دوازدهم
لبخندش عمیق تر شد و با همان لحن شیرین همیشگی اش گفت: بهرادم وقتی می خندی خوشگل ترین مرد روی زمین و مرد رویاهای من می شی....
بـ ـوسه ای برگونه اش زدم و با لبخند به ساعت اشاره کردم که لبش را گزید و جلوتر از من از اتاق بیرون رفت.
به دنبالش راه افتادم و از اتاق بیرون آمدم.
سالن خانه پربود از جمعیت،تقریبا می شد گفت که تمام اقوام دور و نزدیک و جند تا از دوستای خودم و پریماه هم بودند.
نگاه گذرایی به همه جای خانه انداختم و با رضایت سری تکان دادم،مشتی قربون مثل همیشه تمام سفارشاتم را بدون کم و کاست انجام داده بود.
در میان جمعیت چشمم به ماهان خورد که در گوشه ای تکیه اش را به شومینه داده و به جمعیت حاضر در وسط سالن که مشغول شادی و پایکوبی بودند دوخته بود.
نگاهش غمگین می نمود ظاهرا هنوز هم بخاطر جریان شرکت ناراحت بود ،چون موقعی که بهش زنگ زدم تا برای شب دعوتش کنم خیلی سرد و خشک جوابم را می داد و اصلا ماهان همیشگی نبود.
به سمتش رفتم ،ضربه ی دوستانه ای به شانه اش زدم و گفتم:چطوری رفیق؟ چه عجب ما چشممون به جمال آقا ماهان گل کلاب روشن شد.
کمی خودش را جمع و جور کرد و با اکراه جواب داد:ما همیشه هستیم رفیق اما مثل اینکه تو خیلی وقته نیستی.یعنی انقدر تو کار و اون شرکت کوفتی غرق شدی که هیچکس و هیچ چیز رو به جز خودت نمی بینی ،فقط و فقط خودت مهمی.آبقیه هیچی....آره رفیق پس خوش باش برای خودت ....دیگه به من چه کار داری تو خوش باش تو. زندگیت بسه دیگه ماهان کیه؟ گور بابای ماهان و بقیه .....
خنده ی کوتاهی کردم و همانطور که دستم روی شانه اش بود ،صورتش را بـ ـوسیدم و گفتم: ا این حرفا چیه می زنی رفیق؟.... تو از یه دوست و همکار همیشه برای من نزدیک تر بودی و هستی و حکم برادر رو همیشه برام داشتی .... مگه می شم من به فکر برادر خودم نباشم ماهان...؟
مگه غیر از این بوده که همیشه هرچی خواستی و هرجا خواستی بری من روی حرفت حرفی نزدم و همیشه به عنوان بهترین دوست زندگیم روت حساب کردم ماهان....
_آقا ببخشیدا شرمنده ولی خانم گفتن اگر می شه چند لحظه تشریف بیارید اونطرف .....کیک رو اوردن گفتن می خوان شما هم باشین که با هم چند تا عکس بندازین.
صدای مشتی قربون که منتظر کنارم ایستاده بود باعث شد حرفم را قطع کنم ،دستی به شانه ی ماهان زدم و گفتم: من الان می یام رفیق..مشتی قربون لطف کن تا من می یام ببین ماهان و مهمونای دیگه کم و کسری چیزی ندارن اگر مشکلی بود بهم بگو....
مشتی قربون سری به معنای تایید حرفم تکان داد و گفت: چشم آقا شما راحت باشین من حواسم به همه چیز هست.
رو به ماهان گفتم :شرمنده که تنهات می ذارم ماهان ....از خودت پذیرایی کن تا من برم و بیام...زود می یام خیلی کارم طول نمی کشه...
شنیدم که زیر لب گفت: نیومدی هم نیومدی ....زیاد مهم نیست...عادت داشتم همیشه به تنها بودن و تنها موندن و بدشانسی....
با این که کاملا متوجه شدم که چی می گفت اما حرفش را نشنیده گرفتم،لبخندی تصنعی زدم و به سمتی که آرمان و پریماه ایستاده بودند و جمعی از بچه های کوچک و بزرگترها دورشان حـ ـلقه زده بودند رفتم.
با دیدنم راه را برایم باز کردند و من به وسط جمعیت رفتم.
پریماه با خوشحالی صورت آرمان رو بـ ـوسید و گفت: وایـــــــــــــی ببین کی اومده خوشگل مامانی .....بابایـــــــــی اومده......به افتخار بابای آرمان دست بزنید.....
و پشت بند آن صدای فریاد بچه ها و سوت و جیغ و کف مهمانان بلند شد که یکصدا با هم می خوندند:آرمان یکی یکدونه ...باباشو ببین چه جوره.... خوشتیپ و با کلاسه ....با عاشقی می سازه ..... یه همسر نمونه واسه پریماه خانومه .... یه بابای مهربون واسه آرمانمونه....
از خنده داشتم می ترکیدم ،مانده بودم که این چیزها را این ها از کجا آورده اند و می گویند.
مطمئن بودم که این سوپرایز پریماهم هست،لبخندی زدم و به مهمانان که هنوز در حال خواندن بودند گفتم:کافیه خواهش می کنم..... ممنون از محبت همگیتون و مرسی که قدم روی تخم چشم من و پریماهم و پسر گلمون آرمان گذاشتید و تشریف آوردید.... از همتون واقعا ممنونم و انشالله بتونم محبتتون رو جبران کنم...
پریماه هم در ادامه ی حرفم گفت: حالا اگه گفتین نوبت چیه؟ نوبت اینه که آرمان مامان شمعهاشو فوت کنه دست بزنید برای پسر گلم .....دست.....
با اشاره ی پریماه آرمان را در اغـ ـوش کشیدم و همانطور که بغـ ـل من و پریماهم بود خم شد و با تشویق و شعر یکصدای تولد مبارکی که مهمان می خواندند شمع هایش را فوت کرد .
صدای هلهله و شادی مهمانان بلند شد،در این میان صدای عکاس آمد که رو به ما گفت:حالا آقا آرمان گل اینجا رو نگاه کنه من یه چند تا عکس خوشگل با کیکش و پدر و مادر مهربونش ازش بندازم...
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🍃🍃🍃🍃🍃🍃
🌹 #عکس_نوشته_ایتا
❇️ @aksneveshtehEitaa
معین -موسیقی فولکلر بختیاری.mp3
4.63M
🍃🌸🎼 آوای زیبای محلی لری بختیاری.
🍃🌸تقدیم به همه لر زبانها و دوستداران آواهای اصیل محلی که یه دنیا معانی و زندگی در اونها دیده میشه.
@aksneveshteheitaa
تو آیہی دوستت دارم خواندی
و من ایمان آوردم کہ عشق معجزهای است کہ از لبهاے تو نازل میشود...
@aksneveshteheitaa