-بخشی_214261.mp3_1461782052
3.67M
🍃🌸🎼 آوای محلی و سنتی ترکمنی؛ تقدیم به هموطنان عزیز ترکمن و همه دوستداران آواهای محلی
@aksneveshteheitaa
#رمان
#سجده_بر_غرور_مردانه_ام
#پارت_نوزدهم
گوشی از دستم آرام سرخورد و افتاد سرم را به دیوار تکیه دادم و هق هق گریه ام بلند شد.... اشک هایم دانه دانه از گوشه ی چشمم پایین می ریخت و هق هق گذیه امانم را بریده بود....
مشتی قربون نزدیک تر آمد و در حالی که اعضای چهره ام را با نگرانی می کاوید گفت :چی شده آقا؟ تروخدا یه چیزی بگین یه حرفی بزنید..... اخه اینطوری که دارید من پیرمرد رو دق مرگ می کنید....
دستش را روی شانه ام گذاشت و به شدت تکان داد.... اما انگار روی زبانم قفل کار گذاشته بودند...
وقتی دید چیزی نمی گویم با عجله به سمت آشپرخانه رفت و چند ثانیه بعد دوان دوان به سمتم آمد....
از پشت پرده ی اشک نگاهش کردم.... لیوان آبی را به سمتم گرفت و گفت:آقا تروخدا یه قولپ از این آب بخورید حالتون خوب می شه....
چیزی نگفتم و فقط نگاهش کردم حتی دستانم هم بالا نمی آمد انگار توانم را هم از دست داده بودم.
انگار خودش متوجه شد چون لیوان آب را به لـ ـبم نزدیک کرد و به زور چند جرعه از لیوان را به خوردم داد...
اما هق هق گریه باعث شد که دستش را عقب کشید و با نگرانی نگاه چهره ام کرد.....
سرم را روی زانوهایم گذاشتم و هق هق گریه ام بلند شد .... هنوز هم یاد آن روزگاران آتش به قلـ ـبم می زد و داغ دلم را تازه می کرد.....
سرم را بلند کردم به نفس نفس افتاده بودم و تمام تنم یخ بسته بود و سرمای داخل سلول هم براین حال خرابم بی تاثیر نبود....
پتو را آرام باز کردم و روی شانه هایم کشیدم اما تاثیری نداشت.... صدای دندان هایم که از سرما به هم می خورد اعصابم را بهم ریخته بود....
چشمانم را بستم و سرم را به دیوار تکیه دادم....
عضله هایم شل شده بود،تمام تنم می لرزید...قفسه سیـ ـنه ام می سوخت ... چنتد تا نفس عمیق کشیدم..سیـ ـنه ام خس خس می کرد...
چهره ام از درد در هم جمع شد... دستم رو روی قفسه ی سیـ ـنه ام فشار دادم و به لباسم چنگ زدم...
نفسم بالا نمی آمد..چشمانم را باز کردم... قرص با پوشش نقره ای روی میز چشمک می زد..
دست دراز کردم و پارچ آبی برداشتم اما انقدر بی جان بودم که نزدیک بود پارچ آب از دستم بیفتد...قرص را از پوشش بیرون آوردم ،با دستانی لرزان لیوان و قرص را از روی میز برداشتم و به سمت دهانم بردم...
چشمانم را دوباره بستم و سرم را به دیوار تکیه دادم نفسم به سختی بالا می آمد... لرز عجیبی را توی تک تک اعضای بدنم حس می کردم...
چند تا سرفه زدم و بیشتر در خودم جمع شدم.....
تمام تنم مثل گوله ی یخ شده بود....
صدای معترض مهران را شنیدم که داشت بهم می گفت: آخه من چند بار به تو بگم که اینکارا رو با خودت نکن.... ببین حالا می تونی بالاخره خودت رو تو این خراب شده بکشی یا نه؟
لیوان آب را از دستم گرفت، زیر شانه ام را بلند و کمک کرد دراز بکشم....
تمام این کارها را مهران انجام می داد اما حتی رمق اینکه چشمانم را باز کنم و ازش تشکر کنم را هم نداشتم...
پتو را تا نیمه روی تنم کشید و تنهایم گذاشت تا به قول خودش استراحت کنم...
🌼🌼🌼🌼🌼🍀🍀🍀🍀🍀
#رمان
#سجده_بر_غرور_مردانه_ام
#کانال_عکس_نوشته_ایتا
🌹 #عکس_نوشته_ایتا
❇️ @aksneveshtehEitaa
آدم ها وقتی ناامید می شوند
به خیلی کمتر از آنچه که لیاقتش را دارند
راضی می شوند
@aksneveshteheitaa
اگر با تمام وجود دوستش داریدوجود ثابت کردنش را هم داشته باشید
@aksneveshteheitaa
دل پیش کسی باشد و وصلش نتوانی
لعنت به من و زندگی
و عشق و جوانی
@aksneveshteheitaa
83683042.mp3_1559743615
3.39M
🍃🌸🎼 آوای زیبای محلی بختیاری تقدیم به همه لر زبانهای عزیز و دوستداران آواهای محلی
@aksneveshteheitaa
ما به هم نمی رسیم ...
اما بهترین غریبه ات میمانم
که تو را
دوست خواهد داشت
@aksneveshteheitaa