#رمان
#سجده_بر_غرور_مردانه_ام
#پارت_چهل_دوم
عصبی گفتم: خانم کجاست؟
سرش را به معنی ندانستن تکان داد و گفت: والا نمی دونم آقا فکر کنم توي
...اتاق آقا آرمان هستند
....با شنیدن اسم آرمان مثل برق گرفته ها از جا پریدم
دندان هایم از خشم روي هم کلید شد و با فریاد گفتم: خداي من....
.....لعنتی
مشتی قربون با تعجب نگاهم کرد و گفت: چی شده آقا...اتفاقی افتاده؟
.... کف دستم را به پیشونیم کوبیدم و گفتم:آرمان....پسرم ... خداي من
....مشتی قربون با نگرانی گفت:براي آقا آرمان اتفاقی افتاده آقا
.... با گیجی سرتکان دادم
.....عصبی به سمت کمد لباس هام و کشوي میز توالت هجوم بردم
همه جا رو در هم ریختم .... کلی خرت و پرت و وسایل کف اتاق ریخته
....بودم
....داشتم دیوونه می شدم.... حداي من این کلید لعنتی گذاشت
....عصبی چنگی به موهام زدم و نفسم را با حرص بیرون دادم
مشتی قربون که تمام این مدت حرکاتم را با تعجب و نگرانی نظاره می
کرد،گفت: دنبال چیزي می گردید آقا...؟
پوفی کردم و گفتم: کلید... کلیدم نمی دونی کجاست؟
مشتی قربون با چشمانی گرد شده از تعجب نگاهم کرد و گفت: والا نه آقا...
می خواستین برین مهمونی خودتون اومدین ازم گرفتین و دیگه بهم ندادید...
فکر کنم پیش خودتونه...قشنگ با دقت نگاه کنید شاید جایی گذاشتید یادتون
....نیست
....نگاه کتم که روي تخت افتاده بود کردم
دستم را توي جیبش فرو بردم.... با احساس زبري دندانه هاي کلید زیر
.... انگشتانم نفسی از سرآسودگی کشیدم
به یقه ي کت چنگ زدم.... کتم را نامنظم روي شانه هام انداختم و از اتاق
....بیرون اومدم
❤️❤️❤️❤️🍃🍃🍃
#رمان
#سجده_بر_غرور_مردانه_ام
#خانوادگی
#کانال_عکس_نوشته_ایتا
🌹 #عکس_نوشته_ایتا
❇️ @aksneveshtehEitaa
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
#خطبه_غدیر
#صفحه_بیست_نهم
مَعاشِرَالنّاسِ، هذا عَلِي أخي وَ وَصيي وَ واعي عِلْمي، وَ خَليفَتي في اُمَّتي عَلي مَنْ آمَنَ بي وَعَلي تَفْسيرِ كِتابِ الله عَزَّوَجَلَّ وَالدّاعي إِلَيْهِ وَالْعامِلُ بِمايَرْضاهُ وَاَلْمُحارِبُ لِاَعْدائهِ.
هان مردمان! اين علي است برادر و وصي و نگاهبان دانش من. و هموست جانشين من در ميان امّت و بر گروندگان به من و بر تفسير كتاب خدا كه مردمان را به سوي او بخواند و به آن چه موجب خشنودي اوست عمل كند و با دشمنانش ستيز نمايد.
منابع:
1. مصباح المتهجد وسلاح المتعبد، شيخ طوسي، به تصحيح اسماعيل انصاري زنجاني، ص694
2.اقبال الاعمال: رضي الدين ابوالقاسم علي بن موسي بن طاووس ص461
3. مصباح كفعمي ص695
4.بحارالانوار علامه ملا محمّد باقر مجلسي ج97،ص112
ثم قال: «ايهاالنَّاسُ، مَنْ اَوْلي بِكُمْ مِنْ اَنْفُسِكُمْ؟ قالوا: الله و رَسُولُهُ. فَقالَ: اَلا من كُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلي مَوْلاهُ، اللهمَّ والِ مَنْ والاهُ و عادِ مَنْ عاداهُ وَانْصُرْمَنْ نَصَرَهُ واخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ.
سپس فرمود: مردمان! كيست سزاوارتر از شما به شما؟ گفتند خداوند و پيامبر او! سپس فرمود آگاه باشيد! آن كه من سرپرست اويم، پس اين علي سرپرست اوست! خداوندا دوست بدار آن را كه سرپرستي او را بپذيرد و دشمن بدار هر آن كه او را دشمن دارد و ياري كن يار او را، و تنها گذار آن را كه او را تنها بگذارد.
منابع:
1. مصباح المتهجد وسلاح المتعبد، شيخ طوسي، به تصحيح اسماعيل انصاري زنجاني، ص694
2.اقبال الاعمال: رضي الدين ابوالقاسم علي بن موسي بن طاووس ص461
3. مصباح كفعمي ص695
4.بحارالانوار علامه ملا محمّد باقر مجلسي ج97،ص112
🌸🌸🌸🌸🌸🍃🍃🍃🍃
🌹 #همه_جا
🌹 #جارمیزنم
🌹 #فقط_حیدر
🌹 #امیرالمومنین
🌹 #مولام
🌹 #علیست
🎁 #مسابقه_ویژه_غدیر
🎁🎁🎁🎁
@hedye110
#رمان
#سجده_بر_غرور_مردانه_ام
#پارت_چهل_سوم
صداي نگران مشتی قربون را از پشت سرم شنیدم که گفت: آقا حالا کجا دارید
....نشریف می برید با این حالتون...اجازه بدید منم بیام
به سمت عقب برگشتم و گفتم: احتیاجی نیست... خودم می رم و زود می یام
....فقط اگر کسی ازت سوال کرد بگو نمی دونی من کجام
....با تعجب سرش را به نشانه ي موافقت تکان داد و گفت: چشم آقا ولی آخه
....میان حرفش اومدم و گفتم: گفتم که حالم خوبه مشتی قربون....من رفتم
....صدایش را شنیدم که گفت: خدا به همراهتون آقا
....پله ها را دو تا یکی کردم و از در بیرون زدم
سوز سرماي شدیدي توي هوا پیچیده بود و سرماي هوا درد دستم را تشدید
....کرده بود
...اما برام دیگه درد دستم هم مهم نبود ....درد قلبم از همه این ها بدتر بود
....با اخم هاي در هم رفته به دستگیره در چنگ زدم و سوار ماشین شدم
سوییچ را چرخاندم...ماشین با صداي بدي استارت خورد.... پام را روي پدال
....گاز فشردم و از در خانه بیرون زدم
....حال خودم رو نمی فهمیدم
خداي من آخه چطور من انقدر بی حواس شده بودم که پسر عزیزم رو یادم
....رفته بود
چطور امشب تمام این اتفاقات در عرض چند ثانیه افتاد...اون از پریماه و این
....هم از الان
...اسم پریماه ناخودآگاه اخم را به صورتم نشاند
دندان هایم را عصبی برروي هم ساییدم و پام را با قدرت بیشتري برروي پدال
...گاز فشردم
...ماشین با شتاب بیشتري به حرکت درآمد
...دیگه حتی اختیار ماشین هم دستم نبود
....انقدر حرکاتش سرعت گرفته بود که چند جا نزدیک بود تصادف کنم
🌸🌸🌸🍃🍃🍃
#رمان
#سجده_بر_غرور_مردانه_ام
#خانوادگی
#کانال_عکس_نوشته_ایتا
🌹 #عکس_نوشته_ایتا
❇️ @aksneveshtehEitaa