#رمان
#سجده_بر_غرور_مردانه_ام
#پارت_پنجاه_نهم
...کاغذ را مچاله کردم و توي مشتم فشردم
......
....کلید را داخل قفل چرخاندم
بوي خوش غذاي اخترخانم مثل همیشه فضاي خانه را پرکرده و اشتهاي آدم
...را تحریک می کرد
....چشمانم را بستم و عطر خوش غذا را با لذت به درون ریه هایم فرستادم
....توي دلم به حال مشتی قربون غبطه می خوردم
از این جهت که همیشه می تونست از دستپخت خوش اخترخانم نهایت
... استفاده رو ببره
اما برعکس اخترخانم پریماه زیاد علاقه اي به آشپزي و کارهاي خانه نشان
نمی داد و طی این چند سال حسرت به دلم مانده بود که یک بار غذاي
خانگی دسپخت خودش را بخورم .... افسوس که خودش هم نمی خواست و با
آمدن اخترخانم بهانه ي خوبی برایش جور شده بود و تقریبا دست به سیاه و
....سفید نمی زد
صداي مهربون مامان مرا از میان افکار مختلفی که به یکباره به ذهنم هجوم
.....اورده بود بیرون کشید
.... کتم را ازتن بیرون کشیدم و گفتم: سلام
لبخندي به پهناي صورتش نشست و گفت:سلام به روي ماهت عزیزم...خسته
....نباشی
جلو رفتم در آغوش کشیدمش و گفتم: مرسی مامان شما هم خسته
....نباشید
مامان مرا از خودش دور کرد و گفت: ناهار خوردي؟
....سرم را به معناي نفی تکان دادم و گفتم: نه نخوردم میل ندارم
اخم ظریفی روي صورتش نشست و گفت: یعنی چی میل ندارم....این که نشد
....کار پسر صبحانه هم نخوردي
....زود برو دست و صورتت رو یه آب بزن تا من میز رو می چینم
...باز این گیر دادن هاي مامان شروع شد
....خداي من چطور این چند روز تحمل می کردم
....مامان تا حرف خودش را به کرسی نمی نشاند دست بردار نبود
....با درماندگی نگاهش کردم و به سمت سرویس بهداشتی کنار پله رفتم
....آستین هایم را تا آرنج تا زدم
....مشتی آب خنک برداشتم و به صورتم پاشیدم
....سرماي آب از حرارت درونم کاست
....دست و صورتم را با حوله خشک کردم و از انجا بیرون امدم
حوصله ي رفتن به آشپزخانه را نداشتم چون احتمال می دادم پریماه هم انجا
....باشد
به محض دیدنش صحنه هاي دیشب یک به یک جلوي چشمم ظاهر می شد و
....اعصابم بیش از پیش در هم می ریخت
راهم را به سمت پله ها کج کردم که صداي مامان از آشپزخانه برجا میخکوبم
....کرد
بهراد.... بهراد...کجا می ري عزیزم؟ مگه نمی خواستی ناهار بخوري؟
....خدایا خودت یه صبر ایوب به من بده این چند روز رو تحمل کنم
دندان هایم عصبی روي هم کلید شد و گفتم: یکم کار دارم توي اتاقم مامان
....باشه براي بعد
صدایش را شنیدم گه گفت: باشه پس الان سینی می کنم غذاتو یا خودم می
....یارم یا می دم اخترخانم برات بیاره
براي جلوگیري از هربرخورد دیگه اي لبم را گزیدم و بی هیچ حرفی از پله ها
....بالا رفتم
....کیفم را گوشه اي پرت کردم و در اتاق را محکم بستم
....خداي من این چه شانسی بود که من داشتم اون از دیشب این هم از الان
باید کاري می کردم تا از زیر نگاه هاي موشکافانه ي مامان که با دقت همه
....چی را زیر ذره بین نگاهش قرار می داد فرار کنم
حدالامکان باید خودم را از دسترسش دور می کردم و گرنه بیچاره می شدم و
....مامان همه چیز را می فهمید
🔶🔶🔶🔶🔶🔶🔶🔶
#رمان
#سجده_بر_غرور_مردانه_ام
#خانوادگی
#کانال_عکس_نوشته_ایتا
🌹 #عکس_نوشته_ایتا
❇️ @aksneveshtehEitaa
🔴 الإمامُ الرِّضا عليه السلام : مَثَلُ الاستِغفارِ مَثَلُ وَرَقٍ على شَجَرةٍ تَحَرَّكُ فَيَتَناثَرُ .
امام رضا عليه السلام : حكايت استغفار [و ريختن گناهان به سبب آن ]
حكايت برگ درخت است كه با تكان خوردن درخت مى ريزد.
#حدیث
@Aksneveshteheitaa
#رمان
#سجده_بر_غرور_مردانه_ام
#پارت_شصتم
....صداي بسته شدن در اتاق اجازه ي ادامه ي فکر کردن را ازم گرفت
به سمت عقب برگشتم و با دیدن مامان که سینی توي دستش را روي میز می
گذاشت، گفتم: چرا زحمت کشیدي مامان من که گفتم الان چیزي نمی تونم
....بخورم
مامان اخمی کرد و گفت: دیگه چی خودتو کردي پوست و استخون انداختی
...اونور
به فکر خودت نیستی لااقل به فکر اون زن و بچه ي بدبختت باش که با دیدن
....تو به جاي اینکه روحیه بگیرن، از زندگی بیزار می شن
اون دختر بدبخت که گناه نکرده به پاي تو داره می سوزه و می سازه و هیچی
....نمی گه
....منظورش پریماه بود
....چهره ام بی اختیار در هم رفت
...اخمی کردم و گفتم: مامان خواهش می کنم دوباره شروع نکنید
....مامان حق به جانب نگاهم کرد و گفت: وا من که چیزي نگفتم مادر
...فقط گفتم یکم هم به این بنده خداها بیشتر برس گناه نمی شه بخدا
...تازه ثواب هم می کنی.
.....سرم را توي کتاب باز شده مقابلم فرو بردم
....دندان قروچه اي کردم و نگاهم را با حرص روي سطرهاي کتاب لغزاندم
صداي متعجب مامان که با موشکافی مشغول وارسی اتاقم بود مثل برق گرفته
....ها از جا پراندم
بهراد تو سیگار می کشی؟
....آب دهانم را قورت دادم و نگاه پرهراسم را به مامان دوختم
.... مامان با دهان نیمه باز به سیگار توي دستش و من نگاه می کرد
....اخم هایش کم کم در هم رفت
.... پاکت سیگار را توي دستش فشرد
....مشکوك نگاهم کرد و با جدیت گفت:این آشغالا چیه بهراد
... لال شده بودم
....حس می کردم قدرت تکلمم را از دست داده بودم
خدایا چطور باید الان به این زن می فهموندم که دچار سوتفاهم شده و هیچ
...خبري نیست
....صداي شاکی مامان اجازه ي ادامه ي فکر را ازم گرفت
پاکت سیگار را توي دستش تکان داد و گفت: پرسیدم این چیه بهراد؟
....جوابی ندادم و سرم را پایین انداختم
....توي اون موقعیت به نظرم سکوت بهترین راه حل بود
صداي عصبی مامان به گوشم خورد:خوبه والا... من گفتم پسرم آدمه اومده
...تهران آدم شده
....براي خودش کسی شده ...صاحب زن و زندگیه
چقدر تعریفت رو پیش بقیه کردم ...دیگه نمی دونستم پسرم گرفتار همچین
...چیزاي کثافتی شده
....اون دختره بیچاره رو بگو چطور داره تحمل می کنه
....من بودم با این رفتارات یک ثانیه هم تحملت نمی کردم
....پریماه خیلی خانمه که داره صبوري می کنه و هیچی بهت نمی گه
....با شنیدن اسم پریماه انگار داغ دلم تازه شد
.... مثل اسپند توي آتیش از جا پریدم
با دست مامان را که همچنان در حال حرف زدن بود به سکوت دعوت کردم و
گفتم:خواهشا شلوغش نکنید مادر من اولا که اون پاکت توي دستتون مال من
....نیست و من نمی دونم اصلا چطور اومده توي اتاق من
در ثانی شما نمی خواد سنگ اونا رو به سینه بزنید،خودشون هیچ گله اي از
....این وضعیت ندارن و تا الان با شرایط موجود کنار اومدن
...مامان خواست حرفی بزند اما نگاهش روي بانداژ دستم خیره ماند
متعجبانه به دستم نگاه کرد و گفت: دستت چی شده؟
....دستم را پایین اوردم و گفتم: چیزي نیست یکم درد می کرد بستمش
🔶🔶🔶🔶🔶🔶🔶🔶
#رمان
#سجده_بر_غرور_مردانه_ام
#خانوادگی
#کانال_عکس_نوشته_ایتا
🌹 #عکس_نوشته_ایتا
❇️ @aksneveshtehEitaa
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
#خطبه_غدیر
#صفحه_چهل_دوم
امیرالمومنین علی علیه السلام
مَعاشِرَالنّاسِ، إِنَّ الله عَزَّوَجَلَّ لَمْ يَكُنْ لِيَذَرَكُمْ عَلي ما أَنْتُمْ عَلَيْهِ حَتّي يَميزَالْخَبيثَ مِنَ الطَّيِّبِ، وَ ما كانَ الله لِيُطْلِعَكُمْ عَلَي الْغَيْبِ. مَعاشِرَالنّاسِ، إِنَّهُ ما مِنْ قَرْيَةٍ إِلاّ وَالله مُهْلِكُها بِتَكْذيبِها قَبْلَ يَوْمِ الْقِيامَةِ
هان مردمان! هر آينه خداوند عزوجل شما را به حالتان رها نخواهد كرد تا ناپاك را ازپاك جدا كند. و خداوند نمي خواهد شما را بر غيب آگاه گرداند. (اشاره به آيه ي 179 / آل عمران است.) هان مردمان! هيچ سرزميني نيست مگر اين كه خداوند به خاطر تكذيب اهل آن [حق را] ، آنان را پيش از روز رستاخيز نابود خواهد فرمود
منابع:
1. مصباح المتهجد وسلاح المتعبد، شيخ طوسي، به تصحيح اسماعيل انصاري زنجاني، ص694
2.اقبال الاعمال: رضي الدين ابوالقاسم علي بن موسي بن طاووس ص461
3. مصباح كفعمي ص695
4.بحارالانوار علامه ملا محمّد باقر مجلسي ج97،ص112
وَ مُمَلِّكُهَا الْإِمامَ الْمَهْدِي وَالله مُصَدِّقٌ وَعْدَهُ. مَعاشِرَالنّاسِ، قَدْ ضَلَّ قَبْلَكُمْ أَكْثَرُالْأَوَّلينَ، وَالله لَقَدْ أَهْلَكَ الْأَوَّلينَ، وَهُوَ مُهْلِكُ الْآخِرينَ.
و به امام مهدي خواهد سپرد. و هر آينه خداوند وعده ي خود را انجام خواهد داد. هان مردمان! پيش از شما، شمار فزوني از گذشتگان گمراه شدند و خداوند آنان را نابود كرد. و همو نابودكننده ي آيندگان است.
منابع:
1. مصباح المتهجد وسلاح المتعبد، شيخ طوسي، به تصحيح اسماعيل انصاري زنجاني، ص694
2.اقبال الاعمال: رضي الدين ابوالقاسم علي بن موسي بن طاووس ص461
3. مصباح كفعمي ص695
4.بحارالانوار علامه ملا محمّد باقر مجلسي ج97،ص112
🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟
🌹 #همه_جا
🌹 #جارمیزنم
🌹 #فقط_حیدر
🌹 #امیرالمومنین
🌹 #مولام
🌹 #علیست
🎁 #مسابقه_ویژه_غدیر
🎁🎁🎁🎁
@hedye110
به پایان فکر نکن
اندیشیدن به پایان هر چیز شیرینی حضورش را تلخ می کند
بگذار پایان تو را غافلگیر کند
درست … مثل آغاز
~~~~~✦✦✦~~~~~
@Aksneveshteheitaa
چای مینوشیدم
یکباره دلتنگش شدم
بغض کردم و اشک در چشمانم حلقه زد
همه با تعجب نگاهم کردند !
لبخند تلخی زدم و گفتم : چقدر داغ بود ! …
@Aksneveshteheitaa
یاد بگیریم راحت بگیریم و از زندگی لـــذّت ببریم ؛
خودرا رها کنید و به اشتباهات خود بخندید.
زندگی ارزش غصه خوردن برای اشتباهات گذشته را ندارد.
به یک لبخند ، یک بوسه ، یک نگاه از روی عشق ایمان داشته باشید.
« جدی بگیرید چیزهای ساده را برای خوشبختی و آرامش »
@Aksneveshteheitaa