هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
دوستان عزیزم سلام شبتون بخیر🌻
خطبه ی غدیر به پایان رسید دوستانی که هنوز خطبه ی غدیر رو مطالعه نکردن و دوست دارن در مسابقه ما شرکت کنند تا جمعه ۳۰ آبان ماه وقت دارند تا خوب خطبه رو مطالعه کنند روز ولادت حضرت عبدالعظیم حسنی (۳۰ آبان) سوالات در کانالهامون قرار خواهد گرفت..💐💐💐سپاسگزاری میکنم از دوستانی که تا الان همراهی کردند و اگر به علتی وقفه ای در ارسال خطبه پیش اومد یادآوری کردن از لطف تون و حضور تون صمیمانه تشکر می کنم 🌹🌹🌹🌹
@kamali220
اونی که واقعا #دوستت داشته باشه.....
#عکس_نوشته_ایتا
http://eitaa.com/joinchat/2141257747Cf0d228eefd
#صبحتبخیرمولایمن
اے یوسف زهرا سفرت کی بہ سر آید ؟
کی چهره ماهت ز پس پرده در آید ؟
از پیک صبا کی شنوم آمدنت را ؟
کی بانگ اناالمهدیت از کعبه بر آید؟
@Aksneveshteheitaa
#رمان
#سجده_بر_غرور_مردانه_ام
#پارت_پنجاه_هفتم
یک دستم به در بود و با دست دیگه داشتم آستین های لباسم را می پوشیدم....
صدای عصبی ونازک دختر برجا میخکوبم کرد....
چه عجب بالاخره عروس خانم افتخار دادن و تشریف آوردن بیرون....
دستم روی دستگیره ی در خشک شد....
عجب آدم پررویی بود .....
واقعا که روی هرچی آدمه سمجه سفیده کرده بود....
بی اختیار اخمی روی چهره ام نشست....
خون خونم را می خورد اما بی اعتنا بهش پشتم را کردم و از پله ها پایین امدم....
قدم هام رو تند تر کردم....
می دانستم که در صورت ماندنم باید کلی جواب بهش پس بدم....
آه واقعا که چقدر این دختر پیله بود......
با نوک انگشت آرام به شانه ام ضربه ای زد که باعث شد از حرکت بایستم....
صدای ظریفش را دقیقا کنار گوشم می شنیدم.....
اووووییی مشتی با تو بودما...... با دیوارا حرف نمی زنم....
البته با دیوار تا حالا حرف زده بودم حداقل یه واکنشی از خودش نشون می داد....
دندان هام عصبی روی هم کلید شد....
مردمک چشمانم از شدت خشم می پرید....
به سمت عقب برگشتم....
نگاهم توی چشمای گستاخ و وحشیش گره خورد...
نگاهش وحشت زده می نمود....
نفس های تند و عصبیش به پوست صورتم برخورد می کرد....
حس کردم کم کم آن حالت ترس توی چشماش از بین رفت و جای خودش را به خنده داد....
چشماش می خندید اما لب هاش تکان نمی خورد....
عصبی نفسم را به بیرون فوت کردم و به راه افتادم که گفت: آهای آقا مگه کری....؟
کلید خونه رو بده بعد خودت هر قبرستونی می خوای برو ...
خسته شدم از بس جلوی در خونم نشستم.....
با شنیدن اسم خانه مثل برق گرفته ها از جا پریدم....
دستام کنار پاهام مشت شد....
به سمت عقب برگشتم....
با چشمایی به خون نشسته نگاهش کردم و گفتم: چی گفتی؟ خونه ی کی؟
پوزخندی زد.....
ابروهاش رو به بالا پرت کرد و کفت: اخبار رو یه بار معمولا می گن جناب....
دندان هام را روی هم ساییدم.....
عصبی نگاهش کردم.....
دست به سیـ ـنه ایستاده و با نیشخند نگاهم می کرد.....
خونم داشت از این همه خونسردیش به جوش می اومد....
چشماش با شیطنت می خندید.....
صورتم را نزدیک صورتش بردم.....
نفس های عصبیم به صورتش برخورد می کرد و لبه ی بلند روسریش را تکان می داد......
از میان دندان های کلید شده ام گفتم: نشنیدم چی گفتی..... خونه ی کی؟
حس کردم توی چشماش ترس نشست اما خودش را نباخت....
لبش را با زبانش تر کرد و گفت: خونه ی من....
ابروهام بیشتر توی هم رفت....
مثل اسپند روی آتش داشتم می سوختم.....
نفسم را با خشم بیرون فرستادم و گفتم: ببین خانم...
اگر فکر کردی با این کارا می تونی منو خر کنی و کلید خونه رو بدست بیاری،کور خوندی....
توی خونه ی من جای دخترای فراری و خیابونی نیست....
پس بهتره بیشتر از این وقت خودتو تلف نکنی دختر جون.... والا برات گرون تموم می شه....
انقدرم اینجا جلوی در حیاط واینستا من جلوی در و همسایه آبرو دارم......
شیرفهم شد یا جور دیگه حالیت کنم؟
مردمک چشماش می لرزید توی چشماش برق اشک رو می دیدم ....
💐💐💐💐💐💐💐💐💐
#رمان
#سجده_بر_غرور_مردانه_ام
#خانوادگی
#عکس_نوشته_ایتا
#من_محمد_را_دوست_دارم
http://eitaa.com/joinchat/2141257747Cf0d228eefd
4_5850477753370940981.ogg
402.8K
• [تُ♡] شِش دُنگ دلم رآ زَدی به نامَت..🕊💌•°
💔💔💔💔💔
@Aksneveshteheitaa
4_852045241497271423.ogg
249.4K
دنیا دیگه مث تو نداره🙃
نداره نه میتونه بیاره،🥀
دلا همه بیقراره عشقن،💖
@Aksneveshteheitaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‹'.°🌸🍓°.'›
.
آھاے...🌼 یادت باشھ...🦋
.
#استورے🍭😻
#رفیقانھ☔️🌿
#رفیق_چادرے🤞🏾📿
-----------------------
@Aksneveshteheitaa