eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.4هزار دنبال‌کننده
18.8هزار عکس
5هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
┄┅─✵💝✵─┅┄ الهی... تو را سپاس میگويم از اينکه دوباره خورشيد مهرت از پشت پرده ی تاريکی و ظلمت طلوع کرد و جلوه ی صبح را بر دنيای کائنات گستراند " سلام صبح عالیتان متعالی " 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 @hedye110
💚 اى آنكه در نگاهت حجمى زنور دارى كى از مسیر كوچه قصد عبور دارى؟ چشم انتظار ماندم، تا بر شبم بتابى اى آنكه در حجابت دریاى نور دارى 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🍀 💜 🌺 حدود نیم ساعتی از رفتن آنام میگذشت و با اخمای درهم به سفره نصف و‌نیمه که وسط کلبه خیره بودم و به صدای خرو پف زن عمو گوش میدادم که با ضربه ای که به در خورد از جا پریدم،لیلا لبخندی زد و سری به نشانه تاسف تکون داد وبه سمت در قدم برداشت،تموم این نیم ساعت رو داشت سر به سرم میذاشت! بلند شدمو چارقد آنامو از دستش گرفتم و خواستم چیزی بپرسم که با دیدن قیافه وا رفته اش پشیمون شدم:-خوبی آنا؟ آهی کشید و گفت:-پیرزن بیچاره تا کاسه سوپ رو دید چشماش برق زد،معلوم نیس چند وقته غذا درست و حسابی نخورده بهش گفتم از این به بعد براش غذا میفرستم... با این حرف لبخند روی لبم نشست اینجوری میتونستم محمد رو بیشتر ببینم... آنا مکثی کرد و نشست سر سفره و ادامه داد:-اصلا حال خوبی نداره،چقدر اصرار کرد تا آقاتون رو بفرستم ملاقاتش،میگفت پسرش غیر از خودش کسی رو نداره،قسمت نشد پسرش رو ببینم اما انقدر که ازش تعریف کرد فکر میکنم پسر لایقی باشه،یادم بیارین با عموتون راجع بهش صحبت کنم! لبخندمو پر رنگ تر کردمو گوشه کلبه ولو شدم،حالا دیگه شنیدن خرو پف زنعمو هم برام لذت بخش بود! *** با صدای قیژ بلند در چشم از هم باز کردمو یک چشمی نگاهی به اطراف انداختم و با دیدن فضای نا آشنای اطرافم مثل میخ سر جام نشستم،فراموش کرده بودم دیروز رو توی کلبه گذروندیم،با صدای لیلا سر چرخوندم:-دارم با ننه میرم لب چشمه آب بیارم همراهمون میای یا میخوای هنوز بخوابی تنبل خانوم؟ دستی به چشمام کشیدمو وا رفته دستی به گیسای بلندم کشیدم:-آنا کجاست؟ -آنا رفته بازار اون برگرده ما میریم چشمه،اگه میای پاشو یکی دو لقمه ناشتا بخور مسیرش طولانیه یه وقت نمونی روی دستمون! -شما برین من میمونم شاید امروز همراه آنا رفتم پیش بی بی حکیمه! -پیش بی بی حکیمه یا پسرش؟ نگاهی به چهره خندونش انداختمو با دهن کجی رفتم سمت سینی ناشتا و تند تند چند لقمه فرو دادم،انگار از اینکه سر به سرم میذاشت لذت میبر‌د،از دیروز تا الان تموم کاراش رو گذاشته بود کنار و فقط با یادآوری رعیت بودن محمد و خانزاده بودن من ته دل منو خالی میکرد! آهی کشیدمو کمی از نون گوشه سینی برای نازگل برداشتمو از کلبه بیرون زدمو همونجور که نون رو جلوش تیکه تیکه میکردم زل زدم به کلبه بی بی حکیمه که از دور پیدا بود... 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
🍀 💜 🌺 لیلا راست میگفت من فقط محمد رو میدیدم یعنی واقعا میتونستم از پس کارای اون کلبه بر بیام؟ ابرویی بالا انداختمو توی دلم زمزمه کردم چرا نتونم،همچین بزرگم نیست که نتونم از پسش بر بیام! با احساس سوزش انگشتم آخی گفتمو دستم رو پس کشیدمو با اخم زل زدم به نازگل که به خاطر یک تیکه نون به انگشتم نوک زده بود: -حیوون زبون بسته رو دق دادی که،اون که عشق و عاشقی سرش نمیشه غذاشو میخواد! -ااا آبجی انقدر نگو میدونی که اگه آنا بفهمه دیگه هیچ وقت بهم اجازه نمیده که...! -راجع به چی حرف میزنین؟چه اجازه ای؟باز چه آتیشی سوزوندی دختر؟ با صدای آنا هر دو وحشت زده سر چرخوندیم و قبل از اینکه لیلا چیزی بگه تند تند لب زدم:-هیچی آنا،فقط...فقط میخواستم با ننه و آبجی برم چشمه،البته اگه شما اجازه بدی! با گوشه آستینش چارقدش رو عقب کشید و گفت:-خیلی خب فقط قبلش اینارو بذار داخل تا شما برمیگردین منم غذا بار بذارم! نفس راحتی کشیدمو در حالی که به لیلا چشم غره میرفتم کاری که گفته بود رو انجام دادم! ساعتی بعد نفس نفس زنون توی مسیر چشمه به خاطر حرفی که زده بودم به خودم لعنت میفرستادم،تا حالا همچین مسیر طولانی پیاده روی نکرده بودم:-پس چرا نمیرسیم؟ -یکم دیگه مونده دختر تو جای من بودی چیکار میکردی چندین و چندسال توی عمارت خانومی کردم حالا وضعم شده این فقط دلم به بودن نوه هام خوشه وگرنه سرمو میذاشتمو میمردم! -نوه هاتون؟شما که فقط یدونه نوه داری ننه؟ ننه دستی توی هوا تکون داد و در جواب لیلا گفت:-اون و شماها،بیاین که رسیدیم،بعد از این سر بالایی چشمه پیداس،فقط خوب دقت کنین از فردا خودتون تنها باید این مسیر رو بیاین من پاهام دیگه جونی نداره! نفسم رو پر صدا بیرون دادمو در حالی که به این فکرش پوزخند میزدم قدمای آخر رو با آخرین توانم برداشتم... با رسیدن به بلندی و دیدن جمعیتی از زنای روستایی که اونا هم برای بردن آب اومده بودن چشمام از تعجب گرد شد،هیچ کدوم سرو وضع درست حسابی نداشتن یعنی واقعا همه این آدما هر روز این مسیر طولانی رو برای بردن آب طی میکردن؟ کمی که به چشمه نزدیک شدیم نگاهی به دور و برم انداختم و با دیدن گاری ای که توی چند قدیم بود رو به لیلا گفتم:-پاهام هنوزم درد میکنه میدونی که کبود شده میشه بشینم اینجا تا برگردین؟ هدیه به روح بلند شهدا صلوات 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌲💐☀️سلااام دوستان عزیز و بسیار مهربان 🍃🌲☀️درودبه صبح؛ 🍃🌲☀️درود به‌ زندگی؛ 🍃🌲☀️درودبه عشق و مهربانی؛ 🍃🌲☀️درودبه صفا و صمیمیت؛ 🍃🌲☀️درودبه صداقت و درستی؛ 🍃🌲☀️درود به انسانیت؛ 🍃🌲☀️وباز هم سلام و درودبه همه شما عزیزان .. 🍃💐🏕☀️روزتون بی‌نظیر ، 🍃💐🏕☀️ صبحتون زیبا 🍃💐🏕☀️ایام به کام 🍃💐🏕☀️روزگارتون با نشاط 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🐬 به کسی که برای احساس تو ارزش نیست دل نبند... به خودت بیاموز هرکسی، ارزش ماندن در تو را ندارد... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
Faryan - Delbar Janam.mp3
6.9M
🎧❣🎼☀️آوای شاد و زیبای :دلبر جانم ... 🍃🌲🎤فریان... 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
『♥️』 مرد ترین آدمهایی که تو زندگیم دیدم اونایی بودن که بعد اشتباهشون گفتند : معذرت میخوام .. 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
چه لذّتی دارد از فردای نیامده نترسیدن ، گوش به باران دادن ، چای درست کردن ، پادشاه وقت خود بودن ... 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
لطف و هم‌صحبـتی دلبر ما، ما را بس‌... 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🍃🌸🇮🇷ایرانِ‌زیبا🇮🇷🌸🍃 @SETAREGANEIRAN 🌿🇮🇷💚🤍❤️🇮🇷🌿
AROSI - 7 - 128 - musicsweb.ir.mp3
3.68M
🎧❣🎼☀️آوای شاد وبسیار زیبای کردی و فارسی ولری👌😍😊 . 🍃💐🎼ملقمه ای شده ها😄 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
سلام بخونید برای عقدش بی پول شده و اگه عقد نکنه مراسمش را باید الکی به تاخیر بندازه و به مشکل میخوره فعلا با ۵ تومن کارش راه می افتد ایام‌ولادت امام جواد ع یاری اش کنید ان شالله دل این نیازمندان شاد کنیم ❤️❤️✌️ مرکز نیکوکاری سردار دلها❤️تهران ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ شماره کارت خیریه جهت کمک و واریز ۶۰۳۷۹۹۷۹۵۰۲۶۹۰۵۱ بنام مرکز نیکوکاری سردار دلها تهران شماره کارت حساب مرکز نیکوکاری را جهت کمک ب نیازمندان و ایتام و امور نیکوکاری ب دیگران معرفی نمایید. شماره تماس مرکز نیکوکاری : ۰۹۳۵۸۳۱۹۵۰۶ پیامک تماس ایتا واتساپ ۰۹۱۲۰۸۴۸۷۱۳ تماس و پیامک تلگرام خانم منصوری ۰۹۱۶۵۵۶۹۷۹۲ به دیگران و گروه ها اطلاع دهید گره از کار باز کنیم✌️✌️✌️
┄┅─✵💝✵─┅┄ خدایا به توکل به اسم اعظمت می گشایيم دفتر امـــروزمان را ... باشد ڪه در پایان روز مُهر تایید بندگی زینت بخش دفترم باشد ... الهی به امید تو💚 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 @emame_mehraban            🕊🕊🕊🕊
🍀 💜 نگاهی بهم انداخت و انگار که دلش به حال زارم سوخت:-خیلی خب همونجا بشین تا برگردیم! نفسی پر صدا بیرون دادمو از گاری بالا رفتم و خودم رو روی کاه هایی که دسته شده پشتش گذاشته بودن رها کردم و دستمو زدم زیر چونم و به منظره رو به روم زل زدم:-واقعا رعیت بودن کار مشکلیه،خوب شد توی عمارت دنیا اومدم هر چند زندگی توی عمارت هم سختیای خودش رو داشت اما از این فلاکت بهتر بود! چند دقیقه ای توی همین فکرا گذشت و یک چشمم به لیلا بود و چشم دیگه ام به اسب گاری که اگه خواست حرکت کنه پایین بپرم که با شنیدن اسم آقام از زبون زن جوونی که از کنار گاری رد میشد ناخودآگاه توجهم جلب شد: -مطمئنم اون دختره اورهان خانه توی خونه طبیب دیدمش یه مرض خاصی داره که هیچکس نتونسته درمونش کنه،دیروز از قاسم شنیدم که خان زن و دختراشو راهی شهر کرده،نمیدونستم فرستادتشون اینجا،لابد میخواد طلاقش بده! -شاید اشتباه میکنی دختر،خانزاده رو چه به این کارا اونا هر کدوم چندتا نوکر و کلفت دارن! -مطمئنم خودشه قیافش مثل روز جلوی چشممه،قاسم میگفت خان از زن بچه هاش خسته شده،بنده خدا حقم داره،پسرش رو که دزدیدن دختر بزرگشم که مریضه با این حالش چطور میخواد زایمان کنه،کسی حاضر نمیشه بگیرتش اون کوچیکه هم میگن زیادی شره! با شنیدن این حرفا طاقت از دست دادم از گاری پایین پریدمو پشت سرش ایستادم:-هی اصلا میفهمی راجع به کی داری حرف میزنی؟بیا بریم ده ببینم جراتش رو داری همین حرفارو جلوی خان بزنی! چرخید و با پوزخند نگاهی از بالا به پایین بهم انداخت:-تو چی میگی دختر،به تو چه ربطی داره؟با این قد و قواره برای من شاخ و شونه میکشی؟ سنگی از روی زمین برداشتمو گفتم:-خیال نکن سنم کمه خوب بلدم چطوری تو و امثال تو رو سر جاشون بشونم! اینو گفتمو با تموم توانم سنگ رو پرت کردم سمتش و تا خواستم سر بلند کنم با صدای آخ مردونه ای که از پشت سرش به گوشم رسید،سر جام میخکوب شدم! زن ها که هم از من و هم از صاحب صدا ترسیده بودن سریع ظرفاشو رو برداشتن و از کنار گاری دور شدن و تازه چشمم افتاد توچشم کسی که سنگ رو به پیشونیش کوبیده بودم،لبی به دندون گزیدمو با سرعت پشت گاری پنهون شدم،قلبم مثل گنجشکی میزد! صدای مردی خشن توی گوشم پیچید:-دستت رو بردار ببینم چی شده؟ -چیزی نیست آقاجون فقط یه خراش سادس بهتره حرکت کنیم دیگه راهی نمونده! -تا نفهمیم کار کی بود هیچ جا نمیریم چرا نمیفهمی ممکن بود کور بشی پسر! 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻