eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.5هزار دنبال‌کننده
19.2هزار عکس
5.1هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
🍀 💜 🌺 با مشغول شدن آنا و ننه نفس راحتی کشیدمو سرمو بردم نزدیک لیلا:-آبجی چرا دروغ گفتی،حالا میخوای از کجا دوشاب پیدا کنی،میدونی که گوهر از این چیزا نداره! لیلا آهی کشید و گفت:-فردا میریم عمارت...باید با چشمای خودم ببینم آقاجون عروس میاره،وگرنه باور نمیکنم از همونجا دوشابم میگیریم! با هینی که کشیدم لیلا ترسیده دست بر روی دهانم گذاشت:-هیس آروم‌ باش نمیخوای که آنا همه چیز رو بفهمه! -آبجی چجوری میخوای بری توی عمارت؟اگه آقاجون مارو ببینه اول از همه برای آنا بد میشه،حتما با خودشون گمون میکنن آنا مارو فرستاده تا همه چیز رو خراب کنیم تازه اگه نفهمه ما توی کلبه زندگی میکنیم! -نگران نباش با این لباسا هیچ کس مارو نمیشناسه به خصوص اگه آرات راست گفته باشه فردا عمارت پر از رعیتیه که برای فضولی و سرک کشیدن تو کار اربابشون هر جور که شده خودشون رو به عمارت میرسونن،هر چند من هنوزم شک دارم آرات راستشو بگه! حرفای لیلا به فکر فرو بردم،راست میگفت هیچوقت ندیده بودم آقاجون با آنا بدرفتاری کنه،همیشه به قول بی بی ،آنا رو روی تخم چشمش میذاشت،اما آرات...نه اون دروغ نمیگفت،حداقل توی همچین قضیه مهمی! اون شب تا صبح افکار پریشون توی ذهنم رژه میرفت،دیدن صورت معصوم آنام و فکر اینکه وقتی بفهمه چه حالی میشه مثل تیری بود که ذره ذره توی قلبم فرو میرفت و کاری ازم ساخته نبود،حال لیلا هم همچین دست کمی از من نباش،سخت نفس میکشید و تا صبح از این پهلو به اون پهلو میشد! بلاخره هر طوری بود شب رو به صبح رسوندیم و با نیومدن محمد که من دلیلش رو خوب میدونستم با اجازه آنام راهی شدیم،چند قدمی از کلبه که دور شدیم مسیرمون رو به سمت کلبه عمو رحمت تغییر دادیم و ضربه ای به در کلبه اش کوبیدیم! چند دقیقه ای طول کشید تا صدای گرفته اش توی گوشمون پیچید:-کیه؟چه خبر شده؟ -ماییم عمو دخترای اورهان خان! هنوز این جمله از دهن لیلا خارج نشده بود که عمو رحمت هول زده در رو باز کرد:-سلام خانوم جان،اتفاقی افتاده؟ -نه عمو چیزی نشده،اما منو خواهرم میخوایم بریم ده،جز شما کسی رو نداریم کمکمون کنه! عمو رحمت مضطرب و با چشمای گشاد شده گفت:-ده؟اونجا چیکار دارین؟آتاش خان گفت نباید شما فعلا اونورا پیداتون شه! -میدونم عمو جان اما خیالتون راحت کسی قرار نیست مارو ببینه! -صلاح نیست دختر جان،اصلا از آناتون اجازه گرفتین؟ -خود آنام میخواست بره پیش ننه تربت و برگرده ازش خواستیم تا اجازه بده ما به جاش بریم،فکر کنم خودتون بدونین چرا! عمو رحمت نگاه مشکوکی به منو لیلا انداخت و گفت:-خانوم جان منو معاف کنین،هر چی میخواین بگین میگم اساعه براتون بیارن! -نمیشه عمو شما هم نبرین مجبوریم دست به دامان کس دیگه ای بشیم،اونوقت معلوم نیست چی به سرمون بیاد،اما اگه بهمون کمک کنین قول میدیم حتی اگه چیزی شد هم اسمی از شما نبریم! عمو مستاصل دستی به سرش کشید و از کلبه بیرون اومد و درو روی هم گذاشت و مردد گفت:-اگه آتاش خان یا آقاتون بفهمه خونم حلاله،اما میترسم کاری نکنم و خودتون رو بندازین توی دردسر،خودتون که میدونین من نگهبانم تموم دیشب رو بیدار بودم امشب رو هم باید نگهبانی بدم میبرمتون پیش مشتی مرتضی اون آدم قابل اعتمادیه،میتونه تا ده همراهیتون کنه،فقط مراقب باشین کسی شمارو نبینه دنبالم بیاین! لیلا نفس عمیقی کشید و رو به عمو رحمت سری تکون داد و پشت سرش راهی شدیم،دلم مثل سیر و سرکه میجوشید و خیره به قدمهای عمو رحمت توی دلم ذکر میگفتم که با رسیدن به کلبه کاه گلی مشتی مرتضی قدم هاشو آروم تر کرد:-همینجا وایسین میرم ازش بپرسم! 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
8.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷💐🇮🇷 خدای مهربان در این صبح زیباترین سرنوشت را برای دوستان و عزیزانم مقدر کن و بهترین روزگاران را برایشان رقم بزن و آنها را در تمامی لحظات دریاب مبادا خسته، بیمار و یا غمگین شوند و دلشان را سرشار از شادی کن 🇮🇷🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
AUD-20210902-WA0006.mp3
5.59M
🍃🌸🎧🎤❣🎼☀️آوای بسیار زیبا سنتی :هوای عاشقی ... 🍃🌸🎧🎤شهرام ناظری... 🇮🇷🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🍃❣🕊🏕تصویر زیبایی برای عکس زمینه گوشی (والپیپر ؛ بک گراند) 🇮🇷🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🕊زیبایی خلقت 🇮🇷🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃💐☀️یه توصیه 🍃💐☀️ یه هشدار 🍃💐☀️و یه یادگاری بسیار مهم از سید شهدای مقاومت 🍃❣حاج قاسم سلیمانی ره 🇮🇷 🇮🇷             @hedye110 🔶🔹🔷🌹🔷🔹🔶
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
🪴 🪴 🌿﷽🌿 هوا ديگر تاريك شده است و تو هنوز اينجا هستى. يادت هست كى به اين خانه آمدى؟ چند ساعت است كه اينجا هستى؟ به به! بوى كباب همه فضاى خانه را فرا گرفته است، قُطام به كنيزش دستور داده است تا بهترين غذاها را براى تو آماده كند. ــ حتماً گرسنه هستى، اجازه بده تا برايت كمى غذا بياورم. ــ خواهش مى كنم. بعد از لحظاتى كنيز وارد مى شود و سفره را پهن مى كند و تو تا به حال غذايى به اين خوشمزگى نخورده اى. نمى دانى خدا را چگونه شكر كنى. قُطام مى داند كه تو را به خوبى اسير چشمانش كرده است، تو ديگر نمى توانى فرار كنى، قلب تو گرفتار عشق قُطام شده است. امّا من هنوز اميد به تو دارم! وقتى قُطام دوست داشتنى تو، فتنه خود را آغاز كند تو آزاد و رها خواهى شد. تو كسى نيستى كه به پيشنهاد او گوش كنى! تو همان كسى هستى كه عاشق على(ع) است... * * * شب شده است و مهتاب همه جا را روشن كرده است و تو با قُطام در حياط، زير نور مهتاب نشسته اى، تو هيچ نگاهى به آسمان ندارى چرا كه مهتاب تو روبروى تو نشسته است. صداى شيهه اسب تو به گوش مى رسد، قُطام اين را بهانه مى كند و مى پرسد: ــ ابن ملجم! تو از كجا مى آمدى؟ ــ عزيز دلم! من از سرزمين نهروان مى آمدم. من خبر پيروزى را براى مردم آورده ام. ــ پيروزى چه كسى؟ ــ پيروزى مولايمان على. قُطام تا نام على(ع) را مى شنود، چهره در هم مى كشد و تو تعجّب مى كنى. نمى دانى در قلب قُطام چه مى گذرد. قُطام از تو مى پرسد: ــ سرنوشت خوارج چه شد؟ ــ تعداد زيادى از آنها مجروح و گروهى هم كشته شدند، مردم از شرّ آنها راحت شدند. ــ بگو بدانم آيا از سرنوشت ابن اَخضَر و پسران او خبرى دارى؟ ــ آنها هم كشته شدند. * * * ناگهان صداى ناله و شيون قطام بلند مى شود، به صورت خود چنگ مى زند، از جا بلند مى شود و گريبان چاك مى كند و به سوى اتاق خود مى رود. صداى قُطام به گوش مى رسد: اى پدر جان! چرا مرا تنها گذاشتى و رفتى؟ اى برادرانم! شما كه بىوفا نبوديد. نگفتيد بعد از شما خواهرتان چه كند؟ خدايا! مرگ مرا برسان! من ديگر اين زندگى را نمى خواهم. به خدا قسم انتقام خون شما را خواهم گرفت... اكنون تو مى فهمى كه دلت اسير عشق چه كسى شده است. قُطام، دختر اَخضَرتَيمى است، همان كه يكى از بزرگان خوارج بود و دشمن على(ع). اين دختر هم از پدر بغض على(ع) را به ارث برده است. خوب گوش كن! او سخن از انتقام به ميان مى آورد. برخيز! ديگر صبر نكن! حالا كه فهميدى او كيست، ديگر نبايد اينجا بمانى. درست است كه عاشق شدى، امّا تا حالا نمى دانستى معشوقه ات كيست، حالا كه او را شناختى! برخيز و برو ■■■□□□■■■ 🪴 🪴 🪴 🪴 eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
Aron Afshar - Sahel Aramesh New Version .mp3
9.82M
آرون افشار ساحل آرامش 🇮🇷🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
‌ ‌این خاصیت عشق است باید بلدت باشم ... سخت است ولی باید درجذر و مدت باشم ...! علیرضا_آذر 🇮🇷🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
همیشه از کسی ضربه میخوریم که فکر میکردیم این دیگه با بقیه فرق داره…! 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
آدم ها آنقدر زود عوض می شوند … آنقدر زود که تو فرصت نمی کنی به ساعتت نگاهی بیندازی و ببینی چند دقیقه بین دوستی ها تا دشمنی ها فاصله افتاده است … 🇮🇷🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠