eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.4هزار دنبال‌کننده
18.9هزار عکس
5هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
┄┅─✵💝✵─┅┄ چه زيباست صبح، وقتی روی لب‌هايمان ذكر مهربانی به شكوفه می‌نشيند ❤️و با عشق، روزمان آغاز میشود 🏳خدايا... روز‌‌مان را سرشار از آرامش عشق و محبت کن🌸 سلاااام الهی به امیدتو صبحتون بخیر💖 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 @hedye110
شاید که به پیکر جهان جان آمد شاید که شب غصه به پایان آمد آمـاده پــــی ظهـــور او باید شد شاید که همین نیمۀ شعبــان آمد 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🍀 💜 🌺 -آخ ولم کن دیوونه من با خواهرت چیکار دارم،آرات گفت صداش کنم الانم با هم تو حیاط پشتی ان... شوک زده موهاشو رها کردمو به صورتش زل زدم و ناباور پرسیدم:-چی گفتی؟ -گفتم که آبجیت با پسر عموت توی حیاط پشتی ان اون ازم خواست از مهمونخونه بیرون بکشمش،حالا اگه خیلی دوست داری میتونی به آقات بگی،ببینی کی ضرر میکنه! با این حرف انگار سطل آب یخی روی سرم خالی شد،نفس عمیقی کشیدمو رهاش کردم:-خیلی خب برو تو اتاقت تا تموم موهاتو نکندم! اینو گفتمو با قدم هایی لرزون راه افتادم سمت حیاط پشتی... هنوز بهش نرسیده بودم که با دیدن آرات و لیلا کنار هم خشکم زد،لیلا کنار باغچه نشسته بود و آرات جلوی پاهاش زانو زده بود،انگار سعی داشت آرومش کنه! تازه داشتم میفهمیدم آرات چرا عصبی شده بود،حتما به خاطر خورد شدن غرور لیلا بود،منو بگو گمون میکردم دوستم داره،قطره اشکی که توی چشمام نشسته بود رو با انگشت گرفتمو برگشتم سمت مطبخ و خودم رو با کمک کردن به ننه حوری مشغول کردم،توی اون لحظه علاوه بر فرهان از آرات و حتی لیلا هم بدم اومده بود:-چی شد آخر؟ گیج و گنگ به ننه که این سوال رو پرسیده بود نگاه کردم:-میگم اون عمه مارمولک حرف اضافی نزد؟ لیلا رو میخواد؟ ظرفارو گذاشتم روی میز و تا خواستم چیزی بگم صدای آرات توی گوشم پیچید:-ننه یه لیوان آب... با دیدنم بقیه جملشو خورد،اخماشو در هم کرد و خودش لیوانی آب برداشت و از مطبخ بیرون رفت! خشم همه وجودمو گرفته بود،نکنه اینم فکر میکرد تقصیره منه که عمه به جای لیلا منو انتخاب کرده؟پسره بیشعور! عصبی ظرفارو همونجا رها کردمو برگشتم سمت مهمونخونه و با بغض کنار آنام نشستم،اونقدر عصبی بودم که دیگه فرقی به حالم نمیکرد آقام برای آینده ام چه تصمیمی میگیره،حداقل فرهان بهم علاقه داشت،آرات چی؟! اون روز تا نزدیکای غروب عمه توی عمارت موند و برای آخر هفته مارو به عمارتشون دعوت کرد اما آقام قبول نکرد و گفت ان شاالله بعد از عروسی لیلا! عزمش رو جزم کرده بود هر طور شده شوهرش بده! از حرفا و شوخیای فرهان کنارم اصلا خوشم نمیومد اما به خاطر اینکه آرات فکر و خیال برش نداره که دوسش دارم مجبور بودم تحملش کنم! تا موقع رفتن عمه حتی یه کلمه هم با لیلا هم کلام نشدم،اما حالش دیگه اونقدرام بد به نظر نمیرسید،انگار آرات تونسته بود به قدر لازم آرومش کنه،یعنی همیشه کارش همین بود،مراقب لیلا بودن! 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
🍀 💜 🌺 لباس پوشیده گوشه خزینه به انتظار آنام نشسته بودم و به آینده نامعلومم فکر میکردم،دو هفته ای از اومدن عمه به عمارت میگذشت،شب همون روز عمو آتاش همراه مردی که شب عروسی احمد توی عمارت پایین غوغا به پا کرده بود برگشت،مرد بیچاره انقدر کتک خورده بود که دیگه جونی نداشت،اما با همون بی جونی پیش آقام اعتراف کرد که مرد غریبه ای ازش خواسته در قبال مقداری اشرفی اون حرفارو رو جلوی آقاجونم به زبون بیاره،نمیدونستیم کی و چرا باید همچین کاری بکنه حتی خود مرد هم نمیدونست،ولی هر چه که بود معلوم بود کار یکی از دشمنای آقامه که خواسته با بی آبرو کردنش مثلا انتقام بگیره! اول با خودم گمون کردم کار آیاز باشه اما بعد که کمی فکر کردم دیدم ممکن بود با این کار دست خودش رو بشه چرا باید همچین خطری کنه؟ به هر حال خیال میکردم با اعتراف اون مرد آقام از خر شیطون پیاده بشه،اما همچنان روی تصمیمش مصمم بود تا منو لیلا رو هر چه رودتر شوهر بده،شاید هم چشمش ترسیده بود و میخواست جلوی آبروریزی بیشتر رو بگیره! فردای اون روز عمو آتاش جلوی همه مردم ده زبون از حلقوم مرد بیرون کشیده بود و رو به تموم مردم ده گفته بود که عاقبت کسی که درباره ناموس ما بدگویی کنه همین میشه،من که ندیدم اما ننه حوری میگفت یادآوریشم تن و بدنش رو میلرزونه،اما حتی اونم نتونسته بود جلوی زبون مردم رو بگیره هنوزم دور و نزدیک حرفای بدی به گوشمون میرسید و کاری ازمون ساخته نبود! **** با ورود زنای رعیت به داخل خزینه کمی جمع تر نشستم! -دیدیش؟زن خان بود،از شکمش پیداست که آبستنه! -چی میگی زن،همه ده پیچیده اورهان خان به خاطر بچه سرش هوو آورده،اگه آبستن بود که زن نمیگرفت! -منم از همین تعجب میکنم،شاید دلیل دیگه ای داره،حتما یه چیزایی از خان میدونستن خواسته با این کار دهنشون رو ببنده! -چه حرفا میزنی،خان به کسی باج بده؟میتونست همشون رو سر به نیست کنه،من گمون میکنم دلباخته دخترس،میگن هم سن دختر بزرگشه! -همون که ترشیده؟میگن کسی حاضر نمیشه بگیرتش،کار خدا رو میبینی حتی با وجود این که خانزادس و انقدر مال و اموال دارن بازم خان نمیتونه شوهر براش پیدا کنه! -بحث آبرو وسطه،میدونی که دختره بی عفت شده،دیگه کی نگاشون میکنه! 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دعا می کنم به اشاره خداوند بوسیله فرشته‌هاي‌ مهربانش به خواسته‌هاي‌ دل تان برسید دستکم یکی از انها که لبخندتان را پر رنگ‌تر کند صبحتون شاد و زیبا 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
838_4385372381237.mp3
466.6K
🎧❣🎼☀️آوای شاد وزیبای ترکی ... 🍃🌲🎤دِلِیِ... 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
Masoud Sadeghloo - Hala Halaha.mp3
6.63M
🎧❣🎼☀️آوای بسیار شاد و زیبای : تونباشی قلبم غم نداره... که داره ... 🍃🌲🎤مسعود صادقلو... 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
برخی اعمال وارد شده برای ۱- غسل ۲- احیاء این شب به دعا و استغفار ۳- زیارت امام حسین علیه السلام ۴- قرائت دعای مخصوص این شب (اللهم بحق لیلتنا هذه و مولودها ...) و چند ...
🌼السلام علیک یاصاحب الزمان(عج)💚 🌼می تپد قلب زمین هم با صدای پای شما💚 🌼نیمه شعبان ببینم من کاش سیمـای شما💚 اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلِیکَ الْفَرَج🙏 پیشاپیش عیدتون مبارک ❤️🌹 التماس دعای فرج 🙏 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠