#آیلاماهبانو🍀
#داستانواقعی💜
#قسمتدویستچهارم 🌺
با این حرف لبی به دندون گزیدم زل زدم به صورت آرات که داشت از عصبانیت منفجر میشد،دستاشو مشت کرده بود و خون به صورتش دویده بود،پس برای همین نذاشت من نگاه کنم!
حرفای آیاز و ننه اشرف راجع به اردشیر خان یکباره از ذهنم گذشت،درست ارتباطشون رو نمیفهمیدم اما دیگه مطمئن شده بودم آرات پسر واقعی عمو آتاش نیست و حتما یه ربطی به اردشیر خان داره،نکنه پسر اردشیر خان بود؟این اردشیر خان معلوم نیست چند تا زن داشته،اما چرا عمو آتاش باید بچه اونو بزرگ کنه؟
با صدای داد مرد که انگار به خاطر حرفش از عمو کتک بدی خورده بود، آرات عصبی دستش رو برد سمت در طویله که اینبار من مانعش شدم چنگی به بازوش زدمو گفتم:-صبر کن شاید داره دروغ میگه یادته آیاز چی میگفت شک ندارم همین مرد این حرفا رو توی گوشش خونده!
آرات عصبی دستی به صورتش کشید و رو ازم گرفت،و کمی با فاصله ازم ایستاد مشخص بود حسابی بهم ریخته و حقم داشت،صدای عمو آتاش دوباره به گوش رسید:
-مردک بی شرف دفعه دیگه خواستی دهن باز کنی فکر این استخونای نحیفت باش،آرات از این پسر چند سالی بزرگتره،چطوری تو بعد از به دنیا اومدن بچت بلایی سر من آوردی هان؟بسه دیگه این پسر که مثل تو احمق نیست...
آدمای عمارت پایین خوب میشناسنت،میدونن چقدر خاطر خواه مادرش بودی،اما وقتی دست رد به سینت زد،شدی دشمن جونش،اون زخم روی سرشم گواه همه چیز هست،حرف میزنی یا بگم سیخ داغ بیارن و دوباره خاطرات قدیمت رو زنده کنن؟
مرد سرفه ای کرد و آب دهنشو جمع کرد و انداخت:-تف به شرف همتون بیاد،هر کاری دلت میخواد بکن!
با این حرف آیاز با صدایی دورگه گفت:-راستش رو بگو،حداقل به حرمت این چند سالی که خودم رو پسرت میدونستم،میدونی الان با تموم وجودم آرزو میکنم تموم این حرفا دروغ باشه،چون اگه درست باشه اون دختری که توی اتاق منتظرم نشسته خواهرمه،میفهمی؟حرف بزن،انتقامت این بود؟خواستی اینطوری انتقام بگیری؟از من،خان،دختراش،یا اون زن که چندین سال منتظر پسرشه؟حالا که دیگه انتقامتو گرفتی حرف بزن،بگو کی منو به دنیا آورده؟اصلا کسی هست موقع به دنیا اومدنم اونجا بوده باشه؟چرا هر بار از بچگی و خاندان آنام و خودت میپرسیدم حرفی برای گفتن نداشتی؟چرا تموم خاطرات و زجرای بچگیم جلوی چشمامه اما حتی چهره ی مادرمو به یاد نمیارم؟
تموم این حرفا رو آیاز با بغض میزد،حتی منم دلم به حالش سوخته بود،معلوم نبود چه سختی هایی نکشیده و الان تازه متوجه شده تموم زندگیش یه دروغ بزرگ بوده!
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹🇮🇷
صبح است و صبا مشک فشان میگذرد
دریاب که از کوی فلان میگذرد
برخیز چه خسبی که جهان میگذرد
بوئی بستان که کاروان میگذرد
صبح بخیر
#ایران_قوی🇮🇷
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💠❤️💠
AUD-20220820-WA0002.mp3
7.06M
🎧🎼☀️آوای شاد و زیبای :آسمونِ قلبمی ...
🍃🌲❄️🎤مجید رضوی...
🍃🌲❄️❣الهی قلباتون همیییشه عاشقونه...
#ایران_قوی🇮🇷
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💠❤️💠
bigharar-ehsan-khajehamiri.mp3
9.49M
☑️ احسان خواجه امیری 📊 بیقرار
#آهنگ
#ایران_قوی🇮🇷
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💠❤️💠
💕پدر كه رفت
#حياط خانه ورم كرد
درخت توت پريد
حوض، عكس يادگاري شد
و ما، يك پرايد #خريديم
و مجبور شديم
ششمين عضو #خانواده خود را
به خانه سالمندان ببريم!
#ایران_قوی🇮🇷
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💠❤️💠
شبها شکرگزاری را فراموش نکنیم
برای همه نعماتی که به چشم نمیآیند
ولی بدون آن نعمات
زندگی ما تهی و بی مزه
و بی معنا و ناممکن بود
مثل هر نفسی که میکشیم
سلامی که از سر وجود از
عزیزی میشنویم
و همین خوابی که شبها
ما را به رؤیاهایمان پیوند میزند
و به آرامش و سکون میرساند
شبتـ🌙ـون پر از عطر خدا🌟
🌟✨🌙💫⭐️
@hedye110
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
الهی ...
ای نام توشیرین
ای ذات تودیرین
خوشم که معبودم تویی
خرسندم که مقصودم تویی
سلام صبحتون بخیر
الهی به امید تو💚
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
@hedye110
#سلام_امام_زمانم
برای او كه برايم نماد خورشيد است
نديدمش ولی او سال ها مرا ديدهست
نديدمش ولی از پشت پرده ها حتی
دلم برای نگاهش هميشه لرزيدهست
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#ایران_قوی🇮🇷
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💠❤️💠
#آیلاماهبانو🍀
#داستانواقعی💜
#قسمتدویستپنجم 🌺
عمو عصبی غرید:-بهت که گفتم پسر این مرد شیاده بهش اعتماد نکن،اصلا همون دفعه اولی که دیدمت شک کردم که آیهان خودمون باشی،اما وقتی اون حادثه رو با جزئیات تعریف کردی،گمون کردم اشتباه میکنم نمیدونستم حرفایی که این مردک پست فطرت توی گوشت خونده رو به زبون میاری،اصلا از خودت نپرسیدی چرا گفت به همه بگو آقات مرده و بعد لیلا رو خواستگاری کن؟چون میدونست اگه خودش پا جلو بذاره یه لحظه هم زنده نمیذاریمش!
صدایی از آیاز نمیومد،فقط نفس های ممتد آرات که همچنان عصبی بود توی گوشم زنگ میخورد،حرف عمو منطقی به نظر میرسید آرات چند سالی از آیاز بزرگتر بود پس این پیرمرد حتما داشت دروغ بهم میبافید،اصلا شباهت عمو آتاش و آرات مثل سیبی بود که از وسط نصف کرده باشی،اما پس حرفای ننه اشرف چی؟اون چرا اینقدر از شنیدن اسم پسرش هول کرد و اصرار داشت راجع بهش با آرات حرفی نزنم؟حتما یه چیزی این وسط بود،رازی که ازش بی خبریم!
با بغض رو بردم سمت آرات و پرسیدم:-یعنی این پسر برادر منه؟برادر منو لیلا؟حالا چه بلایی به سر لیلا میاد؟
آرات که توی افکارش غرق بود با سوالی که پرسیدم،نیم نگاهی بهم انداخت و نشست روی چهارپایه ای که عمو مرتضی موقع نگهبانی روش مینشست و دستاشو توی هم گره داد:-نمیدونم هیچی نمیدونم!
با صدای در مهمونخونه و دیدن طبیب وحشت زده سر چرخوندم،ننه حوری با چشمای به خون نشسته دنبالش راه افتاده بود،با فکر به اینکه بلایی سر آقام اومده باشه دویدم به سمتش، با دیدنم سرم رو گرفت توی بغلش و گفت:-دیدی چه بلایی به سرمون اومد؟دیدی پسر مظلوممو چطوری ناکار کرد،خدا ازش نگذره،ان شاالله داغ عزیز به دلش بشینه!
با گریه سرم رو از آغوشش بیرون کشیدم:-چی شده ننه؟نکنه آقام...آقام طوریش شده؟
-نه دختر زبونتو گاز بگیر پسر من قوی تر این حرفاست،طوریش نمیشه،ولی چند روزی طول میکشه تا سر پا بشه خودم مراقبش هستم تو برو پیش آنات مبادا بفهمه نمیخوام یادگار پسرم توی شکمش آسیبی ببینه!
-میشه اول آقامو ببینم؟
خواست چیزی بگه که با صدای آنام سرچرخوند:-چی شده؟چرا همتون ماتم گرفتین؟
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
#آیلاماهبانو🍀
#داستانواقعی💜
#قسمتدویستششم 🌺
ننه حوری به سرعت اشکاشو پاک کرد و رو به آنام با همون لحن همیشگیش گفت:-چه ماتمی دختر ناسلامتی نوه ام عروس شده،اینا اشک خوشیه،تو اینجا چیکار میکنی برو توی اتاقت وسط مراسم که آبرو برامون نذلشتی،برو دوباره وسط این حیاط ولو نشی،من کمر ندارم بلندت کنما!
-آنام رو بهش لبخندی زد و با بیخالی گفت:اومدم اورهان رو ببینم داخل مهمونخونس؟
ننه حوری در حالی که سعی داشت ترسشو مخفی کنه روبه روی آنام ایستاد:-همین الان برای بدرقه مهمونا رفت!
-آتاش خان چی؟اونم رفته؟
-نمیدونم گمون کنم توی اتاقش باشه،میخوای برو اتاقت من خبرش میکنم!
-نه نیازی نیست،خودم میرم دنبالش اگه نبود میرم مهمونخونه منتظر اورهان از موندن توی اتاق خسته شدم!
-نه مهمونخونه نرو هنوز ظرفای شام رو جمع نکردیم،کوچ و کلفت رو فرستادم تمیزش کنن!
-خیلی خب پس اگه اورهان اومد خبرم کنین باهاش کاره مهمی دارم!
ننه باشه ای گفت و بعد از رفتن آنام اشاره ای به من کرد و آروم لب زد:-ده یالا دختر همراهش برو دوباره کار نذاره سر دستمون حوصله مصیبت جدید ندارم منم میرم پیش آقات!
سری تکون دادمو دویدم پشت سر آنام الان نمیفهمید فردا رو میخواستیم جیکار کنیم،کنارش ایستادمو هول زده پرسیدم:-آنا با عمو چیکار داری؟بیا برگردیم فکر کنم اونم همراه آقاجون رفته باشه چراغ اتاقش خاموشه،خوب نیست انقدر سر پا بایستی میترسم دوباره از هوش بری!
-نترس دختر چیزیم نمیشه تا نفهمم آتاش با دامادمون حرف زده یا نه خواب به چشمم نمیاد الانم که نمیشه مزاحم عروس و داماد شد!
اینو گفت و ضربه ای به در اتاق عمو کوبید،منم کنارش مضطرب به تماشا ایستادم،با خودم گفتم بلاخره وقتی ببینه عمو نیست خودش از خر شیطون پیدا میشه خدا رو شکر فاصله طویله تا اتاق عمو هم زیاد بود!
همونطور که فکر میکردم آنام چند باری به در کوبید و بعد نا امید آهی کشید و سرچرخوند که بریم که با دیدن عصمت که داشت با روسری اشکاشو پاک میکرد و همزمان زباله هارو از عمارت بیرون میبرد به سمتش قدم برداشت:-وایسا ببینم عصمت تو دیگه چته؟ آتاش خان رو ندیدی؟
-خانوم جان چند دقیقه پیش دیدمشون داشتن اون جانی رو میبردن طویله خدا ازش نگذره عروسی دختر بیچاره رو عزا کرد!
با این حرف تموم بدنم یخ کرد،رو کردم سمت آنامو گفتم:-شما برگردین اتاق من عمو رو صدا میکنم!
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بهتـرین هدیه زندگی
عشــق و محبت است
دسته گلی بــه نام
عشـــق تقــدیم
شمــامهـربانان
سلام صبح زیباتون
همچون گل زیبا
#ایران_قوی🇮🇷
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💠❤️💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💕گرگی #استخوانی در گلویش گیر کرده بود
به دنبال کسی میگشت که آن را در آورد
تا به لک لک رسید و از او #درخواست کرد
تا او را نجات دهد و در مقابل گرگ مزدی
به لک لک بدهد.
لک لک #منقارش را داخل دهان گرگ کرد
و استخوان را درآورد و طلب پاداش کرد
گرگ به او گفت همین که #سرت را سالم
از دهانم بیرون آوردی برایت کافیست
گرگ نماد افراد نالایق است
وقتی به فرد #نالایقی خدمت میکنی
تنها انتظارت این باشد که گزندی از او نبینی
گاهی اشتباهمان در زندگی این است
که به برخی آدمها #جایگاهی میبخشیم
که هرگز لیاقت آن را ندارند
به نوعی باید گفت لطف به
#ناسپاس بزرگترین خطاست
#ایران_قوی🇮🇷
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💠❤️💠
شبتون معطر
به بوی مهربانی خدا
یـاد خـــدا
همیشه در ذهنتان
الـهی دلتـون شـاد
و قلب مـهربان تـان
هـمیشه تـپنـده بـاد
شب خوبی در کنـار
عـزیزانتون داشته باشید
شبتون بخیر ❤️
💫🌟⭐️✨
@hedye110
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
صبح شد
بازهم آهنگ خدا می آید
چه نسیم ِخنکی!
دل به صفا میآید
به نخستین نفسِ
بانگِ خروس سحری
زنگِ دروازه ی
دنیا به صدا میآید
سلام صبحتون بخیر🌺
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
@hedye110