eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.5هزار دنبال‌کننده
19.2هزار عکس
5.1هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
                   @Aksneveshteheitaa                🏴🏴🏴
موفقیت‌هایی که نصیب افراد صبور می‌شود،همان‌ هایی هستند که توسط افراد عجول رها شده اند!                    @Aksneveshteheitaa                🏴🏴🏴
26.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کربلا‌واسم‌ضروریه‌حسین(ع)♥!(:                    @Aksneveshteheitaa                🏴🏴🏴
Mohammad Hossein Pooyanfar - Ey Arameshe Man (128).mp3
4.99M
چی‌میشه‌یه‌شب‌جمعه‌ منو‌حرمت‌برسونی..💔                    @Aksneveshteheitaa                🏴🏴🏴
***                    @Aksneveshteheitaa                🏴🏴🏴
:))                    @Aksneveshteheitaa                🏴🏴🏴
┄┅─✵💝✵─┅┄ صبح شد بازهم آهنگ خدا می‌ آید چه نسیم ِخنکی! دل به صفا می‌آید به نخستین نفسِ بانگِ خروس سحری زنگِ دروازه ی دنیا به صدا می‌آید سلام صبحتون بخیر🌺 🏴🇮🇷🏴🇮🇷🏴🇮🇷🇮🇷 @hedye110
ای چراغ همہ ادوار ڪــــجایی آقا؟ ای دوای دل بیــمار ڪـــــجایی آقا؟ خبری از خبر آمدنت بهتـــــر نیست ای تو صدر همہ اخبار ڪجایی آقا؟ @hedye110
🍀 💜 🌺 با شرم سری تکون داد! -خیلی خب تو دیگه اینجا کنار بچه ها بمون میسپارم به عصمت این چند روز خودش مطبخ رو بگردونه،راستی حواست رو جمع کن مهمون داریم،ساواش و خانوم جون اومدن،راجع به خودت با کسی صحبت نکن باشه؟ -چشم خانوم هر چی شما بگین! برگشتمو دستی به سر دوقلو ها کشیدمو آروم بوسه ای روی سر هر دوشون نشوندم،بغض گلومو فرو دادمو از اتاق بیرون زدم و بعد از اینکه از همه اهالی خداحافظی کردمو به بهونه دیدن نوه ی جدیدم عازم ده بالا شدم! خدا رو شکر با اومدن خانوم جون و ساواش لیلا هم نمیتونست دیگه همراهیمون کنه و میتونستم با خیال راحت جونمو بگیرم توی دستمو با فرحناز معامله کنم،نگاه آخرمو به عمارت انداختم حس میکردم آخرین باریه که میبینمش! -از این طرف! سرچرخوندمو سمت آتاش که با دلخوری به سمت گاری قدم برمیداشت،از اینکه با اون لحن باهاش صحبت کرده بودم پشیمون بودم شاید منم جاش بودم زنده موندنش رو با همچین چیزی معامله میکردم،آهی کشیدمو پشت سرش راه افتادم با رسیدن به گاری جلو تر ایستاد تا کمکم کنه،بدون اینکه نگاهش کنم سربه زیر گفتم:-معذرت میخوام اون حرفارو زدم میدونم به خاطر خودم بود که بهم چیزی نگفتی اما درکم کن نمیتونم بذارم بچه هام اذیت بشن من زندگی خودمو کردم! پوزخندی زد اخم کرده سری به نشونه مثبت تکون داد _اگه میشه سر راه بریم سر خاک اورهان! بقچمو از دستم گرفت گذاشت بالای گاری:-میخوای ازش خداحافظی کنی یا بهش بگی منتظرت بمونه به زودی بهش ملحق میشی؟هرچند میدونم الکی داری این همه راه رو میری نمیتونی قول و قراری که گذاشته شده رو با جونت پس بگیری،خیال کردی اینجوری فداکاری کردی؟ نه تازه فداکاری آیلا و آرات هم میبری زیر سوال،به هر حال اگه میخوای غروب نشده برسی ده بالا نمیتونیم جایی بایستیم! نگاهی بهش انداختمو دستمو گرفتم دیواره گاری و سوار شدم،اونم عصبی پرید بالا و به گاریچی دستور داد تا راه بیفته،با حرکت گاری چشمامو برهم گذاشتم،باید ذهنمو جمع و جور میکردم تا جلوی فرحناز از خودم ضعف نشون ندم در حالتی که سراپا ضعف بودم! 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻