eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.4هزار دنبال‌کننده
18.9هزار عکس
5هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
🏴 سالروز وفات جانسوز حضرت محمد مصطفی (صلوات‌الله‌علیه) و شهادت امام حسن مجتبی (علیه‌السلام) تسلیت وتعزیت میگویم
مدارا کردن با مردم، نیمی از ایمان است.رسول اکرم ص تحف العقول، صفحه 35
┄┅─✵💔✵─┅┄ اِلهی یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد یا عالی بِحَقِّ علی یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان @emame_mehraban            🏴🏴🏴
منتظر آن مهدی فاطمه الزهرا 🖤 التماس دعا مخصوص اللهم عجل لولیک فرج صبحتان بخیر قلبتان نورانی یادتان ذکر ربانی 🏴🌴🖤 @emame_mehraban            🕊🕊🕊🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 کلیپ تصویری دعای فرج 🔹بخوانیم دعای فرج را برای تعجیل در ظهور امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف. 🎙با نوای علی فانی @emame_mehraban            🕊🕊🕊🕊
خوشرفتارى با مردم، رأس خرد است.امام حسن مجتبی ع کشف الغمه، جلد 1 ، صفحه 571
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سوره مبارکه جمعه عبدالباسط محمد ‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
                   @Aksneveshteheitaa                🏴🏴🏴
┄┅─✵💔✵─┅┄ اِلهی یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد یا عالی بِحَقِّ علی یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان 🏴🏴🏴🏴🏴 @emame_mehraban            🏴🏴🏴
❤ این هجوم درد و غم دائمان صبری دهد خدا به دل صاحب الزمان❤️😔 سیدمحمدرضا شرافت آجرک الله یا صاحب الزمان عج خدایا برسان مهدی موعودت را...😔 @emame_mehraban            🏴🏴🏴
💔🕊 صلوات خاصه امام رضا علیه السلام: اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضاالمرتَضی الامامِ التّقی النّقی وحُجَّّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثری الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه کافْضَلِ ما صَلّیَتَ‌عَلی‌اَحَدٍ مِنْ اوْلیائِک.🥀🍂 @emame_mehraban            🏴🏴🏴
آمدم ای شاه سلامت کنم عرض ارادت به مقامت کنم آنچه که دارم تو رساندی به من هیچ ندارم که به نامت کنم @emame_mehraban            🏴🏴🏴
۶ برنامه زیبای امام رضا ع دررسواکردن مامون: ۱.به مردم مدینه فرمودبرای من گریه کنیدچون برگشتنی درکارنیست میخواهندمراشهیدکنند ۲.درنیشابوردرحدیث سلسله الذهب ازقول خدا فرمود کلمه لااله الاالله حصنی ومن دخل حصنی امن من عذابی بشرطهاوشروطها وانا من شروطها یعنی به شرط امامت ومن هم امام هستم یعنی مامون، غاصب است ۳.وقتی مامون خواست خلافت رابه ایشان بدهد فرمود اگرخلافت حق توست ( که نیست) آن رانگه دار واگرحق تونیست آن راواگذار.یعنی تونمیتوانی مراخلیفه کنی خدامراخلیفه کرده وتوآن راغصب کرده ای ۴.میخواست امام راشاهانه به نمازبفرست که امام ع طبق روش امام به نماز رفتندکه دربین راه ایشان رابرگرداند ۵.امام رابرای نمازباران فرستادکه باران نیایدوامام خراب شودکه باران امد وامام محبوبترشدند ۶.مباحثه علمی تشکیل دادوامام همه رامغلوب علم خودکردندومقامشان بیشترعیان شد. ودرنهایت امام راشهیدکرد امام رضا ع: مومن مومن واقعی نیست تا۳ صفت داشته باشد رازدارباشد.بامردم مداراکند.صبورباشد سلام وصلوات خدا برامام رضا علیه السلام ⚫️⚫️⚫️
enc_16686019759412408214155.mp3
7.35M
چه خوبه سلطان منی..🌱
┄┅─✵💔✵─┅┄ اِلهی یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد یا عالی بِحَقِّ علی یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 @hedye110
هـــــزار قصـــــہ نوشتیـــــم بـر صحیـــــفہ ےِ دِل هنوز عشـــــقِ تـــــو عنوانِ سَـر مقـــالہ ے ماسٺـــــ @hedye110
🌾🌾 عزیز خانم و دخترا و پسرش رفتن تو اون اتاق ....و من زانوی غم بغل گرفتم و گوشه ی اتاق نشستم کمی بعد خانجان اومد و گفت : مادر بیا ببین چه پسر معقولی .. اونقدر با حیا ,, اونقدر نجیب ,, اونقدر آقا ,, .. گفتم بسه دیگه خانجان فهمیدم ..من دیدمش نمی خوام ..... گفت : وا خاک بر سرم چی داری میگی ؟ نمی خوام چیه ؟تو چه حقی داری حرف مفت می زنی ... داریم قرار و مدار عقد رو می زاریم ..یک عالم برات پیشکش آوردن ...مردم مسخره چی دست ما که نیستن ... بیا بریم ..زود باش چادرتو سرت کن با من بیا ... گفتم نمی خوام ..نمیام ..مگه زوره؟ ... گفت : لال بودی قبلا بگی ؟ .. گفتم : اِ..اِ..اِ خانجان ؟ چند بار گفتم نمی خوام خوبه خودتون رو می زنین به نشنیدن ...الان که دیدمش بیشتر نمی خوام .. گفت من حریف تو نمیشم ..خیره سر ,, و رفت بیرون و پشت سرش حسین اومد و بادی به غبغب انداخت و با اعتراض گفت :تو چی میگی لیلا ؟ این حرفا چیه زدی ؟ چادرتو سرت کن دنبال من بیا ..خوب نیست ,آبرو ریزی نکن ..بعدا دودش تو چشم خودت میره ...بیا بریم لج نکن ... گفتم : داداش تو رو خدا تو که همیشه با من مهربون بودی من این پسر رو نمی خوام ... گفت : بله ؟؟ چی شنیدم ؟ دیگه چی ؟ یک کاری نکن کار دست خودمون بدم ..می دونی نمی خوام دست روی تو دراز کنم,, راه بیفت .... چادرمو با غیظ سرم کردم و رومو چنان گرفتم که اصلا صورتم پیدا نبود .. دنبال حسین رفتم ..دلم می خواست شجاعت اینو داشته باشم که یک جارو دستم بگیرم و بزنم اونا رو از خونه بیرون کنم ... با چادر صورتم رو پوشوندم و فقط یک چشمم پیدا بود وکنار اتاق سیخ وایستادم .. خانجان که حسابی داشت خجالت می کشید .. گفت : بشین دخترم ,, عزیز خانم زحمت کشیدن برات پیشکش آوردن ...تشکر کن ..انگشتر طلا هم آوردن ..همون طور سیخ یکراست خودمو کوبیدم رو زمین .. عزیز خانم گفت : لیلا جون خوبی عزیزم ؟ ..از زیر چادر انگشتم رو کردم تو دهنم و لپم رو کشیدم و با لحن بدی گفتم : بله مرسی .... خانجان که می دونست این کارا رو از روی لج بازی می کنم دستپاچه شده بود و به زور خندید و گفت : اینجا نمیخواد این کارو بکنی مادر لازم نیست .. تو شیرینی خورده ای ...اشکالی نداره .. من رومو محکم تر گرفتم و هیچی نگفتم ...ولی یک چشمم بیرون بود و اونا رو می دیدم ..این بار عزیز خانم با سه تا دخترش اومده بود .. دختر بزرگش که تنها کسی بود که به خود اون شباهت داشت و برای اولین بار اومده بود گفت : من شما رو ندیدم میشه یکم روتون رو باز کنین ؟ با سر گفتم نه ..و چشمم به علی افتاد که داشت به من نگاه می کرد ,, صورت محجوبی داشت ...ولی ازش خوشم نمی اومد ... عزیز خانم گفت : کاریش نداشته باشین بزارین راحت باشه .. لیلا جون برات انگشتر آوردیم ...قابل تو رو نداره ... انشالله اگر بتونیم زود کارامون رو بکنیم به همین زودی عروسی رو بر پا می کنیم و تو میشی عروس ما ..تاج سر ما ... من سکوت کردم داغ شده بودم از این حرف اون غم عالم اومد به دلم ... همون طور بی حرکت و مثل چوب نشسته بودم ....... 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
🌾🌾 خانجان بلند شد و به من گفت : لیلا جون پاشو بیا دخترم کارت دارم ... از خدا خواسته زود از جام بلند شدم و از اتاق زدم بیرون .... تا پامو گذاشتم تو اتاق کوچکیه خانجان یک نیشگون محکم از بازوم گرفت که ناله ام به هوا رفت .. گفتم : آخ ,آخ چیکار می کنی خانجان ؟ گفت : تو منو مسخره کردی؟ یا خودتو ؟ برا چی آبرو ریزی می کنی ؟ سر خاک با اون همه مرد روتو ول کردی بودی با هرمز حرف می زدی مگه عزیز خانم ندید ؟ حالا برای من خشکه مقدس شدی ؟فردا تلافی این کارا تو سرت در میاره بیچاره ..حالا لا سبیلی در می کنه .... گفتم خانجان ازش خوشم نیومد ..نمیاد ..منو بکشی هم نمی خوام ..اگر اصرار کنی .واقعا آبرو ریزی راه میندازم .... سرشو با خشم تکون داد و انگشتشو گرفت طرف من وگفت : خیلی خوب باشه,, اینا برن من می دونم و تو ..خدمتی بهت بکنم که رَب و رُب تو یاد کنی تا تو باشی که با من این کارا رو نکنی ...ترسیدم .. گفتم : خانجان بگو چیکار کنم ..می خوای منو بکشی بکش ولی بهم نگو زن این آدم بشم ... اون رفت و من تنها نشستم دلم مثل سیر و سرکه می جوشید .. هنوز دلم می خواست بفهمم هرمز چرا کاری نمی کنه ؟ چرا نمیاد و با خانجانم حرف بزنه و منو از این وضعیت خلاص کنه .. نکنه رفته فرنگ و من خبر ندارم ...نکنه واقعا منو نمی خواست ...... دیگه نفهمیدم توی اتاق چی گفتن و چطوری سرنوشت منو تعیین کردن فقط اینو فهمیدم که همون شب بله برون انجام شد و قرار و مدار هاشون رو گذاشتن ... وقتی اینو شنیدم دیگه امیدی تو دلم نمونده بود که از اون وصلت نا خواسته خلاص بشم ... می دونستم که بزرگترین ننگ برای دخترای اونجا اینه که قرار عقد رو بهم بزنن .... و این یعنی عزیز خانم پاشو تو خونه ی ما قرص کرد و هر روز با علی به بهانه ی یک کاری میومد اونجا .. ولی عزیز خانم تمام قول و قرار هاشو برای من فراموش کرده بود ... جملاتی از این قبیل ..,, هر چی لیلا جون لازم داشته باشه من براش تهیه می کنم یک دونه عروس که بیشتر ندارم برای یک دونه پسرم سنگ تموم می زارم,, پول برای ما اهمیتی نداره برای عروسم خرج نکنم برا ی کجا خرج کنم ؟ ,, شما تعین کنین عروسی کجا باشه و چطور بر گزار بشه روی چشمم انجام میدم ,, و خیلی حرفای دیگه که اصلا یادش نبود و هر کدوم و خانجان می گفت انکار می کرد .. تا یک روز قرار بود بیان دنبال من بریم پارچه بخریم تا لباس عروس بدوزیم ... عزیز خانم با شوکت اومدن ...خانجان آماده بود .. ولی عزیز خانم سرشو انداخت پایین اومد تو اتاق و نشست یک بقچه دستش بود گذاشت جلوی خانجان و گفت : وای نمی دونی خانجان خیال هر دومون رو راحت کردم .. هر چی فکر کردم دیدم هیچ لباسی قشنگ تر از لباس عروسی شوکت نیست که لیلا تنش کنه چی بی خودی بریم پول بدیم .. پارچه بخریم معلوم نیست چطوری از آب در بیاد ..بیا لیلا اینو بپوش اندازت کنم .... 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻