✨﷽✨
✍ هوا کاملاً تاریک شده بود. دشمن میدانست ما در حال عبور از روی پل هستیم ، به همین خاطر با هر چه در دست داشت ، پل را میزد. یکی ، یکی با فاصله از روی پل رد میشدیم.
نوبت سجاد شد تا با سرعت خودش را به آن طرف پل برساند. یا علی گفت و استارت زد.
به وسطای پل که رسید ، پایش پیچ خورد و با سلاح و همهٔ تجهیزاتش بدجوری به زمین افتاد.
اولش فکر کردیم سجاد تیر خورده. با یکی از بچهها سریع خودمان را به سجاد رساندیم.
در همین حین ، چند راکت آر پی جی از سمت دشمن شلیک شد و از بالای سرمان رد شد و به آن طرف پل اصابت کرد.
زیر بغلش را گرفتیم و به محوطهای شبیه موتورخانه بردیم.
در تاریکی شب در بین بچهها ، محمّد ( یکی از پرستاران گردان بهداری) را دیدم. به سمت محمّد رفتم و بهش گفتم اگه وسیله ای در کوله امدادیت داری ، برای مداوای سجاد بیار استفاده کنیم.
محمّد زیپ کوله پشتی امدادش را باز کرد ، بر عکسش کرد و حسابی تکاند. خالیه خالی بود. هر چه وسیله داشت برای جانبازان قراصی استفاده کرده بود.
دست خالی به پیش سجاد برگشتم ، حسابی داشت درد میکشید. خاطره تلفن و جانباز مدافع حرم را برایش یادآوری کردم. ( خاطره ۴۵) و سعی کردم در آن شرایط لبخند را بر لبانش بیارم.
کار خدا ، آن سجّادی که ما رو در تل عزان ، جانباز مدافع حرم جا زده بود ، خودش در پُل قراصی جانباز مدافع حرم شد.
۴۹_ #پُل_موقعیت_سجاد
جهت عضویت در کانال روی لینک کلیک کنید 👈 @alabd68
❤️
🌿🍂
🍃🌺🍂
💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼