eitaa logo
من و خاطراتم
199 دنبال‌کننده
32 عکس
11 ویدیو
0 فایل
نویسنده ، محقق و پژوهشگر @abdi_ayeh1403
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
6.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
صحبتهای دلنشین حاج قاسم سلیمانی در روز تودیع و معارفه لشکر ۴۱ ثارالله سپاه کرمان و نقل خاطره از حضور حضرت زهرا در جبهه‌ها.... حتماً ببینید... صدای گریه های بلند مادران شهدا در جمع حضار شنیده می‌شود. جهت عضویت در کانال روی لینک کلیک کنید 👈 @alabd68
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بهش گفتم محمدرضا رو چکارش داری ؟ بیسیم بزن توپخانه و اطلاعات کار و پیش ببرند ولی حاج حسین اصرار کرد که محمدرضا رو بگید بیاد.... بسیار زیبا و شنیدنی جهت عضویت در کانال روی لینک کلیک کنید 👈 @alabd68
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سیدمهدی قوام.mp3
1.64M
ماجرای آسیدمهدی قوام و مرد یخ فروش بسیار زیبا و شنیدنی با روضه حاج منصور ارضی جهت عضویت در کانال روی لینک کلیک کنید 👈 @alabd68
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨﷽✨ ✍ شب‌های حلب خیلی استخوان سوز بود و ما دسترسی به گاز شهری نداشتیم. مدت زیادی بود حمام نرفته بودیم و به معنای واقعی کلمه چرک و چاقال شده بودیم. تصمیم گرفتیم برای گردان ، حمام درست کنیم. یه آقایی از بچه‌های بالا اومد ، مقداری لوله آب و اتصالات با خودش آورده بود و لوله کشی رو برامون انجام داد. ناچار بودیم ، جعبه‌ مهمات‌های توپخانه‌ای که شلیک شده بود رو به مقر بیاریم و با کمک بچه‌ها خُردشون کنیم و تکه‌های خُرد شده رو با طناب ببندیم و به بالای پشت بام حمام ببریم. بالای پشت بام حمام ، یه تانکر متوسطی بود که یه روز در میون ، یه مرد سوری با پسر ۱۰ ، ۱۲ سالش میومدن و مخزن آب رو با پمپ پر می‌کردن و ما در عوض زحمتی که می‌کشیدن ، بهشون کنسرو کالباس و نوشابه می‌دادیم. پسرک عاشق کنسرو کالباس بود در حالی که کنسرو کالباس برای ما چیز بسیار حال به هم زنی به شمار میومد. هفت ، هشتا و گاهی یه کارتن کنسرو کالباس بهش می‌دادیم ، میخواست از زور خوشحالی بال و پر در بیاره. وقتی تانکر بالای پشت بام پر می‌شد ، چوب‌های شکسته شده رو زیر تانکر می‌ریختیم و با خرج‌های خمپاره و خرج‌های توپ ، آب تانکر رو گرم می‌کردیم تا بچه‌ها دوش بگیرن. اما اول صبح چنان آب جوش می‌شد که هیچ کس جرأت نمی‌کرد زیر دوش آب بره و شبا هم که آب سرد می‌شد ، احتمال داشت تو اون شرایط سرما بخوری که اگر مریض می‌شدی ، وا مصیبتا بود. ۴۶_ جهت عضویت در کانال روی لینک کلیک کنید 👈 @alabd68 ❤️ 🌿🍂 🍃🌺🍂 💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨﷽✨ ✍ تو اون گیر و دار جنگ و درگیری ، دوستم آقارضا فاز طب سنتی زده بود به سرش. نمی‌دونم از کجا خونده بود هر نقطه از بدن که دچار درد میشه ، اگه یه زنبور عسل اون نقطه رو نیش بزنه ، هم دردش میفته و هم خاصیت درمانی داره! هی می‌رفت اینور و اونور دنبال زنبور میگشت. پیدا می‌کرد ، مینداخت تو قوطی کبریت و از بچه‌ها می‌پرسید: آقایون جاییتون درد نمیکنه؟ یکی از بچه‌ها مثلاً می‌گفت آقارضا کمرم خیلی‌ درد می‌کنه. فوراً پیراهنش رو میداد بالا یه زنبور مینداخت روی مهرهٔ کمرش و زنبور بیچاره رو مجبور می‌کرد تا کمر اون بنده خدا رو نیش بزنه تا کمردردش خوب شه! بارها این کار رو روی کمر و زانو و مچ پای خیلی از بچه‌ها امتحان کرد. اصلاً این کار براش تبدیل به عادت و تفریح شده بود. وقتی تو جمع نمی‌دیدیمش ، میدونستیم دوباره رفته دنبال زنبور. یک شب در یک خانه روستایی بودیم ، شام رو خوردیم و خاموشی زدیم و رفتیم زیر پتو. نیم ساعتی دراز کشیده بودم. تازه چشمانم داشت گرم خواب می شد. یک دفعه‌ دیدم روی پای چپم داغ شد و حسابی سوز می‌زد. اوّل فکر کردم عقرب نیشم زده ، سریع پتو رو کنار زدم ، چراغ قوه گرفتم روی پام ، دیدم بَه بَه یکی از همون زنبورای آقارضا از قوطی فرار کرده شانس اومده پای منو نیش زده. کلاً اون شب خواب از سرمون پرید و تا صبح با دوستان مشغول خندیدن به دست گلای آقارضا بودیم. ۴۷_ جهت عضویت در کانال روی لینک کلیک کنید 👈 @alabd68 ❤️ 🌿🍂 🍃🌺🍂 💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼