eitaa logo
من و خاطراتم
211 دنبال‌کننده
33 عکس
11 ویدیو
0 فایل
نویسنده ، محقق و پژوهشگر @abdi_ayeh1403
مشاهده در ایتا
دانلود
✨﷽✨ ✍ تو اون گیر و دار جنگ و درگیری ، دوستم آقارضا فاز طب سنتی زده بود به سرش. نمی‌دونم از کجا خونده بود هر نقطه از بدن که دچار درد میشه ، اگه یه زنبور عسل اون نقطه رو نیش بزنه ، هم دردش میفته و هم خاصیت درمانی داره! هی می‌رفت اینور و اونور دنبال زنبور میگشت. پیدا می‌کرد ، مینداخت تو قوطی کبریت و از بچه‌ها می‌پرسید: آقایون جاییتون درد نمیکنه؟ یکی از بچه‌ها مثلاً می‌گفت آقارضا کمرم خیلی‌ درد می‌کنه. فوراً پیراهنش رو میداد بالا یه زنبور مینداخت روی مهرهٔ کمرش و زنبور بیچاره رو مجبور می‌کرد تا کمر اون بنده خدا رو نیش بزنه تا کمردردش خوب شه! بارها این کار رو روی کمر و زانو و مچ پای خیلی از بچه‌ها امتحان کرد. اصلاً این کار براش تبدیل به عادت و تفریح شده بود. وقتی تو جمع نمی‌دیدیمش ، میدونستیم دوباره رفته دنبال زنبور. یک شب در یک خانه روستایی بودیم ، شام رو خوردیم و خاموشی زدیم و رفتیم زیر پتو. نیم ساعتی دراز کشیده بودم. تازه چشمانم داشت گرم خواب می شد. یک دفعه‌ دیدم روی پای چپم داغ شد و حسابی سوز می‌زد. اوّل فکر کردم عقرب نیشم زده ، سریع پتو رو کنار زدم ، چراغ قوه گرفتم روی پام ، دیدم بَه بَه یکی از همون زنبورای آقارضا از قوطی فرار کرده شانس اومده پای منو نیش زده. کلاً اون شب خواب از سرمون پرید و تا صبح با دوستان مشغول خندیدن به دست گلای آقارضا بودیم. ۴۷_ جهت عضویت در کانال روی لینک کلیک کنید 👈 @alabd68 ❤️ 🌿🍂 🍃🌺🍂 💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨﷽✨ ✍ بعد از عملیاتی که منتهی به شهادت محمّد (زهره وند) و سعید (مسلمی) شد ، ما به خانات (حومه حلب) برگشتیم و متوجه موضوع حیرت آوری شدیم! در اوج درگیری که گلوله های زیادی بین بچه‌های ما و دشمن غدّار در تاریکی شب رد و بد می‌شد ، به بدنهٔ راکت آر پی جی یکی از دوستانم به اسم میثم که آر پی جی زن گروهانمون بود ، گلوله مستقیم اصابت کرده بود که این گلوله با سر او کمتر از یک وجب فاصله داشت. از طرفی در جان لولهٔ سلاح دوست دیگرم محمّد ( یکی از دوستان صمیمی شهید محمّد زهره وند) که داشت به سمت داعشیان هدف‌گیری می‌کرد ، گلوله ای وارد شده بود که در مسیر زیر گلوی او بود. به نظرم اینها نشانه هایی بود که به ما ثابت می‌کرد ، شهادت نوع مرگ را تغییر می‌دهد ، نه زمان مرگ را! یقین دارم ، برای محمّد و سعید ، نوشته‌ شده بود که باید در همان جا آسمانی شوند. ۴۸_ جهت عضویت در کانال روی لینک کلیک کنید 👈 @alabd68 ❤️ 🌿🍂 🍃🌺🍂 💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨﷽✨ ✍ هوا کاملاً تاریک شده بود. دشمن می‌دانست ما در حال عبور از روی پل هستیم ، به همین خاطر با هر چه در دست داشت ، پل را می‌زد. یکی ، یکی با فاصله از روی پل رد می‌شدیم. نوبت سجاد شد تا با سرعت خودش را به آن طرف پل برساند. یا علی گفت و استارت زد. به وسطای پل که رسید ، پایش پیچ خورد و با سلاح و همهٔ تجهیزاتش بدجوری به زمین افتاد. اولش فکر کردیم سجاد تیر خورده. با یکی از بچه‌ها سریع خودمان را به سجاد رساندیم. در همین حین ، چند راکت آر پی جی از سمت دشمن شلیک شد و از بالای سرمان رد شد و به آن طرف پل اصابت کرد. زیر بغلش را گرفتیم و به محوطه‌ای شبیه موتورخانه بردیم. در تاریکی شب در بین بچه‌ها ، محمّد ( یکی از پرستاران گردان‌ بهداری) را دیدم. به سمت محمّد رفتم و بهش گفتم اگه وسیله ای در کوله امدادیت داری ، برای مداوای سجاد بیار استفاده کنیم. محمّد زیپ کوله پشتی امدادش را باز کرد ، بر عکسش کرد و حسابی تکاند. خالیه خالی بود. هر چه وسیله داشت برای جانبازان قراصی استفاده کرده بود. دست خالی به پیش سجاد برگشتم ، حسابی داشت درد می‌کشید. خاطره تلفن و جانباز مدافع حرم را برایش یادآوری کردم. ( خاطره ۴۵) و سعی کردم در آن شرایط لبخند را بر لبانش بیارم. کار خدا ، آن سجّادی که ما رو در تل عزان ، جانباز مدافع حرم جا زده بود ، خودش در پُل قراصی جانباز مدافع حرم شد. ۴۹_ جهت عضویت در کانال روی لینک کلیک کنید 👈 @alabd68 ❤️ 🌿🍂 🍃🌺🍂 💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨﷽✨ ✍ شهید انصاری استاد برنامه‌ریزی اوقات فراغت نوجوانان بود و ذائقه‌شناسی خوبی داشت. می‌دانست با چه ترفندی می‌تواند پای هشتاد درصد جوانان و نوجوانان محل را به مسجد بکشاند. هر سال نیمه شعبان در مسجد حاج تقی تقوی خیابان فتح شیاکوه برای امام زمان ، مراسم جشن می‌گرفتند. خودِ ایشان ، سردمدار این مراسمات بود. برای اینکه برنامه‌ها هر سال تکراری برگزار نشود ، یک سال فکر فوق‌العاده‌ای به ذهنش زد و در تبلیغات مراسم اعلام کردند ؛ مسجد به مناسبت ولادت امام زمان به شرکت کنندگان در مراسم ، به قید قرعه رب سکه میدهد. مراسم جشن مفصّلی برگزار شد و آخر برنامه نوبت به قرعه‌کشی رسید. گوی قرعه‌کشی را آوردند و یک عدد از داخل گوی بیرون آمد. *کد ۲۱۹* پیرمردی در لا به لای جمعیت نشسته بود ، با صدای بلند و چشمان اشک‌آلود فریاد زد کد ۲۱۹ منم. حاج حمید که در جایگاه ایستاده بود ، از ایشان دعوت کرد که پیش ایشان بیایند و از حسشان برای جمعیت بگویند. پیرمرد بالا آمد و دیگر نتوانست احساساتش را کنترل کند ، زد زیر گریه و گفت من این جایزه را از آقا امام زمان دارم. حاج حمید به بچه‌های پشت صحنه گفت: دوستان دیگر انتظار بس است. بی زحمت جایزه حاج آقا را بیاورید. یک نوجوانِ سینی به دست روی جایگاه آمد و هدیه را به پیرمرد داد. همه از دیدن هدیه شگفت زده شدند! یک رب گوجه و یک سکه ای که روی آن گذاشته شده بود که میشد رب سکه! پیرمرد بیچاره چند ثانیه‌ای هنگ کرده بود و هاج و واج به رب گوجه نگاه میکرد و مردم با صدای بلند و از ته دل به او می‌خندیدند. با خودم گفتم ، هر لحظه احتمال دارد پیرمرد با حاج حمید دست به یقه شود ؛ ولی پیشانی حاج حمید را بوسید ، هدیه را گرفت و از پله‌ها پایین آمد. بعد از اتمام مراسم نزدیک به صد بار حاج حمید از آن پیرمرد دلجویی می‌کرد و هی میگفت حاج آقا ما رو ببخشید ، ما فکر می‌کردیم قرعه به نام یکی از نوجوانان در بیاید. پیرمرد که آدم با جنبه ای بود ، می‌خندید و می‌گفت نیّت شما شاد کردن دل مردم بود که الحمدالله محقق شد. ۵۰_ برای عضویت در کانال روی لینک کلیک کنید 👈 @alabd68 پاورقی ۱_ مسجد حاج تقی تقوی از مساجد فعال در امورات فرهنگی شهر اراک است که شهید حاج حمیدرضا انصاری با بچه‌های مسجد به آن رونق داده بودند. ❤️ 🌿🍂 🍃🌺🍂 💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨﷽✨ ✍ ده ، دوازده ساله که بودم ، زیاد میرفتم مسجد ابوالفضل خیابان عاشورا ، چون منزل پدریِ پدر و مادرم در آن محله بود. یادم هست بعضی از مساجد برای هر نماز اذان جدا می‌گفتند. موقع نماز عصر و یا نماز عشاء نیز مؤذن در بین صفوف می ایستاد و اذان می‌گفت. یادم هست گاهی اوقات در مسجد ابوالفضل یک جوان لاغر که تازه محاسن درآورده بود ، بلند می‌شد و با صدای بسیار زیبا و دلچسب اذان می‌گفت. زیبایی صدای این مؤذن را من در هیچ جا حتی در تلویزیون هم نشنیده بودم و عاشق صدای اذان او شده بودم. دوست داشتم بروم پیشش و به او بگویم اذان گفتن را یاد من هم بده. از بغل دستیم که از اهالی محل بود پرسیدم اسم این آقایی که دارد اذان می گوید چیست؟ گفت آقای مجیدیِ پسر حاج غلامحسین ۵۰_ برای عضویت در کانال روی لینک کلیک کنید 👈 @alabd68 پاورقی : ۱_ مسجد ابوالفضل خیابان عاشورا در اراک از جمله مساجدی است که بسیاری از نمازگزاران آن در دوران دفاع مقدس رزمنده بودند و بسیاری شهید و جانباز تقدیم نموده و افتخار دارد که مؤذن آن ، سردار شهید مدافع حرم سعید مجیدی است. ❤️ 🌿🍂 🍃🌺🍂 💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼