🔸راهى جز پيکار با اين گروه ستمگر نيست!
اين خطبه خواه ناظر به جريان آغاز بيعت با امام بوده باشد يا به مسائلى که در صفّين مى گذشت مربوط شود،
👈نخست به اين حقيقت اشاره مى کند که من به سراغ مردم نرفتم بلکه اين مردم بودند که با اصرار عجيب و بى نظيرى به سراغ من آمدند،
✅ مى فرمايد: «مردم همانند شتران🐪 تشنه کامى که به آب برسند و ساربان آنها را رها کند و پايبند و عقال، از آنها برگيرد، بر من هجوم آوردند» (فَتَدَاکُّوا عَلَيَّ تَدَاکَّ الاِْبِلِ الْهِيمِ يَوْمَ وِرْدِهَا وَ قَدْ أَرْسَلَهَا رَاعِيهَا، وَخُلِعَتْ مَثَانِيهَا).
✅سپس مى افزايد: فشار مردم به قدرى شديد و وحشتناک بود که «من گمان کردم مرا بر اثر فشار خواهند کشت يا بعضى به وسيله برخى ديگر در برابر من از ميان خواهند رفت»! (حَتَّى ظَنَنْتُ أَنَّهُمْ قَاتِلِيَّ أَوْ بَعْضُهُمْ قَاتِلُ بَعْض لَدَيَّ)❗️
✴️در اين تعبيرات چند نکته شايان دقّت است:
1ـ تعبيرى که امام درباره چگونگى هجوم مردم به هنگام بيعت يا هنگام اصرار بر مسأله شروع جنگ صفّين فرموده است، تعبير تکان دهنده اى است که نشانه اى از دگرگونى فوق العاده حال مردم در آن هنگام مى باشد.😢
👈توجه داشته باشيد که «تداکّوا» از ماده «دکّ» به معنى کوبيدن و خرد کردن و مسطّح ساختن است و در خطبه بالا اشاره به وضع شترانى🐪 است که فوق العاده تشنه اند و وارد آبگاه مى شوند و هر کدام ديگرى را مى کوبد و کنار مى زند تا زودتر به آب برسد («هيْمِ» جمع «اَهْيَم» به معنى حيوان يا انسانى است که از شدّت تشنگى يا عارضه ديگر متحيّر شده و پيوسته اين طرف و آن طرف مى رود)😲
حال اگر چنين شتران تشنه اى به حال خود رها شوند و هر گونه نظارت ساربان و قيد و بند را از دست بدهند چه منظره اى پيدا مى کنند⁉️
آرى اين چنين بود حال مردم در آن لحظات حسّاس، و به قدرى فشار زياد بود که نه تنها براى افراد خودشان ايجاد خطر مى کرد بلکه ممکن بود براى امام نيز توليد خطر کند.⚠️
آرى اين گونه است حال مردم هنگامى که به چيزى عشق و علاقه مى ورزند و نسبت به آن احساسات نشان مى دهند ولى افسوس که گاهى همانها، هنگامى که به پاره اى از مشکلات برخورد مى کنند چنان تغيير حالت مى دهند که گويى هرگز در آن صف حاضر نبودند.☹️
2ـ تعبير «هيجان و بى تابى شتران تشنه بدون افسار» ممکن است اشاره ضمنى به عدم عمق احساسات و ضعف معرفت و شناخت آنها نيز باشد!
3ـ اين تعبيرات، در واقع نوعى سرزنش را با عبارات کنايى در بر دارد و به آنها گوشزد مى کند که گاهى آنچنان داغ مى شويد که هيچ کس نمى تواند شما را کنترل کند و گاهى آنچنان سرد و افسرده و بى رمق، که کسى نمى تواند شما را به حرکت در آورد.😏
✅سپس در ادامه خطبه مى فرمايد: «من درباره اين موضوع (جنگ با شاميان يا دشمنان ديگر در آغاز خلافت) مطالعه و بررسى کافى کرده ام و آن را کاملا زير و رو نموده، تمام جهاتش را سنجيده ام بگونه اى که خواب را از چشمم ربود، سرانجام به اين نتيجه رسيدم که چاره اى جز اين نيست که يکى از دو راه را برگزينم يا با (کسانى که در برابر حق قيام کرده اند) به نبرد برخيزم و يا آنچه را محمد (صلى الله عليه وآله وسلم) آورده است انکار کنم، ديدم تن دادن به جنگ (و مرارت دينا) از تن دادن به کيفر پروردگار (در قيامت) آسانتر است و از دست رفتن دنيا در برابر از دست دادن آخرت برايم سهل تر است» (وَ قَدْ قلَّبْتُ هذَا الاَْمْرَ بَطْنَهُ وَ ظَهْرَهُ حَتَّى مَنَعَنِي النَّوْمَ فَمَا وَجَدْتُنِي يَسَعُني إِلاَّ قِتَالُهُمْ أَوِ الْجُحُودُ بِمَا جَاءَ بِهِ مُحَمَّدٌ (صلى الله عليه وآله وسلم) فَکَانَتْ مُعَالَجَةُ الْقِتَالِ أَهْوَنَ عَلَيَّ مِنْ مُعَالَجَةِ الْعِقَابِ وَ مَوْتَاتُ الدُّنْيَا أَهْوَنَ عَلَيَّ مِنْ مَوْتَاتِ الاْخِرَةِ).
⬅️اين تعبيرات پر معنى به خوبى نشان مى دهد که اوّلا: امام هرگز تسليم فشارهاى مردم نمى شد و تا چيزى را دقيقاً مورد بررسى قرار نمى داد درباره آن تصميم نمى گرفت و اينچنين است حال رهبران الهى که بايد دور از احساسات داغ و فشارهاى زودگذر مردم، در مورد مصالح کارها دقّت و بررسى کنند، آنچه مصلحت است برگزينند، نه آنچه مايه خوشايند اين و آن مى باشد.
ثانياً: بسيار مى شود که انسان در زندگى شخصى و رهبران، در زندگى اجتماعى بر سر دو راهى قرار مى گيرند. در اين گونه موارد بايد شجاعت انتخاب اصلح را داشته باشند و اگر اصلح جنگ و پيکار و توسّل به زور است نبايد عافيت طلبى آنها را از انجام وظيفه خود بازدارد و به بهانه حفظ خون مسلمين مقدّارت آنها را ناديده بگيرند و مصالحشان را زير پا بگذارند📛
ثالثاً: آنچه براى امام اهميت داشت مسأله جلب رضا و خشنودى پروردگار و انجام وظيفه بود به همين دليل راهى را برگزيد که رضاى خدا در آن باشد، خواه رضاى مردم در آن باشد يا نباشد.
رابعاً: معلوم مى شود پيکارهاى امام پيکار کفر و ايمان و اسلام و جاهليت بود، به همين دليل با
تمام توان به مقابله برخاست و مصلحت انديشى هاى راحت طلبان و دنياپرستان را کنار گذاشت.
بنابراين، او در بند جلب خوشنودى خدا بود نه در بند تمايلات مردم و تمايلات خويش; مگر اين که فشار مردم به قدرى زياد باشد که راه به کلّى بسته شود و تکليف ساقط گردد.
👈البتّه نمى توان انکار کرد که اگر انسان بتواند در ميان خواست خدا و خواست مردم جمع کند ـ يعنى هر دو در يکسو جمع شوند يا به تعبير ديگر اگر خواست مردم در مسير خواست الهى واقع شود ـ کار آسانتر و پيشرفت سريعتر خواهد بود.
#خطبه۵۵
🔹🔹🔹
🔹🔹
🔹
از سخنان آن حضرت است به وقتى كه به نظر يارانش در اجازه براى آغاز جنگ صفين تأخير نمود:
اما اين که مى گوييد: «تأخير در جنگ به خاطر ناخشنودى از مرگ است» به خدا سوگند باک ندارم از اين که من به سوى مرگ بروم يا مرگ به سوى من آيد.
و اما اين که مى گوييد: «تأخير در جنگ بسبب اين است که من در مبارزه با شاميان ترديد دارم» به خدا سوگند (اين تصوّر باطل و خيال خامى است) من اگر هر روز جنگ را به تأخير مى اندازم به خاطر آن است که اميدوارم گروهى از آنان به ما بپيوندند و هدايت شوند و در لابه لاى تاريکى ها پرتوى از نور مرا ببينند و به سوى من آيند. و اين براى من بهتر است از کشتن آنها در حالى که گمراهند، هر چند در اين صورت نيز گرفتار گناهان خويشتن مى شوند (و من مسؤول بدبختى آنها نيستم).
🔹
🔹🔹
🔹🔹🔹
10.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مدیحه سرایی حاج مهدی رسولی در وصف حضرت عباس(علیه السلام) با ضرب زورخانه😍
#شرح_خطبه۵۵
🔸خطبه در يك نگاه:
تناسب مضمون اين خطبه با خطبه قبل، نشان مى دهد كه هر دو بخشى از يك خطبه بوده و يا در زمانى نزديك به هم ايراد شده اند.
«ابن ابى الحديد» در شرح نهج البلاغه خود در ذيل اين خطبه مى نويسد: هنگامى كه امير مؤمنان على عليه السّلام در جنگ صفین شريعه فرات را در اختيار گرفت و بزرگوارانه اجازه داد كه شاميان نيز از آن استفاده كنند تا شايد اين محبّت و لطف و اجراى عدالت سبب شود كه آنها تحت تأثير قرار گرفته راه جنگ را رها كنند و به سوى صلح و پيوستن به امام عليه السّلام بيايند، چند روزى گذشت كه سكوت بر دو لشكر حاكم بود، نه امام عليه السّلام رسولى به سوى معاويه مى فرستاد و نه از سوى معاويه كسى خدمت امام عليه السّلام مى آمد و اين امر سبب شد كه اهل عراق از تأخير فرمان جنگ با شاميان ناراحت شوند، لذا خدمت امام عليه السّلام آمدند و عرض كردند: فرزندان و همسران خود را در كوفه تنها گذارده به اينجا آمده ايم تا مرزهاى شام را وطن خود قرار دهيم! به ما اجازه دهيد تا جنگ را آغاز كنيم، زيرا مردم حرفهايى مى زنند.
امام عليه السّلام فرمود: چه مى گويند؟
عرض كردند بعضى گمان مى كنند شما از ترس جانتان اقدام به جنگ نمى كنيد! 😳و بعضى تصور مى كنند كه در اصل جنگ با شاميان و جواز شرعى آن ترديد داريد! 😮
امام عليه السّلام اين خطبه جامع و كوتاه را در پاسخ به آنها ايراد فرمود.
💠خويشتندارى امام (عليه السلام) از جنگ:
اين سخنان را امام (عليه السلام) در پاسخ پاره اى از ايرادات واهى بعضى از ناآگاهان، در مورد تأخير جنگ با شاميان بيان کرد.
✅فرمود: «اما اين که مى گوييد تأخير در جنگ ناخشنودى از مرگ است به خدا سوگند! باک ندارم از اين که من به سوى مرگ بروم يا مرگ به سوى من آيد» (أمَّا قَوْلُکُمْ: أَکُلَّ ذلِکَ کَرَاهِيَةَ الْمَوْتِ؟ فَوَاللهِ مَا أُبَالِي، دَخَلْتُ إِلَى الْمَوْتِ أَوْ خَرَجَ الْمَوْتُ إِلَيَّ).
👈آرى هنگامى که هدف بسيار مقدّسى، همچون رضاى خدا در کار باشد انسان مؤمن آماده است به استقبال شهادت بشتابد .
➕به علاوه سابقه من در غزوات اسلامى بر کسى پوشيده نيست مخصوصاً در ميدان هاى بدر و اُحد و احزاب و خيبر و حنين من هميشه در صف اول بودم و هميشه پروانه وار بر گرد شمع وجود پيامبر مى چرخيدم و از مرگ و شهادت استقبال مى کردم، چگونه ممکن است درباره کسى با اين سوابق روشن، چنان قضاوت غلطى کرد که از ترس شهادت جنگ را به تأخير بيندازد❗️
✅شبيه همين معنى، بلکه به صورت رساتر و داغتر در خطبه پنج، و خطبه صد و بيست و سه آمده است، در يک جا مى فرمايد: «به خدا سوگند علاقه فرزند ابوطالب به مرگ (شهادت) از علاقه طفل شيرخوار به پستان مادر بيشتر است» (وَاللهِ لاَبْنُ اَبى طالِب آنَسُ بِالْمَوتِ مِنَ الطِّفْلِ بِثَدْىِ أُمِّهِ).
✅و در جاى ديگر مى فرمايد: «وَالَّذى نَفْسُ ابْنِ ابيطالِب بِيَدِهِ لاََلْفُ ضَرْبَة بِالسَّيْفِ اَهْوَنُ عَلَىَّ مِنْ ميتَة عَلَى الْفِراشِ فى غَيْرِ طاعَةِ اللهِ»; «سوگند به آن کس که جان فرزند ابوطالب بدست اوست هزار ضربه شمشير بر من آسانتر (و دلپذيرتر) است از مرگ در بستر در غير طاعت پروردگار».
👈تاريخ پر افتخار زندگى امام نيز شهادت مى دهد که اين سخنان را در عمل، در همه ميدانهاى نبرد نشان داد و چه ناآگاه و بى خبر بودند گروهى از لشکر عراق که چنين سخنانى را درباره ناخشنودى امام از شهادت در راه خدا بر زبان جارى مى کردند.😢
👈اگر گفته شود: سن و سال بسيارى از آنها در حدّى نبود که غزوات اسلامى را درک کرده باشند، ولى آيا مى توان ادّعا کرد که جنگ جمل را نيز فراموش کرده اند؟ جنگى که امام يک تنه مانند صاعقه بر لشکر دشمن حمله مى کرد و چنان در انبوه جمعيت فرومى رفت که دلهاى دوستانش از ترس بر جان امام، به تپش مى افتاد و اين حال همچنان ادامه مى يافت تا امام از گوشه ديگر ميدان سر بر مى آورد، در حاليکه ذکر خدا بر لب داشت و دشمن از ترس او پراکنده شده بود.💪
👈اصولا چگونه ممکن است مرد خدا که قلبش مالامال از ايمان است از مرگ و شهادت بترسد و از شمشير و نيزه دشمن وحشتى به خود راه دهد، مگر نه اين است که خود امام در خطبه بيست و دوم مى فرمايد: «لَقَدْ کُنْتُ وَ ما اُهَدَّدُ بِالْحَرْبِ وَ لا اُرْهَبُ بِالضَّرْبِ وَ اِنِّى لَعَلى يَقِيْن مِنْ رَبِّى وَ غَيْرِ شُبْهَة مِنْ دينى»; «من هرگز کسى نبودم که به نبرد تهديد شوم، يا از ضرب شمشير دشمن بهراسم چرا که من به پروردگار خويش يقين دارم و در آئين خود، گرفتار شک و ترديد نيستم».
👈جمله «فَوَاللهِ ما اُبالى» اشاره به اين حقيقت است که افراد عادى و بى هدف هرگز به استقبال مرگ نمى روند، بلکه دائماً نشسته اند تا در پايان عمر مرگ به سراغ آنها بيايد; در حالى که براى افراد شجاع و با ايمان تفاوتى نمى کند که به استقبال مرگ بشتابند يا در أجل مقدّر، مرگ به سراغ آنها بيايد و اين درست به آن مى ماند که مرگ را به شير درنده اى تشبيه کنيم، افراد عادى هرگز در جايى که اثرى از اين حيوان باشد گام نمى نهند ولى يک فرد شجاع ممکن است به استقبال آن برود و با آن به نبرد و پيکار برخيزد.
✅سپس امام به دومين احتمالى که گروهى از لشکر عراق درباره سبب تأخير پيکار با شاميان مى دادند پرداخته، مى فرمايد: «اما اين که مى گوييد: تأخير در جنگ به سبب اين است که من در مبارزه با شاميان ترديد دارم (اشاره به اين که يقين ندارم آنها راه باطل را مى پويند) به خدا سوگند! (اين تصور باطل و خيال خامى است) من اگر هر روز جنگ را به تأخير مى اندازم، به خاطر اين است که اميد دارم گروهى از آنان به ما بپيوندند و هدايت شوند، و در لابه لاى تاريکى ها پرتوى از نور مرا ببينند و به سوى من آيند» (وَ أَمَّا قَوْلُکُمْ شَکّاً في أَهْلِ الشَّامِ! فَوَاللهِ مَا دَفَعْتُ الْحَرْبَ يَوْماً إِلاَّ وَ أَنَا أَطْمَعُ أَنْ تَلْحَقَ بِي طَائِفَةٌ فَتَهْتَدِيَ بِي، وَ تَعْشُوَ إِلى ضَوْئِي).
✅«و اين براى من بهتر است از کشتن آنها در حالى که گمراهند هر چند در اين صورت نيز گرفتار گناهان خويش مى شوند» (و من مسؤول بدبختى آنها نيستم ولى ميل دارم تا آنجا که در توان من است آنها را از لب پرتگاه دور سازم و به جاده مطمئن سعادت بازگردانم) (وَ ذلِکَ أَحَبُّ إِلَىَّ مِنْ أَنْ أَقْتُلَهَا عَلَى ضَلالِهَا وَ إِنْ کَانَتْ تَبُوءُ بِآثَامِهَا).
👈در اينجا اما