تو خلوت یاد امام زمان علیه السلام کنید❗️
🍃در محضر آیت الله بهجت : راه خلاصی از گرفتاری ها منحصر است به دعا در خلوت برای فرج ولیعصر (عج)، نه دعای همیشگی و لقلقه زبان بلکه دعا با خلوص و صدق نیت!
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#سلام_امام_مهربانم
🏴 @alborzmahdaviat
#داستان_مذهبی
▪️
◾️
◼️
⬛️
داستان #سامره، داستان یک منتظر است در پیچ و خم برج انتظار
قسمت سی و هشتم_ #خانه_باغ
ساعت از پنج عصر گذشته بود و همه ی معتکفین در حال استراحت بودند. عده ای خوابیده بودند و عده ای هم با یکدیگر حرف میزدند. بساط درد دل بر پا بود؛ فروشندگان مشتاق، و خریداران مشتاقتر. هر کسی که درد دلی برای گفتن داشت، گوشی هم برای شنیدن پیدا میکرد، بازاری بود که از رونق نمی افتاد. من و ملکه مدت زیادی بود در جای خود نشسته بودیم و انگار ما را به زمین چسبانده بودند. به ملکه پیشنهاد کردم با هم به وضوخانه برویم و آبی به صورت خود بزنیم و حال و هوایی عوض کنیم.
ملکه را به سختی راضی کردم که همراهی ام کند؛ پای رفتن نداشت، خیلی دیر فهمیده بود که این پاها نه برای هر رفتنی است! در راه از روزهای بودن در خانه باغ تعریف کرد؛ از سالهایی که در آنجا بود و اجازه ی خروج نداشت! خان نسبت به سامره سختگیری میکرد. دست و پایش برای او میلرزید و دلش به او بدبین بود. همه چیز در آن خانه باغ برای سامره مهیا بود و نیازی به خارج شدن از باغ نداشت. روزها با دختر بچه های خدمتکاران بازی میکرد و شبها به دستور خان در کنار یکی از کنیزان خیاطی یاد میگرفت. خدمتکاران زیادی در باغ ساکن بودند که اتاقهای آنها در اطراف باغ پراکنده بود.
خانه ی سامره که درست در وسط باغ قرار داشت، به خانه باغ معروف بود؛ از سطح زمین بلندتر بود و چند پله میخورد. سه اتاق بزرگ و یک پستوی کوچک داشت. اتاقک کوچکی هم در پائین پله ها بود که تنور و اجاقی در آن قرار داشت و سامره، پخت و پزهایش را در آنجا انجام میداد، با کمک کنیزش غذا میپخت و نان درست میکرد.
در پشت خانه باغ اتاقکی بود که حمام و دستشویی داشت و چند لگن و تشت و آفتابه ی مسی درونش قرار داشت و ویژه ی سامره بود. هر وقت که سامره میخواست استحمام کند کنیزش آب را برایش گرم میکرد و او را می شست. دور تا دور خانه باغ درختان بلند قرار داشتند که شاخه هایشان به اطراف کشیده شده بود و روی خانه باغ سایه میانداخت.
ادامه دارد...
#حیدری
@alborzmahdaviat
امام محمد باقر علیه السلام
هیچ عبادتی در روز جمعه نزد من محبوبتر از صلوات بر محمد و آل مطهر او نیست.
مفاتیح الجنان، ص ۷۲
#اللهم_عجل_لوليك_الفرج
🏴 @alborzmahdaviat
#داستان_مذهبی
▪️
◾️
◼️
⬛️
داستان #سامره، داستان یک منتظر است در پیچ و خم برج انتظار
قسمت سی و نهم_ #دادخواهی
دو سالی از ازدواج آنها گذشته بود و سامره صاحب پسری شده بود. خان برای پسرش، سلیم، شناسنامه گرفته بود، اما هنوز نام خودش در شناسنامه ی سامره نرفته بود. سامره به سن قانونی رسیده بود اما خان هنوز برای عقد کردن او تردید داشت. خدمتکاران باغ به گوش همسران خان رسانده بودند که سامره زیاد میخورد و آنها هم به خان هشدار داده بودند که سامره پرخور است و آدم پرخور طمع کار میشود. خان را ترسانده بودند که اگر او را عقد کند، دار و ندار خان را تباه خواهد کرد! صابر خان سامره را دوست داشت اما دچار تردید شده بود.
هر سه همسر خان از اعیان و خانزاده های روستاهای مجاور بودند و همسر اول صابر خان، دختر عمویش هم بود که نفوذ زیادی بر روی خان و املاک خان داشت. هر یک از همسران خان در باغهای دیگری ساکن بودند که از باغ محل سکونت سامره خیلی دورتر و بزرگتر بود. سامره همیشه در آن خانه باغ بود و همسران خان او را به دورهمی های خود دعوت نمیکردند. پسران خان روز به روز صاحب قدرت و اختیارات بیشتری میشدند و صابر خان لحظه به لحظه به افول خود نزدیکتر میشد.
پدر سامره از اینکه خان هنوز سامره را به عقد دائم خود درنیاورده بود، دلخور بود و چند باری به دیدن خان رفته و وعده وعیدهای خان را در حضور شاهدان به او گوشزد کرده بود. صابر خان هر بار وعده ی دیگری داده و وعده های خان سر به فلک کشیده بود. پدر سامره به دخترش پیغام داده بود که هر وقت خواستی میتوانی برگردی! اما سامره خیال برگشتن نداشت.
کشمکشهای سامره و پدرش به گوش خان رسیده بود و خان کینه ی پدر سامره را کم کم علنی کرد تا جائیکه پدر و دختر حق دیدار یکدیگر را نداشتند. خدمتکاران باغ دائم او را زیر نظر داشتند و او حق رفتن به خانه ی پدرش را نداشت. مادرش هرزگاهی به دیدن او می آمد اما خیلی زود باید میرفت، چون صابر خان اجازه اقامت به خانواده ی سامره را نداده بود.
وقتی به شبستان برگشتیم حرفهای ملکه هنوز تمام نشده بود. ملکه با چنان خشمی درباره آن روزها صحبت میکرد که گویی در خانه ی خدا به دادخواهی خان آمده است. دستهایش را به نشانه ی دادخواهی و اعتراض حرکت میداد و سرش را به نشانه ی التجاء به بالا میکشاند. صحبتهای پی در پی ملکه در میان نجواهای معتکفین که قرآن و دعا میخواندند، آدم را به یاد دادگاه عدل الهی می انداخت که ندا از هر طرف بلند شود: "بِأیِّ ذنبٍ، بِأیِّ ذنبٍ، بِأیِّ ذنب "!
ادامه دارد...
#حیدری
@alborzmahdaviat
امام صادق علیهالسلام فرمودند
لاَ تَزَالُ شِيعَتُنَا فِي حُزْنٍ حَتَّى يَظْهَرَ وَلَدِيَ اَلَّذِي بَشَّرَ بِهِ اَلنَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ
شیعیان ما دچار غم همیشگی هستند تا زمانی که فرزندم که پیامبر صل الله علیه و آله مژده ظهورش را داده ظهور کند.
🔸خدایا این غم را با ظهور حضرت حجت ارواحنا فداه ازین امت دور کن و توفیق صبر در زمان غیبت را به ما بده و مارا ازمنتظران حقیقی و شیعیان واقعی حضرت قرار بده.
دوران رهایی، صفحه ۲۱۰
#بحرمة_الحسین_اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#سلام_امام_مهربانم
@Emamkhobiha
🏴 @AXNEVESHTEHEJAB
#داستان_مذهبی
▪️
◾️
◼️
⬛️
داستان #سامره، داستان یک منتظر است در پیچ و خم برج انتظار
قسمت چهلم_ #مرصاد
رفته رفته توانم کم و کمتر میشد. بی سحری روزه گرفتن، پا به پای خانواده ی سامره به دنبال گاری دویدن، رنج تنهایی او را در خانه باغ تحمل کردن، و لحظه به لحظه دادخواهی ملکه را شنیدن، خسته و فرسوده ام کرده بود. به سختی از جایم بلند شدم و به وضو خانه رفتم تا تجدید وضو کنم. تمام راه به سرنوشت ملکه فکر میکردم.
آینه های وضوخانه را به طور موقّت درآورده و برده بودند، تا ایام اعتکاف تمام شود و با این کار، رنج نگاه نکردن در آینه را از روی دوش زنان برداشته بودند. احساس سبکی میکردم، چقدر سبکباری لذتبخش است! هرچه سبکبارتر شوی، صعود هم راحتتر میشود. ایکاش میتوانستم از بار غم ملکه کم کنم و سنگینی خاطرات سامره را از روی دوش او بردارم! سنگینی ملکه جلوی صعود مرا هم گرفته بود!
سامره در عالم بچگی و بیخبری و از سر فقر و بیچارگی تصمیم اشتباهی گرفته بود و بار ندامت او را ملکه به دوش میکشید. دست خان دیگر از دنیا کوتاه شده بود و نمیشد یک طرفه به قاضی رفت. صابر خان، خانزاده بود و هفت پشتش خان بودند و همه ی خانها مثل او عمل کرده بودند و سامره رعیت بود و هفت پشتش هم رعیت بودند. سهم رعیت در سفرهی خان بود و همه ی رعیت، چشم امید به برداشتن سهم خود از سفره ی رنگین خان داشتند.
صابر خان هوس عشق دخترکی زیبا رو را در سر پرورانده و به بهره اش هم رسیده بود. سامره هم به سهم خواهی خود و خانواده اش بر سر سفره ی صابر خان نشسته و تا مدتی هم به بهره اش رسیده بود! زندگی برد و باخت داشت و در این جدال تمام نشدنی پای درد دل هر کسی می نشستی، خود را بازنده ی این میدان میدانست. اگر صابر خان را هم از قبر بیرون میکشیدی و زنده میکردی و از حال و روز دنیایی اش میپرسیدی، حتما زبان به شکایت باز میکرد!
جدال سامره و صابر خان در ذهنم بالا گرفته بود که وارد مصلی شدم. نوای روح بخش قرآن شنیده میشد، گویا کسی بار سنگین این قضاوت را از روی دوشم برداشت، " ألَم تَرَ کَیفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِعادٍ ... و ثمودَ ... و فِرعونَ... أِنَّ رَبَّکَ لَبِالمِرصاد"! آیا ندانستهای که پروردگارت با قوم عاد چه کرد؟ و با قوم ثمود؟ و با فرعون؟ بی تردید پروردگارت در کمینگاه است!
عاد و ثمود و فرعون و همه ی طاغیان دوران، در ید قدرت "َ لَبِالمِرصاد" تار و مار شده بودند؛ خان و خانزاده ها که دیگر عددی نبودند! احساس سبکی میکردم، سنگینی ذهن از سنگینی بدن هم بدتر است.
ادامه...
#حیدری
@alborzmahdaviat
"امام زمان آمدنی نیست، آوَردَنیست"
✨ حاج اسماعیل دولابی میفرماید: ظاهرا میگوییم آقا می آید ولی در حقیقت ما به خدمت حضرت میرویم. ما به پشت دیوار دنیا رفتیم و گم شدیم، باید از پشت دیوار بیرون بیاییم تا ببینیم که حضرت از همان ابتدا حاضر بودند. امام زمان گم و غائب نشده است. ما گم و غائب شده ایم.
مصباح الهُدی ص ۳۱۹
از حضرت فاطمه روایت شده که پیامبر اکرم فرمودند: امام همچون کعبه است که (مردم) باید به سویش روند، نه آن که (منتظر باشند تا) او به سوی آنها بیاید.
بحار الانوار، ج ۳۶، ص ۳۵۳
تا ما نخواهیم، او نمی آید...
کافیست از خودمان شروع کنیم..
#اللهم_عجل_لوليك_الفرج
#سلام_امام_مهربانم
@Bakhoda_313
🏴 @alborzmahdaviat
#داستان_مذهبی
▪️
◾️
◼️
⬛️
داستان #سامره، داستان یک منتظر است در پیچ و خم برج انتظار
قسمت چهل و یکم_ #الله
هنوز مقداری تا أذان مغرب مانده بود. فرصت خوبی بود تا با فراز های جوشن کبیر از سنگینی ذهن خلاصی پیدا کنم. از فراز سی و هشتم جوشن کبیر شروع کردم؛ در این فرازها میتوانستی جواب همه ی سؤالاتت را پیدا کنی. هرچه میپرسیدی، جوابش در آنجا بود فقط باید چشم دل را باز میکردی و چشم سر را تیز. انگار تفسیر نام الله را در لوحی نوشته باشند و به سرگشتگان برهوت دنیا هدیه داده باشند که:
ای گمشدگان و ای گمراهان! "خَیرَالمَرهوبین و خَیرَالمَسئولین" همان الله است، مبادا بیراهه بروید.
و ای مدعیان و ای متکبران! "مَن خَلَقَ فَسَوّی و مَن خَلَقَ الزّوجینِ الذَّکَر و الاُنثی" همان الله است، چه تخیّل می کنید؟
و "من فی البرِّّ و البحرِ سبیلُهُ و من فی النّار عِقابُه" همان الله است به شُبهه نیفتید!
و آنقدر بود و بود که نمیشد به گرد پایش رسید، چه برسد که بخواهی آنها را به بند کلمات بکشی و تازه وقتی از خواندن جوشن کبیر نفس کم میآوردی و کمر تا میکردی، معنی آیه "ما نَفَدَت کَلِماتُ الله" را کمی درک میکردی که " اگر آنچه درخت در زمین است قلم باشد و دریا و هفت دریای دیگر، آن را پس از پایان یافتنش مدد رسانند کلمات خدا پایان نپذیرد" .
جوشن کبیر را تا انتها خواندم. گرچه از شیرینی شربت معرفتش سیر نمیشدم، ولی زمان کم بود و بُنیّه کم و ملکه منتظر! ملکه بدون من پله ای بالاتر نمیرفت. تمام مدت زیر چشمی به من نگاه میکرد و منتظر بود که حرفهایش را ادامه دهد. خاطرات ملکه تمامی نداشت و مصداق "ما نَفَدَت " شده بود، مگر میشود، بنده الله باشی و بی انتها نشوی! ملکه تا ابد حرف برای گفتن داشت و سامره در خانه باغ منتظر بود. عزم رفتن کردم؛ یک قدم سوی ملکه، قدم دیگر به طرف سامره! ملکه بدون سامره هم قدم از قدم برنمیداشت؛ باید پا به پای ملکه و سامره صعود میکردم. برای رفتن همیشه به پاهایت نیاز نداری و چه بسا که پا مزاحم باشد؛ گاهی فقط باید گوش باشی تا به هزار راه نرفته راه یابی و از میان درهای قفل زده وارد شوی و از پشت پرده های اسرار مطلع شوی!
ادامه دارد...
#حیدری
@alborzmahdaviat
هدایت شده از عکسنوشته فرهنگ و حجاب
کاش پیکر #شهدای_خان_طومان را از مقابل پاستور و بهارستان هم عبور دهند؛ شاید رگِ وجدانِ مسئولین تکانی بخورد؛ شاید یادشان بیاید که این شهدا برای تامینِ امنیتِ ملت جانشان را تقدیم کردند و الان نوبتِ مسئولین است که فکری به حال معیشت مردم کنند.
نشر با ذکر #صلوات🌹
🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
#اختصاصی_عکسنوشته_شهدا
#داستان_مذهبی
▪️
◾️
◼️
⬛️
داستان #سامره، داستان یک منتظر است در پیچ و خم برج انتظار
قسمت چهل و دوم_ #تنهایی
چشمهای ملکه اشتیاق گفتن داشت، پای صحبتش نشستم. ملکه گفت و گفت. هنوز در خانه باغ سیر میکرد. کودکی اش را در آنجا گذاشته بود و هنوز به دنبال کودک بازیگوش و سر به هوایی میگشت که جوانی اش را به بند کشیده بود. اغلب در خانه باغ تنها بود و خان هفته ای یکبار به او سر میزد. تمام سرگرمی سامره پسرش بود؛ سلیم پسر درشت و زیبایی بود و صابر خان علاقه ی خاصی به او داشت.
در باغ چندین خانواده ساکن بودند که خانه های آنها از خانه باغ سامره خیلی فاصله داشت و محقّر و ساده بود. خانه باغ سامره در منظر آنها، خانه ی رویایی بود که هر کسی آرزوی داشتن آنرا داشت. مردان ساکن در باغ، روزها بر روی زمین خان کار میکردند و شبها فقط برای خواب به آن باغ میآمدند و زن و بچه هایشان در خود باغ کار میکردند و کل سال مشغول بودند. چند خدمتکار هم دائم مراقب سامره و سلیم بودند. سامره کنیزی داشت که با پسر کوچکش همیشه در خدمت سامره بودند و شبها را هم در یکی از اتاقهای خانه باغ میخوابیدند. شوهر کنیز سامره در یک حادثه از دنیا رفته بود. به جز روزهایی که میهمانیها و دورهمی های خان و دوستانش در آن باغ برگزار میشد، اغلب اوقات باغ خلوت بود. سامره جز آشپزی برای خودش و سلیم کار دیگری نداشت و گاهی برای سرگرمی خیاطی میکرد.
از گوشه و کنار اخبار ضد و نقیضی به سامره میرسید که خان با همسر اولش بر سر مِلک و املاک پدربزرگ اختلاف دارند. عموی خان تازه مرده بود و پای ارث و میراث پدربزرگ که سالها به واسطه قدرت عمو دست نخورده باقی مانده بود، به میان آمده بود. عموزاده ها بر سر تقسیم اموال پدر بزرگ اختلاف داشتند و همسر بزرگ خان، طرف برادران خودش را گرفته بود. خان گرفتاریهای زیادی داشت و گاه ماهها به خانه باغ نمیآمد و وقتی میآمد چنان آشفته و سردرگم بود که با کسی حرف نمیزد.
سامره روز به روز تنها و تنهاتر میشد و با وجودیکه فرزند دومش را باردار بود، پایه های زندگی اش را سست و در حال ریزش میدید. مدتها بود که پدر و خواهر و برادرانش را ندیده بود و مادرش هم دیگر کمتر به دیدن او می آمد.
ادامه دارد...
#حیدری
@alborzmahdaviat
🎥رهبر انقلاب: اقتصاد کشور زیر فشار است و مردم از نظر معیشت دچار مشکلات هستند اما همه این مشکلات قابل حل است.
🔸من عقیده ندارم که مسئولان در زمینه مسائل اقتصادی تلاش نمیکنند، تلاش های زیادی داره انجام میگیره البته اشکال در توان مدیریتی در بعضی بخش ها هست
#امام_خامنه_ای
🏴 @alborzmahdaviat
بسم تعالی
و اما بعد ...
«بعضیها اسم عقل و عقلانیت را که میآورند، منظورشان از عقلانیت ترسیدن است؛ وقتی میگویند عاقل باشید، یعنی بترسید، یعنی منفعل باشید، یعنی از مقابل دشمن فرار کنید؛ نه این درست نیست، ترسوها حق ندارند اسم عقلانیت را بیاورند. اسم ترسیدن و فرار کردن و میدان را خالی کردن عقلانیت نیست، اسمش همان ترس و فرار و مانند اینها است.»
امضاء: سید علی خامنهای
21/7/1399
رونوشت:
مستقیم ارسال شود برای آقای روحانی تا عقلانیت را وارونه معنا نکند.
#امام_خامنه_ای
#کرونا
🏴 @alborzmahdaviat