eitaa logo
الف‌لام‌میم
511 دنبال‌کننده
260 عکس
53 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
. پارسال همین شب و روز ها بود . کم کم خبرش پیچید . مادر و پدر پیرش را خبر کردند . چند روز مانده به شهادت . شب ها می رفتیم مصلی . شربت درست می کردند ،عکس پخش می کردند . تویوتایی که برای راهپیمایی ها هست را آورده بودند جلوی مصلی . هنوز هم در گوشم صدایش می پیچد . «مژده ی یوسف به کنعان آمده ، در کویر تشنه باران آمده ...» . صدای مداحی که چند دقیقه یک بار کم رنگ تر می شد . حاج آقایی داخل ماشین ، پشت بلند گو اطلاعیه می خواند . تک به تک کلمه هایش هنوز در گوشم می پیچد . «بسم رب الشهدا و الصدیقین ، پیکر شهید شعبانعلی عبداللهی پس از سی و هفت سال به خانه برگشت ... » . یادم هست . پدرش سر و ساده آمده بود بالا سر پسر . مادرش مانده بود و یک کفن . کفن سفیدی که بزرگ رویش نوشته اند «شهید شعبانعلی عبداللهی سروی» . عکسش را دیدم ، پدری مثل همه ی پدر های روستایی . کلاهی که همیشه تابستان و زمستان روی سرشان هست. دستش را عمود زمین کرده و نشسته کنار کفن . کفن سفیدی که داخلش غیر چند مشت استخوان همه پنبه است . همان چند مشت استخوان ، همان پیراهن یوسف ، همان نشانه ای که سال های سال منتظرش بودند . یعقوب را نبودن همان نشانه ها پیر کرد . حالا یعقوب رسیده به پیراهن یوسفش ، سر و ساده می نشیند کنارش . سی و هفت سال با قبری که میدانسته خالی است حرف می زده . حالا ولی همان حرف ها را می گوید برای پسرش . حالا کنارش خوابیده ، آرام . قربان و صدقه رفتن های مادرانه اش اما ... . حرف ها دارد ... . مادری که می گوید ، پسرم ، قربانت شوم ، آن جا ، حضرت مادر ، سرتان می آمد؟! بانوی گمنامان ، برایت مادری می کرد ؟من به فدای تو و بی بی . به خاطر طلبه بودن شهید ، گفتند در حیاط حوزه دفنش کنند. مادرش گفته بود ، سی و هفت سال نبوده ، حالا که آمده نزدیک خودم باشد . هر روز بیایم پیشش ، حرف بزنم ، درد دل کنم . @alef_laam_mim
. حرف ها زیاد است . دلتنگی ها زیاد است . سی و هفت سال را که نمی شود در چند خط خلاصه کرد . روایت را بگویم . . شب شهادت امام صادق ، حوزه علمیه مراسم بود . دبیرستان می خواندم ، تجربی . به واسطه دایی که طلبه است ، رفتم مراسمِ آن شبِ حوزه . بیشتر طلبه ها بودند و تک و توک غیر طلبه . مراسم با صفایی بود . حیاط حوزه پر است از درخت های نارنج . آب پاشیده بودند روی درخت ها . تابستان بود . نسیم با عطر نارنج می پیچید داخل روضه . شاگرد مکتب حضرتش ، شب شهادت آمده بود . با صفا ، دور هم نشسته بودند و روضه می خواندند . رفیقشان آمده بود . همه با هم برادر شده بودند . طلبه و غیر طلبه ، معمم و غیر معمم همه با هم اشک می ریختند . نور از تابوت وسط حوزه پخش می شود داخل مدرسه . می چرخد دور تا دور حیاط حوزه . نفوذ می کند داخل تک به تک حجره و مَدرس ها . پر می کشد تا پشت پنجره های بقیع. آرام آرام اذن می گیرد . می رود کنار تربت امام . استاد است و شاگردش . ولی است و مطیعش . سلام می دهد . جواب سلام می رسد . جواب سلام ، نور می شود و از همان جا بر می گردد به مدرسه . نور باز پخش می شود . نور علی نور می شود . آیه نور تفسیر می شود . جواب از «یوقد من شجره » می رسد . . نمی دانم ، شاید از برکت همان شب بود طلبه شدم . از بیرون که حوزه را می دیدم هیچ وقت فکرش را نمی کردم طلبه خواهم شد . حوزه ، داخلش را که ببینی ، چند روزی بروی ، تازه می فهمی اش . چون حوزه بلد نیست خودش را بزک کند . از بیرون همان است که در درون . اما بعضی بد جلوه می دهند . . اما الان وقت ثبت نام حوزه است . اگر شرایط حوزه را دارید ، ثبت نام کنید . قبل از شروع سال تحصیلی چند هفته ای کلاس هست و درس و آشنایی با حوزه و اردو و ... . چند روزی ، این بار حوزه را از درون ببینید ، اگر نپسندید بدون این که هیچ ضربه ای به درس مدرسه تان وارد شود ، بر گردید . اگر مزه اش رفت زیر زبانتان ، چه افتخاری بالاتر از سرباز آقا شدن ، چه افتخاری بالاتر از شاگرد مکتب حضرت صادق شدن . والسلام . . @alef_laam_mim